شعر اشعار مینا آقازاده

  • شروع کننده موضوع ZahraHayati
  • بازدیدها 1,251
  • پاسخ ها 42
  • تاریخ شروع

ZahraHayati

کاربر اخراجی
عضویت
2016/07/03
ارسالی ها
5,724
امتیاز واکنش
58,883
امتیاز
1,021
کتاب

دیوار بلندی ست

که دورِ شعرهایم کشیده ام

اگر این سطرها را هم بردارند

ترسی نیست ؛

فقط "تو" را از شعرهایم ندزدند...
 
  • پیشنهادات
  • ZahraHayati

    کاربر اخراجی
    عضویت
    2016/07/03
    ارسالی ها
    5,724
    امتیاز واکنش
    58,883
    امتیاز
    1,021
    تا خاطره ها زنده اند،

    من هم دوری اَت را

    دوام می آورم ؛

    اشک ها را

    پُشتِ چشم می اندازم و

    راه می افتم... .

    تو فقط بگو

    تا به تو رسیدن

    چند فرسنگْ گریه ، راه ، مانده است؟!
     

    ZahraHayati

    کاربر اخراجی
    عضویت
    2016/07/03
    ارسالی ها
    5,724
    امتیاز واکنش
    58,883
    امتیاز
    1,021
    هنوز

    چسبیده ای به چتر و

    نمی خواهی باور کنی

    باران

    اتّفاقی ست

    که زیر چتر افتاده است ...
     

    ZahraHayati

    کاربر اخراجی
    عضویت
    2016/07/03
    ارسالی ها
    5,724
    امتیاز واکنش
    58,883
    امتیاز
    1,021
    بهار هم رفت ؛

    تو ولی هنوز

    گَردِ خاطراتِ کهنه را

    از سنگفرشِ خیابان هایت

    نتِکانده ای ، تهران !

    هنوز

    حافظه ی کوچه هایت

    پُر از عاشقانه ترین

    خنده ها و گریه های پنهانی اَست .

    درکفِ فالگیرانت تا اَبد

    عاشق ها به هم می رسند ؛

    تو اما

    آسمانت را بگو ؛

    با دستمالِ ابری اش

    خاکستر ِعشقهای ریخته را

    از کفِ خیابان پاک کند... .

    هنوز

    روزهای هفته ات

    روی سـ*ـینه ام سنگینی می کند ؛

    خودت بگو ؛ تهران!

    با جمعه هایت

    با جمعه هایت چه کنم؟
     

    ZahraHayati

    کاربر اخراجی
    عضویت
    2016/07/03
    ارسالی ها
    5,724
    امتیاز واکنش
    58,883
    امتیاز
    1,021
    چقدر

    پریشان است

    زنی که هر روز

    موهایش را

    پشت سرش جمع می کند

    وَ نمی گذارد که باد

    تنهایی اش را

    میانِ مردم پخش کند...
     

    ZahraHayati

    کاربر اخراجی
    عضویت
    2016/07/03
    ارسالی ها
    5,724
    امتیاز واکنش
    58,883
    امتیاز
    1,021
    نه گریه ها

    تـو را برگـردانْد

    نـــه خــاطره هـا

    دلم خوش بود

    بــهار، دستت را می گیرد و

    با خـــود می آوَرَد؛

    اما تـــو انگار

    برای نیامدن رفتـــه بودی...
     

    ZahraHayati

    کاربر اخراجی
    عضویت
    2016/07/03
    ارسالی ها
    5,724
    امتیاز واکنش
    58,883
    امتیاز
    1,021
    وقتی که عُمر

    پیچک وار

    از دیوارِ زندگی ات بالا می رفت،

    دستِ من کوتاه بود و

    بختِ آسمان در گرفتنت ، بلند...!

    حالا هر #پنجشنبه که می شود

    من و گریه و

    خاطره ها

    جمع می شویم دورِ نبودنت!

    وَ نفَسْ پشتِ نفَسْ

    تلف می کنیم مفهومِ بودن را

    کاش می شد که بفهمی

    بدونِ تو چقدر

    پیراهنِ این زندگی

    برایم گشاد است و

    بر تنِ روحِ مُرده ام زار می زند...
     

    ZahraHayati

    کاربر اخراجی
    عضویت
    2016/07/03
    ارسالی ها
    5,724
    امتیاز واکنش
    58,883
    امتیاز
    1,021
    انگار

    نبض جهان را

    در دست می گیرم

    وقتی هر صبح

    با صدایِ قلبی که

    برای من کوک کرده ای

    بیدار می شوم ...!
     

    ZahraHayati

    کاربر اخراجی
    عضویت
    2016/07/03
    ارسالی ها
    5,724
    امتیاز واکنش
    58,883
    امتیاز
    1,021
    چه نا امن است ؛

    وَ چه ارتفاعِ حقیری دارد

    قلّه ای که تو ایستاده ای!

    وقتی

    لحظه لحظه "نداشتنم"

    تا دامنه ی سقوط

    می کشانَد تو را...
     

    ZahraHayati

    کاربر اخراجی
    عضویت
    2016/07/03
    ارسالی ها
    5,724
    امتیاز واکنش
    58,883
    امتیاز
    1,021
    چقدر

    پریشان است

    زنی که هر روز

    موهایش را

    پشت سرش جمع می کند

    وَ نمی گذارد که باد

    تنهایی اش را

    میانِ مردم پخش کند...
     

    برخی موضوعات مشابه

    بالا