شعر اشعار مولانا

  • شروع کننده موضوع Ay Çocuğu
  • بازدیدها 5,768
  • پاسخ ها 787
  • تاریخ شروع

Ay Çocuğu

کاربر نگاه دانلود
کاربر نگاه دانلود
عضویت
2017/02/27
ارسالی ها
4,039
امتیاز واکنش
28,649
امتیاز
856
صد بار مردم ای جان وین را بیازمودم

چون بوی تو بیامد دیدم که زنده بودم

صد بار جان بدادم وز پای درفتادم

بار دگر بزادم چون بانگ تو شنودم

تا روی تو بدیدم از خویش نابدیدم

ای ساخته چو عیدم وی سوخته چو عودم

دامی است در ضمیرم تا باز عشق گیرم

آن باز بازگونه چون مرغ درربودم

ای شعله‌های گردان در سـ*ـینه‌های مردان

گردان به گرد ماهت چون گنبد کبودم

آن ساعت خجسته تو عهدها ببسته

من توبه‌ها شکسته بودم چنانک بودم

عقلم ببرد از ره کز من رسی تو در شه

چون سوی عقل رفتم عقلم نداشت سودم
 
  • پیشنهادات
  • Ay Çocuğu

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2017/02/27
    ارسالی ها
    4,039
    امتیاز واکنش
    28,649
    امتیاز
    856
    اندر دو کون جانا بی‌تو طرب ندیدم

    دیدم بسی عجایب چون تو عجب ندیدم

    گفتند سوز آتش باشد نصیب کافر

    محروم ز آتش تو جز بولهب ندیدم

    من بر دریچه دل بس گوش جان نهادم

    چندان سخن شنیدم اما دو لب ندیدم

    بر بنده ناگهانی کردی نثار رحمت

    جز لطف بی‌حد تو آن را سبب ندیدم

    ای ساقی گزیده مانندت ای دو دیده

    اندر عجم نیامد و اندر عرب ندیدم

    زان باده که عصیرش اندر چرش نیامد

    وان شیشه که نظیرش اندر حلب ندیدم

    چندان بریز باده کز خود شوم پیاده

    کاندر خودی و هستی غیر تعب ندیدم

    ای شمس و ای قمر تو ای شهد و ای شکر تو

    ای مادر و پدر تو جز تو نسب ندیدم

    ای عشق بی‌تناهی وی مظهر الهی

    هم پشت و هم پناهی کفوت لقب ندیدم

    پولادپاره‌هاییم آهن رباست عشقت

    اصل همه طلب تو در تو طلب ندیدم

    خامش کن ای برادر فضل و ادب رها کن

    تا تو ادب بخواندی در تو ادب ندیدم

    ای شمس حق تبریز ای اصل اصل جان‌ها

    بی‌بصره وجودت من یک رطب ندیدم
     

    Ay Çocuğu

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2017/02/27
    ارسالی ها
    4,039
    امتیاز واکنش
    28,649
    امتیاز
    856
    خواهم که کفک خونین از دیگ جان برآرم

    گفتار دو جهان را از یک دهان برآرم

    از خود برآمدم من در عشق عزم کردم

    تا همچو خود جهان را من از جهان برآرم

    زنار نفس بد را من چون گلوش بستم

    از گفت وارهم من چون یک فغان برآرم

    والله کشانم او را چندان به گرد گردون

    کز جان دودرنگش آتش عیان برآرم

    ای بس عروس جان را روبند تن ربایم

    وز عشق سرکشان را از خان و مان برآرم

    این جمله جان‌ها را در عشق چنگ سازم

    وز چنگ بی‌زبان من سیصد زبان برآرم

    پر کرد شمس تبریز در عشق یک کمانی

    کز عشق زه برآید چون آن کمان برآرم
     

    Ay Çocuğu

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2017/02/27
    ارسالی ها
    4,039
    امتیاز واکنش
    28,649
    امتیاز
    856
    یا رب چه یار دارم شیرین شکار دارم

