شعر اشعار مینا آقازاده

  • شروع کننده موضوع ZahraHayati
  • بازدیدها 1,254
  • پاسخ ها 42
  • تاریخ شروع

ZahraHayati

کاربر اخراجی
عضویت
2016/07/03
ارسالی ها
5,724
امتیاز واکنش
58,883
امتیاز
1,021
من بُریده ام
وَ این پاره های روح را
هیچ اُمیدی وصله پینه نمی کند!

مینا آقازاده​
 
  • پیشنهادات
  • ZahraHayati

    کاربر اخراجی
    عضویت
    2016/07/03
    ارسالی ها
    5,724
    امتیاز واکنش
    58,883
    امتیاز
    1,021
    چـرا

    هیـــچ فصـــلی

    تـو را برای مــن نمی آوَرَد ؟!
     

    ZahraHayati

    کاربر اخراجی
    عضویت
    2016/07/03
    ارسالی ها
    5,724
    امتیاز واکنش
    58,883
    امتیاز
    1,021
    تابستان که رفتی ،

    داغ بودم ؛ نفهمیدم...!

    حالا که زمستان آمده

    تازه می فهمم

    چقدر سوز دارد

    نداشتنت...!
     

    ZahraHayati

    کاربر اخراجی
    عضویت
    2016/07/03
    ارسالی ها
    5,724
    امتیاز واکنش
    58,883
    امتیاز
    1,021
    یلدا

    بلندترین

    شبِ نداشتنِ توست...!
     

    ZahraHayati

    کاربر اخراجی
    عضویت
    2016/07/03
    ارسالی ها
    5,724
    امتیاز واکنش
    58,883
    امتیاز
    1,021
    تو

    گناهی ساده هستی

    وَ من ، معصومانه به تو مرتکبم!
     

    ZahraHayati

    کاربر اخراجی
    عضویت
    2016/07/03
    ارسالی ها
    5,724
    امتیاز واکنش
    58,883
    امتیاز
    1,021
    چقدر دلگیر است

    صبحی که

    با صدای باران بیدار شوی؛

    وَ ببینی که چشم هایت هنوز

    خیس و خسته از بارانِ دیشب است...
     

    ZahraHayati

    کاربر اخراجی
    عضویت
    2016/07/03
    ارسالی ها
    5,724
    امتیاز واکنش
    58,883
    امتیاز
    1,021
    من به زبانِ

    چشمهای تو تسلّط دارم

    با من از دردهایت گریه کن!
     

    ZahraHayati

    کاربر اخراجی
    عضویت
    2016/07/03
    ارسالی ها
    5,724
    امتیاز واکنش
    58,883
    امتیاز
    1,021
    از پیوندِ عاشقانه ی ما

    فقط ، حلقه های اشکی که

    در چشمانِ هم انداختیم ، مانده است!
     

    ZahraHayati

    کاربر اخراجی
    عضویت
    2016/07/03
    ارسالی ها
    5,724
    امتیاز واکنش
    58,883
    امتیاز
    1,021
    سحر خیز تر از من

    عشقِ تو است؛

    که هر صبح

    زودتر از من بیدار می شود

    وَ تا آخرِ شب

    چشم روی هم نمی گذارَد...
     

    ZahraHayati

    کاربر اخراجی
    عضویت
    2016/07/03
    ارسالی ها
    5,724
    امتیاز واکنش
    58,883
    امتیاز
    1,021
    خالی ام از شعر

    امّا بیقرارِ گفتنم

    دردِ نامعلومم و در مرزِ یک آشفتنم

    مانده ام در این غریبی

    بی عبوری بیکَسی

    زخم های تازه ای می ریزد از پیراهنم
     

    برخی موضوعات مشابه

    بالا