شعر اشعار حامد نیازی

آے ام بݪآ●_●

کاربر نگاه دانلود
کاربر نگاه دانلود
عضویت
2017/01/15
ارسالی ها
1,240
امتیاز واکنش
11,565
امتیاز
706
سن
22
محل سکونت
قم ڪــانتـــرے
عشق باید به من بیاموزد،

چگونه بیش از این تو را دوست بدارم و‌ نمیرم!

چگونه تنها تو را ببینم!

تو را بخواهم.

عشق باید به من بیاموزد،

چگونه بیش از این تو را ببوسم و تمام‌ نشوی!

چگونه تنها از آن‌ِ من باشی و کم‌ نیایی!

تو را زندگی ‌کنم.

عشق باید به من بیاموزد،

چگونه عاشق باشم،

و‌گرنه از منِ دیوانه ی‌تو بیش از این بر‌نمی آید،

که گوش دنیا را پُر کنم از تو و

حرفهایی که خودت به جانم انداخته ای!

عشق باید به من بیاموزد تو را...



"حامد نیازی"
 
  • پیشنهادات
  • آے ام بݪآ●_●

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2017/01/15
    ارسالی ها
    1,240
    امتیاز واکنش
    11,565
    امتیاز
    706
    سن
    22
    محل سکونت
    قم ڪــانتـــرے
    میگویم دوستت دارم،

    طوری نگاهم کن

    گویی خدا...

    بنده ای را وقتِ عبادت می نگرد!

    همان قدر عاشقانه،

    همان قدر مهربان،

    لبخند بزن و بگذار تماشایت کنم

    چون عاشقی که...

    وقتِ باران به آسمان چشم دوخته

    همان قدر با لـ*ـذت

    همان قدر پُر آرزو

    دستم را بگیر و بگو دوستم داری،

    طوری که خدا در آینه بِنگرد و به خویش‌ بگوید

    "دو نفر" آفریدنِ این ها از ابتدا اشتباه بود!



    "حامد نیازی"
     

    آے ام بݪآ●_●

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2017/01/15
    ارسالی ها
    1,240
    امتیاز واکنش
    11,565
    امتیاز
    706
    سن
    22
    محل سکونت
    قم ڪــانتـــرے
    آنقدر عاشقم کرده ای

    که میدانم یک روز

    خواهم گفت...

    در این سالها من تو را بیشتر بوسیده ام

    و تو کمتر!

    آنقدر عاشق شده ای که خواهی گفت

    تو هم کمتر در آغوشم گرفته ای!

    آن قدر عاشقیم که قهر میکنیم و

    با هم از خانه میزنیم بیرون!

    راستی زیبا...

    یک جای خوب برای قهر دوتایی سراغ داری؟

    جایی که هوایش

    هوای بـ..وسـ..ـه باشد و آغـ*ـوش و عشق



    "حامد نیازی"
     

    آے ام بݪآ●_●

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2017/01/15
    ارسالی ها
    1,240
    امتیاز واکنش
    11,565
    امتیاز
    706
    سن
    22
    محل سکونت
    قم ڪــانتـــرے
    که هستی؟

    که به باران ‌میگویی بیا

    ابر میبارد

    به عشق میگویی بیا

    پاییز ‌میرسد

    به شب میگویی بیا

    خواب ‌میپرد

    که ‌هستی‌؟

    که به خدا‌ میگویی بیا

    اقاقی جوانه‌ میزند

    به مـسـ*ـتی ‌میگویی بیا

    تاک سَر در خُم‌ میکُند

    و به شعر‌ میگویی بیا

    من ‌میرسم با قلبی ‌که ‌تو را میخواند!

    که‌ هستی که زمین دورِ چشمهایت ‌میگردد

    و ‌ماهتاب رو به لبهایت در سجود است!؟

    کیستی...

    که جز عشق تو را هر‌چه بنامم کفر است!



    "حامد نیازی"
     

    آے ام بݪآ●_●

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2017/01/15
    ارسالی ها
    1,240
    امتیاز واکنش
    11,565
    امتیاز
    706
    سن
    22
    محل سکونت
    قم ڪــانتـــرے
    شبیهِ ساحل،

    آغـ*ـوش باز کن،

    تا خیالِ دریا بودن کنم!

    خدایم باش تا با شعر عبادت ‌شوی!

    مجنون بخوان مرا تا قاب بگیرم صدایت را‌!

    حالا دیگر از سـ*ـینه ی دیوار هم

    نجوایِ دوستت دارم ‌می آید!

    بیشتر دیوانگی کنم...

