ما را ميگردند
ميگويند همراه خود چه داريد ؟
ما فقط
روياهايمان را با خود آوردهايم
پنهان نميكنيم
چمدانهاي ما سنگين است
اما فقط
روياهايمان را با خود آوردهايم .
پیمان شکنان فراوانند
تهمت زنندگان فراوانند
ددان و دژخیمان فراوانند
و یاوران مهر اما چه اندکند !
هیچ زبانی بی اشاره و بی نیش نرفته است
هیچ دهانی از شبنم و مهربانی با من سخن نگفت
تهمت زنندگان فراوانند
و عاشقان آدمی اما چه اندکند !
ای مهر چه می کنی !؟
با من چه می کنی !؟
آه ای فراخ دارندهء دشت های بی کران !
برخیز و نظاره کن که ویرانتر از قدم های من آفتاب است
که در خاموشی ستاره گریه می کند .
من این گونه : یک دست به روی زخم و یک دست در دست آفتاب
از کهکشان هلاهل و اندوه گذشته ام !
من فکر می کنم در غیاب تو
... همه ی خانه های جهان خالی ست
همه ی پنجره ها بسته است
اصلا کسی
حوصله آمدن به ایوان عصر جمعه را ندارد
واقعا
وقتی که تو نیستی
آفتاب هم حوصله ندارد راه بیفتد
بیاید بالای کوه،
اما دیوارها
تا دل ات بخواهد بلندند
سرپا ایستاده اند
کاری به بود و نبود نور ندارند
سایه ندارند
من قرار بود
روی همین واقعا
فقط روی همین واقعا
تاکید کنم
بگویم :
واقعا
وقتی که تو نیستی
خیلی ها از خانه بیرون نمی آیند
واقعا
وقتی که تونیستی
من هم
تنهاترین اتفاق بی دلیل زمین ام