(من)مانده در گلوی زمستانِ بی بهار
بغض(تو) راه فصل بهارم ببسته است
طوری شکسته ام که از آیینه بنگری،
گویی که آینه صد بار شکسته است!
چون روحِ خسته ای که به گردِ مزارِ خویش،
عمری تکیده است و عمری نشسته است
ای عاشقی! هوای دگر کن که خسته ام
غوغا مکن! که این دلِ غم خورده خسته است!
(ا.ج)
بغض(تو) راه فصل بهارم ببسته است
طوری شکسته ام که از آیینه بنگری،
گویی که آینه صد بار شکسته است!
چون روحِ خسته ای که به گردِ مزارِ خویش،
عمری تکیده است و عمری نشسته است
ای عاشقی! هوای دگر کن که خسته ام
غوغا مکن! که این دلِ غم خورده خسته است!
(ا.ج)
آخرین ویرایش: