حرفهایم به سوی تو که می دوند
معنی شان می ریزد
مانند خجالت،
زمان بـ..وسـ..ـه!
یا مثل ترس،
وقت گفتن اولین دوستت دارم!
حرف هایم نزدیک تو رنگشان میپرد
مثل دل بعد از دیدار
مثل هوش پس از آغـ*ـوش
مثل
آخر همین شعر...
آمدی...
همه اش پرید!
اسمش چیست؟
این حس،
این حال؛
همین که وقتی به تو فکر میکنم...
از گوشه ی لبهایم لبخند چکه میکند!
اسمش چیست؟
این کار،
این رفتار؛
که نشسته ام و تو را مو به مو مرور میکنم و عطر موهایت گیجم میکند؟
اسمش چیست؟
این رویا،
این خیال؛
که تو از دور می آیی و انار های باغ شعرم...
کال کال، سـ*ـینه چاک میکنند؟
اسمش را...
چه بگذارم که تو، دوستت دارم معنی اش کنی؟
وقتی نارنجی میپوشی
مراقب دلِ پاییز باش
وقتی آبی...
هوایِ ضعف کردن خدا را داشته باش
و سبز برای من،
که این روزها
سخت درگیرِ عشقم!
بگذار شکوفه دهد دست هایم
روی تنِ خیالت!
بگذار بگویند معجزه ی این پاییز
همین شکوفه هاست!
تا از فردا شعر هایم
با عطرِ شکوفه های پاییزی...
همه را عاشق کند!
داشت برایم شعر میخواند
که پریدم میان یکی از مصرع ها و گفتم:
بـ..وسـ..ـه دارید؟
ابروهایش را گره زد و با لبخند نگاهم کرد!
تکرار کردم شما بـ..وسـ..ـه دارید!؟
از آن بـ..وسـ..ـه ها که انتها ندارند!
که دوستت دارم هایم را لابه لایش بچشی و بفهمی!
از آن بـ..وسـ..ـه ها که دهانم را طوری پر کند
از گوشه ی لبهایم بچکد روی لباسم؛
گل کند،شکوفه بزند،بهار برسد!
از آن بـ..وسـ..ـه ها که تا ماه ها لبهایم را بچشم و با لبخند بگویم چقدر شیرینی!
خندید...
خندید و با چشم های بسته نگاهم کرد!
خندید و با لب بسته دیوانه خطابم کرد!
بلند گفت:دوستت دارم مجنون جان!
و من از خوشی میان شعری که میخواند
قافیه در قافیه،ردیف شدم!
زندگی انگار این بود؛
دو مصرع،کنار هم،یک شاه بیت!
با طعم بـ..وسـ..ـه!
میخواهم
حیاطِ خانه ی خدا را آب و جارو کنم،
نازِ شمعدانی هایش را بِکِشم،
و تختش را مرتب کنم!
میخواهم
میز کارش را گردگیری کنم
مداد رنگی هایش را بگذارم تویِ کشو
میخواهم لباس هایش را از روی رنگین کمان جمع کنم!
میخواهم خسته که از راه رسید
برایش چای دم کنم
میخواهم چشم هایش را که بست
برایش شعر بخوانم
میخواهم از تو بگویم در گوشش،
از تو بگویم در گوشش
و با هم بـ..وسـ..ـه بباریم!
بـ..وسـ..ـه بباریم و از ایوانِ خانه اش تو را نگاه کنیم
که چشم هایت را بسته ای و با صورت،
از آسمان بـ..وسـ..ـه میچینی!
این بار میخواهم با بردنِ اسمت خدا را هم عاشق کنم!
تو را حوالی امروز خواهم بوسید
تو را حوالی امروز خواهم بوسید
بی ترس، بی دلهره
در میان ازدحام عقربه ها
تو را خواهم بوسید
کشنده!.. مرگبار!
تو را خواهم بوسید، چون نوشید*نی.
میرقصم در تو...
تو را خواهم بوسید، مثل اردیبهشت
تو را خواهم بوسید
مثل آتش، وقتی به خرمن گندم تنت افتاده!
هر چه بدوی و دور شوی بیشتر گر می گیری !
تو را خواهم بوسید مثل باران
تو را خواهم بوسید
مثل همین شعر...
پس تسلیم باش
چشمهایت را ببند
تو با همین بـ..وسـ..ـه جاودانه ای