    در سـ*ـینه از نی او صد مرغزار دارم

    قاصد به خشم آید چون سوی من گراید

    گوید کجا گریزی من با تو کار دارم

    من دوش ماه نو را پرسیدم از مه خود

    گفتا پیش دوانم پا در غبار دارم

    خورشید چون برآمد گفتم چه زردرویی

    گفتا ز شرم رویش رنگ نضار دارم

    ای آب در سجودی بر روی و سر دوانی

    گفتا که از فسونش رفتار مار دارم

    ای میرداد آتش پیچان چنین چرایی

    گفتا ز برق رویش دل بی‌قرار دارم

    ای باد پیک عالم تو دل سبک چرایی

    گفتا بسوزد این دل گر اختیار دارم

    ای خاک در چه فکری خاموشی و مراقب

    گفتا که در درونه باغ و بهار دارم

    بگذر از این عناصر ما را خداست ناصر

    در سر خمـار دارم در کف عقار دارم

    گر خواب ما ببستی بازست راه مـسـ*ـتی

    می دردهد دودستی چون دستیار دارم

    خاموش باش تا دل بی‌این زبان بگوید

    چون گفت دل نیوشم زین گفت عار دارم
     

    Ay Çocuğu

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2017/02/27
    ارسالی ها
    4,039
    امتیاز واکنش
    28,649
    امتیاز
    856
    من پاکباز عشقم تخم غرض نکارم

    پشت و پناه فقرم پشت طمع نخارم

    نی بند خلق باشم نی از کسی تراشم

    مرغ گشاده پایم برگ قفس ندارم

    من ابر آب دارم چرخ گهرنثارم

    بر تشنگان خاکی آب حیات بارم

    موسی بدید آتش آن نور بود دلخوش

    من نیز نورم ای جان گر چه ز دور نارم

    شاخ درخت گردان اصل درخت ساکن

    گر چه که بی‌قرارم در روح برقرارم

    من بوالعجب جهانم در مشت گل نهانم

    در هر شبی چو روزم در هر خزان بهارم

    با مرغ شب شبم من با مرغ روز روزم

    اما چو باخود آیم زین هر دو برکنارم

    آن لحظه باخود آیم کز محو بیخود آیم

    شش دانگ آن گهم که بیرون ز پنج و چارم

    جان بشر به ناحق دعویش اختیار است

    بی‌اختیار گردد در فر اختیارم

    آن عقل پرهنر را بادی است در سر او

    آن باد او نماند چون باده‌ای درآرم
     

    Ay Çocuğu

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2017/02/27
    ارسالی ها
    4,039
    امتیاز واکنش
    28,649
    امتیاز
    856
    بازآمدم خرامان تا پیش تو بمیرم

    ای بارها خریده از غصه و زحیرم

    من چون زمین خشکم لطف تو ابر و مشکم

    جز رعد تو نخواهم جز جعد تو نگیرم

    خوشتر اسیری تو صد بار از امیری

    خاصه دمی که گویی ای خسته دل اسیرم

    خاکی به تو رسیده به از زری رمیده

    خاصه دمی که گویی ای بی‌نوا فقیرم

    از ماجرا گذر کن گو عقل ماجرا را

    چنگ است ورد و ذکرم باده‌ست شیخ و پیرم

    ای جان جان مستان ای گنج تنگدستان

    در جنت جمالت من غرق شهد و شیرم

    من رستخیز دیدم وز خویش نابدیدم

    گر چون کمان خمیدم پرنده همچو تیرم

    خاکی بدم ز بادت بالا گرفت خاکم

    بی‌تو کجا روم من ای از تو ناگزیرم

    ای نور دیده و دین گفتی به عقل بنشین

    ای پرده‌ها دریده کی می هلی ستیزم

    من بنده الستم آن تو بوده استم

    آن خیره کش فراقت می راند خیر خیرم

    کی خندد این درختم بی‌نوبهار رویت

    کی دررسد فطیرم تا نسرشی خمیرم

    تا خوان تو بدیدم آزاد از ثریدم

    تا خویش تو بدیدم از خویش خود نفیرم

    از من گذر چو کردی از عقل و جان گذشتم

    در من اثر چو کردی بر گنبد اثیرم

    در قعده‌ام سلامی ای جان گزین من کن

    تا بی‌سلام نبود این قعده اخیرم

    من کف چرا نکوبم چون در کف است خوبم

    من پا چرا نکوبم چون بم شده‌ست زیرم

    تبریز شمس دین را از ما رسان تو خدمت

    خدمت به مشرقی به کز روش مستنیرم
     

    Ay Çocuğu

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2017/02/27
    ارسالی ها
    4,039
    امتیاز واکنش
    28,649
    امتیاز
    856
    پیش چنین جمال جان بخش چون نمیرم

