شعر اشعار سید حسن حسینی

  • شروع کننده موضوع Es_shima
  • بازدیدها 757
  • پاسخ ها 23
  • تاریخ شروع

Es_shima

کاربر نگاه دانلود
کاربر نگاه دانلود
عضویت
2017/06/13
ارسالی ها
2,751
امتیاز واکنش
29,248
امتیاز
846
سن
27
محل سکونت
ناکجا
من آن معنی رو به ویرانی ام
که در خانه ی لفظ، زندانی ام

دلم غنچه وار از غریبی گرفت
نسیمی نیامد به مهمانی ام

ندارم سر سجده بر بادها
بلند است اقبال پیشانی ام

بگو صورت سنگی روزگار
فریبد به لبخند سیمانی ام

از این پس عبور از دلم ساده نیست
که معمار پل های ویرانی ام

خدا را به طبل خدا کم زنید
فزون می شود شور شیطانی ام!

غرور شما، ساقه ام را شکست
بترسید از گرده افشانیم
 
  • پیشنهادات
  • Es_shima

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2017/06/13
    ارسالی ها
    2,751
    امتیاز واکنش
    29,248
    امتیاز
    846
    سن
    27
    محل سکونت
    ناکجا
    چراغی در آن دشت‬
    ‎‫سوسو نمی‌زد
    ‎‫و رامشگر باد‬
    ‎‫چنگی به تار هیاهو نمی‌زد!‬
    مرا دید‬
    ‎‫و خندید‬
    ‎‫و در باد گم شد…‬
    زنی باستانی،‬
    ‎‫زنی ارغوانی!‬
    که گیسوی آشفته‌اش‬
    ‎‫با دلم مو نمی‌زد!‬
     

    Es_shima

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2017/06/13
    ارسالی ها
    2,751
    امتیاز واکنش
    29,248
    امتیاز
    846
    سن
    27
    محل سکونت
    ناکجا
    شاهد مرگ غم انگیز بهارم ، چه کنم ؟
    ابر دلتنگم اگر زار نبارم چه کنم ؟

    نیست از هیچ طرف ، راه ِ برون شد ز شبم
    زلف افشان تو گردیده حصارم ، چه کنم ؟

    از ازل ایل و تبارم همه عاشق بودند
    سخت دلبسته این ایل و تبارم ، چه کنم ؟

    من کزین فاصله ، غارت شده ی چشم توام
    چون به دیدار تو افتد سر و کارم ، چه کنم ؟

    یک به یک با مژه هایت دل من مشغول است
    میله های قفسم را نشمارم چه کنم ؟
     

    Ellery

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2017/06/18
    ارسالی ها
    10,683
    امتیاز واکنش
    46,118
    امتیاز
    1,274
    سن
    20
    محل سکونت
    ~•° jonub ~•°
    بيا عاشقي را رعايت كنيم
    ز ياران عاشق حكايت كنيم

    از آن ها كه خونين سفر كرده اند
    سفر بر مدار خطر كرده اند

    از آن ها كه خورشيد فريادشان
    دميد از گلوي سحر زادشان

    غبار تغافل ز جانها زدود
    هشيواري عشقبازان فزود

    عزاي كهنسال را عيد كرد
    شب تيره را غرق خورشيد كرد

    حكايت كنيم از تباري شگفت
    كه كوبيد درهم، حصاري شگفت

    از آن ها كه پيمانه «لا» زدند
    دل عاشقي را به دريا زدند

    ببين خانقاه شهيدان عشق
    صف عارفان غزلخوان عشق

    چه جانانه چرخ جنون مي زنند
    دف عشق با دست خون مي زنند

    سر عارفان سرفشان ديدشان
    كه از خون دل خرقه بخشيدشان

    به رقصي كه بي پا و سر مي كنند
    چنين نغمه عشق سر مي كنند:

    «هلا منكر جان و جانان ما
    بزن زخم انكار بر جان ما

    اگر دشنه آذين كني گرده مان
    نبيني تو هرگز دل آزرده مان

    بزن زخم، اين مرهم عاشق است
    كه بي زخم مردن غم عاشق است

    بيار آتش كينه نمرود وار
    خليليم! ما را به آتش سپار

    در اين عرصه با يار بودن خوش است
    به رسم شهيدان سرودن خوش است

    بيا در خدا خويش را گم كنيم
    به رسم شهيدان تكلم كنيم

    مگو سوخت جان من از فرط عشق
    خموشي است هان! اولين شرط عشق

    بيا اولين شرط را تن دهيم
    بيا تن به از خود گذشتن دهيم

    ببين لاله هايي كه در باغ ماست
    خموشند و فريادشان تا خداست

    چو فرياد با حلق جان مي كشند
    تن از خاك تا لامكان مي كشند

    سزد عاشقان را در اين روزگار
    سكوتي از اين گونه فريادوار

    بيا با گل لاله بيعت كنيم
    كه آلاله ها را حمايت كنيم

    حمايت ز گل ها گل افشاندن است
    همآواز با باغبان خواندن است
     

    Ellery

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2017/06/18
    ارسالی ها
    10,683
    امتیاز واکنش
    46,118
    امتیاز
    1,274
    سن
    20
    محل سکونت
    ~•° jonub ~•°
    هلا ، روز و شب فاني چشم تو
    دلم شد چراغاني چشم تو

