شعر اشعار احسان افشاری

[Aster]

خواستم نادر شوم، احسان افشاری شدم
بغص کاشی کاری حمام قاجاری شدم
احسان_افشاری

 

[Aster]

مرا سیاه نکن آدم زغال فروش
مرا چکار به این کوچه های فال فروش؟
مرا چکار به این قوم قیل و قال فروش؟
گرفته حالم از این شهر ضدحال فروش
احسان_افشاری
دکلمه_صدا

 

[Aster]

هزار تیرخطا از کمان گریخته است
همان که گفت کنارم بمان گریخته است
شهاب وحشی ام از آسمان گریخته است
چگونه از تو بگویم زبان گریخته است
احسان_افشاری
دکلمه_صدا

 

[Aster]

نرسیدن به تو آغاز کُماست
انقراض همه ی رویاهاست
تو سرابی و معما داری
فقط از دور تماشا داری
از نبود تو هوا پرشده است
شعرم از بادنما پر شده است
احسان_افشاری
دکلمه_آینه

 

[Aster]

بغض من گریه شد و راه تماشا را بست
احسان_افشاری

 

[Aster]

تو فقط خاطره ای باش و به من فکر نکن
من خوشم بر لب این پنجره با سیگاری
من چه خاکی سر آن خاطره ها بگذارم؟
تو اگر سایه به دیوار کسی بگذاری
احسان_افشاری

 

[Aster]

من همان نامه ی نفرین شده بودم که مرا
بارها خط زد و تا کرد ، ولی نفرستاد
احسان_افشارى

 

[Aster]

غیرت امان نداد که پروانگی کنیم
از ما بگو به شمع که در پیله سوختیم
احسان_افشاری

 

[Aster]

باید غم روزگار را هم بزنند
دائم دل بی قرار را هم بزنند
در ساعت من عقربه ها می چرخند
تا قهوه ی انتظار را هم بزنند
احسان_افشاری

 

[Aster]

می‌روی، پنجره را می‌بندم
می‌روی، سایه به دنبالِ تو نیست
مدتی می‌گذرد می‌فهمی
پنجره، فکر، هوا؛مالِ تو نیست
احسان_افشاری
دکلمه_ناتنی