شعر اشعار پیمان سلیمانی

  • شروع کننده موضوع Behtina
  • بازدیدها 750
  • پاسخ ها 24
  • تاریخ شروع

Es_shima

کاربر نگاه دانلود
کاربر نگاه دانلود
عضویت
2017/06/13
ارسالی ها
2,751
امتیاز واکنش
29,248
امتیاز
846
سن
27
محل سکونت
ناکجا
تا بوده همیشه به خودم باخته ام

آن کشتی پیر ِلنگر انداخته ام!



باید بپذیرم که خرابش بکنند

دنیایی را که در خودم ساخته ام!
 
  • پیشنهادات
  • Es_shima

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2017/06/13
    ارسالی ها
    2,751
    امتیاز واکنش
    29,248
    امتیاز
    846
    سن
    27
    محل سکونت
    ناکجا
    چشمان تو سلول وهم آلود شاعرهاست

    خوب است اگر ما را به زندانت بیاندازند!!!
     

    Es_shima

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2017/06/13
    ارسالی ها
    2,751
    امتیاز واکنش
    29,248
    امتیاز
    846
    سن
    27
    محل سکونت
    ناکجا
    گاهی چقدر حرف دلم را نمی زنم

    سر می کشم به ذهن کسی که خودِ منم

    زل می زنم به رهگذرانی که رفته اند

    به خواب کوچه ای که پر است از نبودنم

    رو به خودم نشسته ام و کفش های من

    هی جفت می شوند به سمت نرفتنم

    بارانی ام به خانه می آید بدون من

    هر روز !تابفهمم !یخ می زند تنم

    تا ذره ذره کوه شوم در مسیر باد

    آن وقت برف های جهان شال گردنم

    من سایه ی غروب که در فکر شب شدن

    بر ریل های یخ زده ی راه آهنم

    این چندمین شب است که من دفن می شوم؟

    رو به خودم به سمت منی که فقط منم

    گاهی درست مثل خودم راه می روم

    گاهی درست مثل خودم حرف می زنم
     

    Es_shima

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2017/06/13
    ارسالی ها
    2,751
    امتیاز واکنش
    29,248
    امتیاز
    846
    سن
    27
    محل سکونت
    ناکجا
    غروب.... غروب جاده مرا برد تا به تو برسم

    قرار بود پس از سالها به تو برسم

    همیشه دورترین آسمان تویی، گفتم

    کبوتری بشوم تا رها به تو برسم

    توانتخاب کن، این بار بعد از این مرا

    که گم شوم، برگردم و یا به تو برسم

    خودت بخواه بیایم به مقصدی که تویی

    دعا بکن که شبیه دعا به تو برسم

    دعا بکن که ردیف همین غزل بشوم

    در انتهای همین بیتها به تو برسم

    اگر صلاح ندانی تلاش بی معنی ست

    اگر نخواهی - دیگر چرا به تو برسم!

    چقدر باد می آید چقدر آه چقدر

    چقدر فاصله مانده است تا به تو برسم.. !
     

    Es_shima

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2017/06/13
    ارسالی ها
    2,751
    امتیاز واکنش
    29,248
    امتیاز
    846
    سن
    27
    محل سکونت
    ناکجا
    نزدیک صبح بود : خدا بر زمین چکید
    و فصل سرخ رویش انسان فرا رسید

    دروازه های روز به تدریج وا شدند
    وقطره قطره روی زمین زندگی چکید

    هر قطره آدمی شد و لغزید روی خاک
    هر قطره بنده ای شد و به گوشه ای خزید

    هر کس به گونه ای به وجود آمد از خودش
    رنگ یکی سیاه و رنگ یکی سفید



    ***

    من ایستاده بودم و چشمان خیس شهر
    هر لحظه انتظار تو را داشت می کشید

    که تو نیامدی و مرا باز شب گرفت
    که تو نیامدی و مرا مرگ می وزید

    من آرزو شدم که بیاید کسی که نیست
    اما چقدرگمشده من نمی رسید

    باران گرفت ... و اتوبان خیس مرگ شد
    بارن گرفت و بغض زمین را کسی ندید

    این زندگی چقدر حقیره ست و بی فروغ!
    وقتی قرارنیست بیاید در آن امید

    دلگیرم از وجود خودم تا تو نیستی!
    دلگیرم از کسی که مرا بی تو آفرید

    پیمان سلیمانی
     

    برخی موضوعات مشابه

    بالا