    به مهمان نوشید*نی عطش مي دهد
    شگفت است مهماني چشم تو

    بنا را بر اصل خماري نهاد
    ز روز ازل باني چشم تو

    پر از مثنوي هاي رندانه است
    شب شعر عرفاني چشم تو

    تويي قطب روحاني جان من
    منم سالك فاني چشم تو

    دلم نيمه شب ها قدم مي زند
    در آفاق باراني چشم تو

    شفا مي دهد آشكارا به دل
    اشارت پنهاني چشم تو

    هلا توشه راه دريا دلان
    مفاهيم طوفاني چشم تو

    مرا جذب آيين آيينه كرد
    كرامات نوراني چشم تو

    از اين پس مريد نگاه توام
    به آيات قرآني چشم تو
     

    Ellery

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2017/06/18
    ارسالی ها
    10,683
    امتیاز واکنش
    46,118
    امتیاز
    1,274
    سن
    20
    محل سکونت
    ~•° jonub ~•°
    آن چه از هجران تو بر جان ناشادم رسيد
    از گـ ـناه اولين بر حضرت آدم رسيد

    گوشه‌گيري كردم از آوازهاي رنگرنگ
    زخمه‌ها بر ساز دل از دست بي‌دادم رسيد

    قصه شيرين عشقم رفت از خاطر ولي
    كوهي از اندوه و ناكامي به فرهادم رسيد

    مثل شمعي محتضر آماج تاريكي شدم
    تير آخر بر جگر از چلة بادم رسيد

    شب خرابم كرد اما چشم‌هاي روشنت
    بارديگر هم به داد ظلمت‌آبادم رسيد

    سرخوشم با اين همه زيرا كه ميراث جنون
    نسل اندر نسل از آباء و اجدادم رسيدم

    هيچ كس داد من از فرياد جان‌فرسا نداد
    عاقبت خاموشي مطلق به فريادم رسيد
     

    Ellery

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2017/06/18
    ارسالی ها
    10,683
    امتیاز واکنش
    46,118
    امتیاز
    1,274
    سن
    20
    محل سکونت
    ~•° jonub ~•°
    بدون اطلاع قبلي
    دم در بيمارستان شهيد مي‌شوم
    نگهباني دست مرا مي‌گيرد
    و به سمت بهشت مي‌برد
    به غرفه‌هاي ستاره و گل
    قدم مي‌نهم
    جام‌هاي بهشتي
    يک‌بارمصرف است
    سيگاري روشن مي‌کنم
    و خاکسترش را در ملکوت مي‌تکانم
    سکوت مي‌شکند
    مومنان از زيارت هم جا مي‌‌خورند
    جام پنجره‌ها
    لبريز از سوال
    روي دست کنج‌کاوي‌ها چرکين مي‌شود
    فرشته من ساعت مي‌زند
    و نگهبان بدون اطلاع قبلي
    از پيروزي شيعيان جنوب لبنان
    حراست مي‌کند
    ايندرال، آدرنالين، منشاوي، آرنولد...
    خسته‌ام از بازيگوشي
    ميان خيابان
    و عبور از خط‌کشي‌هاي منطقه‌دار
    هستي
    حس مي‌کنم حوصله‌ي مرا ندارد
    در کنار ستاره و گل
    سرم به چارچوب‌هاي خيالي مي‌خورد
    بدون اطلاع قبلي
    دم در بيمارستان شهيد مي‌شوم
    و در حاشيه ميدان شهدا
    فرشته‌ي جواني در دل آه مي‌کشد
    و آرزوهاي گرسنه مرا بدرقه مي‌کند...
     

    Ellery

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2017/06/18
    ارسالی ها
    10,683
    امتیاز واکنش
    46,118
    امتیاز
    1,274
    سن
    20
    محل سکونت
    ~•° jonub ~•°
    در جايگاه تنگ فراموشي
    در خواب سرد زنگ
    فرو بودم
    دستي مرا کشيد
    با خون خصم
    دستي مرا جلا داد
    من
    شمشير باستاني شرقم
    اصحاب آفتاب بر قبضه‌ي قديمي من کندند:
    «ياران مصطفي
    شمشير زرنگار
    حمايل نمي‌کنند...»
    من
    شمشير باستاني شرقم:
    پرورده‌ي مصاف
    بي‌زار از غلاف!
     

    Ellery

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2017/06/18
    ارسالی ها
    10,683
    امتیاز واکنش
    46,118
    امتیاز
    1,274
    سن
    20
    محل سکونت
    ~•° jonub ~•°
    شاعری شوریده




    از خودش بر می گشت


    کاغذی در کف داشت


    پی یک شاعر دیگر می گشت !


    "سید حسن حسینی"
     

    Ellery

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2017/06/18
    ارسالی ها
    10,683
    امتیاز واکنش
    46,118
    امتیاز
    1,274
    سن
    20
    محل سکونت
    ~•° jonub ~•°
    هلا ، روز و شب فاني چشم تو
    دلم شد چراغاني چشم تو

    به مهمان نوشید*نی عطش مي دهد
    شگفت است مهماني چشم تو

    بنا را بر اصل خماري نهاد
    ز روز ازل باني چشم تو

    پر از مثنوي هاي رندانه است
    شب شعر عرفاني چشم تو

    تويي قطب روحاني جان من
    منم سالك فاني چشم تو

    دلم نيمه شب ها قدم مي زند
    در آفاق باراني چشم تو

    شفا مي دهد آشكارا به دل
    اشارت پنهاني چشم تو

    هلا توشه راه دريا دلان
    مفاهيم طوفاني چشم تو

    مرا جذب آيين آيينه كرد
    كرامات نوراني چشم تو

    از اين پس مريد نگاه توام
    به آيات قرآني چشم تو
     

    برخی موضوعات مشابه

    بالا