    با من، ما می شوی؟



    "حامد نیازی"
     

    آے ام بݪآ●_●

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2017/01/15
    ارسالی ها
    1,240
    امتیاز واکنش
    11,565
    امتیاز
    706
    سن
    22
    محل سکونت
    قم ڪــانتـــرے
    دستهایم،

    چقدر به دو طرفِ صورتت می آیند

    وقتی عاشقانه تماشایم ‌می‌کنی؛

    دستهایم،

    چقدر به دست هات می آیند!

    به دکمه های پیراهنت!

    به قوسِ قَزحِ اندامت!

    به این دوستت دارم ها که‌ دانه دانه

    روی لبهات می‌کارم!

    دست هایم چقدر می آیند به رنگِ تنت

    وقتِ عشـ*ـق بـازی!

    دست هایم‌ چقدر ‌می‌آیند به من!

    وقتی تو را هر لحظه با ذوق

    به چشم‌هایم نشان می دهم‌!

    دست هایم را دوست دارم...

    پرند از تو!



    "حامد نیازی"
     

    آے ام بݪآ●_●

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2017/01/15
    ارسالی ها
    1,240
    امتیاز واکنش
    11,565
    امتیاز
    706
    سن
    22
    محل سکونت
    قم ڪــانتـــرے
    بگذار دست هایت صورتم را ببوسند و

    روی چشم هایم خوابشان ببرد!

    بگذار صدایت بزنم،

    عزیزم؛

    عمرم؛

    جانم؛

    و به عشقم که رسیدم،

    لبخند بزنی و با شیطنت بروی توی لباسم قایم شوی!

    بگذار از ترس پیدا نکردنت بغض کنم و ببارم!

    تا خدایی که بلد نیست بازی مان را

    به خاطر من ساعت ها دنبالت بگردد!

    بگذار سر به سرش بگذاریم و بخندیم؛

    تا با مهربانی از خوشی مان ذوق کند

    بگذار عاشق باشیم،

    دیوانگی کنیم!

    خدا عاشق های دیوانه را خیلی دوست دارد!



    "حامد نیازی"
     

    آے ام بݪآ●_●

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2017/01/15
    ارسالی ها
    1,240
    امتیاز واکنش
    11,565
    امتیاز
    706
    سن
    22
    محل سکونت
    قم ڪــانتـــرے
    از سفر

    برای من یک میز کوچک،

    کمی آغـ*ـوش نرسیده و

    مقداری بـ..وسـ..ـه ی نشکفته سوغات بیاور

    و من از حالا تا روزی که برگردی

    مدام می نویسمت؛

    جوهر قلمم که تمام شد

    وقتی مات نشستم و در پیچ و تاب اندامت غلت زدم!

    برس

    قلمم و بگیر و پرتاب کن پیش حواسم!

    با ناز روی میز دراز بکش و بگو

    حالا هنرت را نشان بده

    بگو بـ..وسـ..ـه را چطور می نویسند!



    "حامد نیازی"

    (نامه های سوخته)
     

    آے ام بݪآ●_●

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2017/01/15
    ارسالی ها
    1,240
    امتیاز واکنش
    11,565
    امتیاز
    706
    سن
    22
    محل سکونت
    قم ڪــانتـــرے
    تا بیایی،

    با کتاب هایی که

    پیش چشمشان عشـ*ـق بـازی کرده ایم،

    گپ میزنم!

    تا از تو می گویند جلوی دهانشان را می گیرم!

    تا تو بیایی،

    روزهای لعنتی و مزاحم را

    مثل لباس هات وقت عشـ*ـق بـازی،

    یکی یکی پرتاب میکنم به هیچ جا!

    تا بیایی،

    چقدر کار دارم،

    چقدر شعر برای نوشیدن!

    چقدر تو برای بوسیدن!

    تا تو بیایی دیگر عاشق شده ام!

    قول...



    "حامد نیازی"
     

    آے ام بݪآ●_●

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2017/01/15
    ارسالی ها
    1,240
    امتیاز واکنش
    11,565
    امتیاز
    706
    سن
    22
    محل سکونت
    قم ڪــانتـــرے
    خواب می دود برای نشستن در چشمانت،

    من غصه می خورم!

    کلمات می رقصند وقتی طعم لبهایت را می چشند،

    من غصه می خورم!

    دکمه ها به خط می شوند برای در آغـ*ـوش کشیدن تنت،

    من غصه می خورم!

    کفش ها برای تو جفتند!

    بهار برای تو زیباست!

    "شعر برای تو نازل می شود"

    و من...

    غصه می خورم که چرا نمی گویی...

    لباس کم می پوشی وقتی شعر بارید من در آغوشت بگیرم!

    چرا نمی گویی...

    دستم چقدر به دور کمرت می آید!

    جای ل*ب*هام روی پیشانی ت خالی ست!

    چرا نمی گویی غصه نخور دوستت دارم؟

    نمی گویی و من...

    غصه می خورم!



    "حامد نیازی"
     

    برخی موضوعات مشابه

    بالا