شعر اشعار مولانا

  • شروع کننده موضوع Ay Çocuğu
  • بازدیدها 5,761
  • پاسخ ها 787
  • تاریخ شروع

Ay Çocuğu

کاربر نگاه دانلود
کاربر نگاه دانلود
عضویت
2017/02/27
ارسالی ها
4,039
امتیاز واکنش
28,649
امتیاز
856
من عاشقی از کمال تو آموزم
بیت و غزل از جمال تو آموزم


در پرده دل خیال تو رقـ*ـص کند
من رقـ*ـص خوش از خیال تو آموزم
 
  • پیشنهادات
  • Ay Çocuğu

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2017/02/27
    ارسالی ها
    4,039
    امتیاز واکنش
    28,649
    امتیاز
    856
    معشـ*ـوقه چو آفتاب تابان گردد
    عاشق به مثال ذره گردان گردد


    چون باد بهار عشق جنبان گردد
    هر شاخ که خشک نیست رقصان گردد
     

    Ay Çocuğu

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2017/02/27
    ارسالی ها
    4,039
    امتیاز واکنش
    28,649
    امتیاز
    856
    شد ز غمت خانه سودا دلم
    در طلبت رفت به هر جا دلم


    در طلب زهره رخ ماه رو
    می نگرد جانب بالا دلم
     

    Ay Çocuğu

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2017/02/27
    ارسالی ها
    4,039
    امتیاز واکنش
    28,649
    امتیاز
    856
    اي عاشقــان اي عاشقـان پیمانه را گم كرده ام

    دركنج ویران مــــانده ام ؛ خمخــــانه را گم كرده ام

    هم در پی بالائیــــان ؛ هم من اسیــر خاكیان
    هم در پی همخــــانه ام ،هم خــانه را گم كرده ام

    آهـــــم چو برافلاك شد اشكــــم روان بر خاك شد
    آخـــــر از این جا نیستم ؛ كاشـــــانه را گم كرده ام

    درقالب این خاكیان عمری است سرگردان شدم
    چون جان اسیرحبس شد ؛ جانانه را گم كرده ام

    از حبس دنیا خسته ام چون مرغكی پر بسته ام
    جانم از این تن سیر شد ؛ سامانه را گم كرده ام

    در خواب دیدم بیـــدلی صد عاقل اندر پی روان
    میخواند با خود این غزل ؛ دیوانه را گم كرده ام

    گـــر طالب راهی بیــــا ؛ ور در پـی آهی برو
    این گفت و با خودمی سرود، پروانه راگم كرده ام
     
    آخرین ویرایش:

    Ay Çocuğu

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2017/02/27
    ارسالی ها
    4,039
    امتیاز واکنش
    28,649
    امتیاز
    856
    ان وقت که بحر کل شود ذات مرا
    روشن گردد جمال ذرات مرا

    زان می‌سوزم چو شمع تا در ره عشق
    یک وقت شود جمله اوقات مرا
     

    Ay Çocuğu

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2017/02/27
    ارسالی ها
    4,039
    امتیاز واکنش
    28,649
    امتیاز
    856
    ز اول که حدیث عاشقی بشنودم
    جان و دل و دیده در رهش فرسودم

    گفتم که مگر عاشق و معشوق دواند
    خود هردو یکی بود من احول بودم
     

    Ay Çocuğu

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2017/02/27
    ارسالی ها
    4,039
    امتیاز واکنش
    28,649
    امتیاز
    856
    خنک ان دم که نشینیم در ایوان من و تو
    به دو نقش و به دو صورت، به یکی جان من و تو


    داد باغ و دم مرغان بدهد آب حیات
    ان زمانی که درآییم به بستان من و تو


    اختران فلک آیند به نظاره ما
    مه خودرا بنماییم بدیشان من و تو


    من و تو، بی من‌و‌تو، جمع شویم از سر ذوق
    خوش و فارغ، ز خرافات پریشان، من و تو


    طوطیان فلکی جمله شکرخوار شوند
    در مقامی که بخندیم بدان سان، من و تو


    این عجب تر که من و تو به یکی کنج این جا
    هم دراین دم به عراقیم و خراسان من و تو!


    به یکی نقش بر این خاک و بر ان نقش دگر
    در بهشت ابدی و شکرستان من و تو
     

    Ay Çocuğu

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2017/02/27
    ارسالی ها
    4,039
    امتیاز واکنش
    28,649
    امتیاز
    856
    گفتی که مستت می کنم
    پر زانچه هــستت می کنم


    گـــفتم چـــگونه از کجا؟
    گفتی که تا گـفتی خودآ


    گفتی که درمــانت دهم
    بر هـــــجر پـایـانت دهم


    گفتم کجا،کی خواهد این؟
    گفتی صـــبوری باید این
     

    Ay Çocuğu

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2017/02/27
    ارسالی ها
    4,039
    امتیاز واکنش
    28,649
    امتیاز
    856
    ان سو مرو این سو بیا اي گلبن خندان من
    اي عقل عقل عقل من اي جان جان جان من
     

    Ay Çocuğu

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2017/02/27
    ارسالی ها
    4,039
    امتیاز واکنش
    28,649
    امتیاز
    856
    یک نفس بی یار نتوانم نشست
    بی رخ دلدار نتوانم نشست


    از سر می می نخواهم خاستن
    یک زمان هشیار نتوانم نشست


    نور چشمم اوست من بی نور چشم
    روی با دیوار نتوانم نشست


    دیده را خواهم به نورش بر فروخت


    یک نفس بی یار نتوانم نشست
    من که از اطوار بیرون جسته ام


    با چنین اطوار نتوانم نشست
    من که دایم بلبل جان بوده ام


    بی گل و گلزار نتوانم نشست
    کار من پیوسته چون بی کار تست


    بیش ازین بی کار نتوانم نشست


    هر نفس خواهی تجلای دگر
    زان که بی انوار نتوانم نشست


    زان که یک دم در جهان جسم و جان
    بی غم ان یار نتوانم نشست


    شمس را هر لحظه می گوید بلند
    بی اولی الا بصار نتوانم نشست


    من هوای یار دارم بیش ازین
    در غم اغیار نتوانم نشست
     

    برخی موضوعات مشابه

    بالا