    دیوانه چون نگردم زنجیر چون نگیرم

    چون باده تو خوردم من محو چون نگردم

    تو چون میی من آبم تو شهد و من چو شیرم

    بگشا دهان خود را آن قند بی‌عدد را

    عذر ار نمی‌پذیری من عشـ*ـوه می پذیرم

    دانی که از چه خندم از همت بلندم

    زیرا به شهر عشقت بر عاشقان امیرم

    با عشق لایزالی از یک شکم بزادم

    نوعشق می نمایم والله که سخت پیرم

    آن چشم اگر گشایی جز خویش را نشایی

    ور این نظر گشایی دانی که بی‌نظیرم

    اندر تنور سردان آتش زنم چو مردان

    و اندر تنور گرمان من پخته‌تر خمیرم

    در لطف همچو شیرم اندر گلو نگیرم

    تا در غلط نیفتی گر شور چون پنیرم

    در عشق شمس تبریز سلطان تاجدارم

    چون او به تخت آید من پیش او وزیرم
     

    Ay Çocuğu

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2017/02/27
    ارسالی ها
    4,039
    امتیاز واکنش
    28,649
    امتیاز
    856
    ای چرخ عیب جویم وی سقف پرستیزم

    تا کی به گوشه گوشه از مکر تو گریزم

    ای چرخ همچو زنگی خون خواره خلایق

    من ابر همچو خونم بر تو چرا بریزم

    ای دل بسوز خوش خوش مگریز از این دوآتش

    کاین است بر تو واجب کیی به نار تیزم

    مقصود نور آمد عالم تنور آمد

    وین عشق همچو آتش وین خلق همچو هیزم

    همچون خلیل یزدان پروانه وار شادان

    در آتشش نشستم تا حشر برنخیزم
     

    Ay Çocuğu

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2017/02/27
    ارسالی ها
    4,039
    امتیاز واکنش
    28,649
    امتیاز
    856
    آری ستیزه می کن تا من همی‌ستیزم

    چندین زبون نیم که ز استیز تو گریزم

    از حیله خواب رفتی هر سوی می بیفتی

    والله که گر بخسپی این باده بر تو ریزم

    ای دولت مصور پیش من آر ساغر

    زودم به ره مکن جان من سخت دیرخیزم

    هر لحظه روت گوید من شمع شب فروزم

    هر لحظه موت گوید من ناف مشک بیزم

    نپذیرم ای سمن بر کمتر ز هجده ساغر

    نرمی کن و حلیمی ای یار تند و تیزم

    ای لطف بی‌کناره خوش گیر در کنارم

    چون در بر تو میرم نغز است رستخیزم

    ساغر بیار و کم کن این لاغ و این ندیمی

    من مـسـ*ـت آن عروسم نی سخره جهیزم

    خواهم نوشید*نی ناری تو دیگ پیشم آری

    کی گرد دیگ گردم آخر نه کفچلیزم

    درده نوشید*نی رهبان ای همدم مسیحان

    نی چون خران عنگم نی عاشق کمیزم

    خامش ز عشق بشنو گوید تو گر مرایی

    من یار رستمانم نی یار مرد حیزم
     

    Ay Çocuğu

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2017/02/27
    ارسالی ها
    4,039
    امتیاز واکنش
    28,649
    امتیاز
    856
    ای توبه‌ام شکسته از تو کجا گریزم

    ای در دلم نشسته از تو کجا گریزم

    ای نور هر دو دیده بی‌تو چگونه بینم

    وی گردنم ببسته از تو کجا گریزم

    ای شش جهت ز نورت چون آینه‌ست شش رو

    وی روی تو خجسته از تو کجا گریزم

    دل بود از تو خسته جان بود از تو رسته

    جان نیز گشت خسته از تو کجا گریزم

    گر بندم این بصر را ور بسکلم نظر را

    از دل نه‌ای گسسته از تو کجا گریزم
     

    برخی موضوعات مشابه

    بالا