من بُریده ام وَ این پاره های روح را هیچ اُمیدی وصله پینه نمی کند! مینا آقازاده
ZahraHayati کاربر اخراجی عضویت 2016/07/03 ارسالی ها 5,724 امتیاز واکنش 58,883 امتیاز 1,021 2017/12/27 #1 من بُریده ام وَ این پاره های روح را هیچ اُمیدی وصله پینه نمی کند! مینا آقازاده
ZahraHayati کاربر اخراجی عضویت 2016/07/03 ارسالی ها 5,724 امتیاز واکنش 58,883 امتیاز 1,021 2017/12/27 #2 چـرا هیـــچ فصـــلی تـو را برای مــن نمی آوَرَد ؟!
ZahraHayati کاربر اخراجی عضویت 2016/07/03 ارسالی ها 5,724 امتیاز واکنش 58,883 امتیاز 1,021 2017/12/27 #3 تابستان که رفتی ، داغ بودم ؛ نفهمیدم...! حالا که زمستان آمده تازه می فهمم چقدر سوز دارد نداشتنت...!
ZahraHayati کاربر اخراجی عضویت 2016/07/03 ارسالی ها 5,724 امتیاز واکنش 58,883 امتیاز 1,021 2017/12/27 #4 یلدا بلندترین شبِ نداشتنِ توست...!
ZahraHayati کاربر اخراجی عضویت 2016/07/03 ارسالی ها 5,724 امتیاز واکنش 58,883 امتیاز 1,021 2017/12/27 #5 تو گناهی ساده هستی وَ من ، معصومانه به تو مرتکبم!
ZahraHayati کاربر اخراجی عضویت 2016/07/03 ارسالی ها 5,724 امتیاز واکنش 58,883 امتیاز 1,021 2017/12/27 #6 چقدر دلگیر است صبحی که با صدای باران بیدار شوی؛ وَ ببینی که چشم هایت هنوز خیس و خسته از بارانِ دیشب است...
چقدر دلگیر است صبحی که با صدای باران بیدار شوی؛ وَ ببینی که چشم هایت هنوز خیس و خسته از بارانِ دیشب است...
ZahraHayati کاربر اخراجی عضویت 2016/07/03 ارسالی ها 5,724 امتیاز واکنش 58,883 امتیاز 1,021 2017/12/27 #7 من به زبانِ چشمهای تو تسلّط دارم با من از دردهایت گریه کن!
ZahraHayati کاربر اخراجی عضویت 2016/07/03 ارسالی ها 5,724 امتیاز واکنش 58,883 امتیاز 1,021 2017/12/27 #8 از پیوندِ عاشقانه ی ما فقط ، حلقه های اشکی که در چشمانِ هم انداختیم ، مانده است!
ZahraHayati کاربر اخراجی عضویت 2016/07/03 ارسالی ها 5,724 امتیاز واکنش 58,883 امتیاز 1,021 2017/12/27 #9 سحر خیز تر از من عشقِ تو است؛ که هر صبح زودتر از من بیدار می شود وَ تا آخرِ شب چشم روی هم نمی گذارَد...دانلود رمان های عاشقانه
سحر خیز تر از من عشقِ تو است؛ که هر صبح زودتر از من بیدار می شود وَ تا آخرِ شب چشم روی هم نمی گذارَد...دانلود رمان های عاشقانه
ZahraHayati کاربر اخراجی عضویت 2016/07/03 ارسالی ها 5,724 امتیاز واکنش 58,883 امتیاز 1,021 2017/12/27 #10 خالی ام از شعر امّا بیقرارِ گفتنم دردِ نامعلومم و در مرزِ یک آشفتنم مانده ام در این غریبی بی عبوری بیکَسی زخم های تازه ای می ریزد از پیراهنمدانلود رمان های عاشقانه
خالی ام از شعر امّا بیقرارِ گفتنم دردِ نامعلومم و در مرزِ یک آشفتنم مانده ام در این غریبی بی عبوری بیکَسی زخم های تازه ای می ریزد از پیراهنمدانلود رمان های عاشقانه