شعر اشعار فایــز دشتـــی

  • شروع کننده موضوع ZahraHayati
  • بازدیدها 3,952
  • پاسخ ها 180
  • تاریخ شروع

ZahraHayati

کاربر اخراجی
عضویت
2016/07/03
ارسالی ها
5,724
امتیاز واکنش
58,883
امتیاز
1,021
خبر دارى به من هجران چهاکرد؟
دلم را ریش و جانم مبتلا کرد
زمردم عشق تو پوشیده فایز
ولى شوق تو رازش بر ملا کرد
 
  • پیشنهادات
  • ZahraHayati

    کاربر اخراجی
    عضویت
    2016/07/03
    ارسالی ها
    5,724
    امتیاز واکنش
    58,883
    امتیاز
    1,021
    دل آگه چه محتاج بریداست؟
    چه حاجتمند پیغام نوید است؟
    خبر از حال فایز یار دارد
    چه لازم دیگرش گفت و شنید است؟
     

    ZahraHayati

    کاربر اخراجی
    عضویت
    2016/07/03
    ارسالی ها
    5,724
    امتیاز واکنش
    58,883
    امتیاز
    1,021
    سرم پر شور شیداى تو کافیست
    دلم داغ تمناى تو کافیست
    به سیر گلستان فایز چه حاجت؟
    خیال سرو بالاى تو کافیست
     

    ZahraHayati

    کاربر اخراجی
    عضویت
    2016/07/03
    ارسالی ها
    5,724
    امتیاز واکنش
    58,883
    امتیاز
    1,021
    نه هر چشمى ز جسمى مى برد جان
    نه هر زلفى دلى سازد پریشان
    نه هر دلبر ز فایز مى برد دل
    رموز دلبرى سرى است پنهان
     

    ZahraHayati

    کاربر اخراجی
    عضویت
    2016/07/03
    ارسالی ها
    5,724
    امتیاز واکنش
    58,883
    امتیاز
    1,021
    رخ تو آتش و زلف تو دود است
    مرا زین سرد مهریها چه سود است؟
    چو فایز در بیابان تشنه جان داد
    چه حاصل در صفاهان زنده رود است؟
     

    ZahraHayati

    کاربر اخراجی
    عضویت
    2016/07/03
    ارسالی ها
    5,724
    امتیاز واکنش
    58,883
    امتیاز
    1,021
    نخستین بار باید ترک جان کرد
    سپس آهنگ روى گلرخان کرد
    نباید در طریق عشق فایز!
    حذر از خنجر و تیر و سنان کرد
     

    ZahraHayati

    کاربر اخراجی
    عضویت
    2016/07/03
    ارسالی ها
    5,724
    امتیاز واکنش
    58,883
    امتیاز
    1,021
    شب عید است و هر کس باعزیزش
    کند بازى به زلف مشک بیزش
    به جز فایز که دلدارى ندارد
    نشیند با دل خونابه ریزش
     

    ZahraHayati

    کاربر اخراجی
    عضویت
    2016/07/03
    ارسالی ها
    5,724
    امتیاز واکنش
    58,883
    امتیاز
    1,021
    مرا تن زورق است و ناخدا دل
    در این زورق بود فرمانروا دل
    رسد فایز به ساحل یا شود غرق
    ندانم مى برد مارا کجا دل
     

    ZahraHayati

    کاربر اخراجی
    عضویت
    2016/07/03
    ارسالی ها
    5,724
    امتیاز واکنش
    58,883
    امتیاز
    1,021
    در این دنیا بسى اندهناکم
    که ا زمردن نباشد هیچ باکم
    یقین روز ازل تقدیر فایز
    به آن غم عجین گردیده خاکم
     

    ZahraHayati

    کاربر اخراجی
    عضویت
    2016/07/03
    ارسالی ها
    5,724
    امتیاز واکنش
    58,883
    امتیاز
    1,021
    غم دنیا خورم یاحسرت یار
    و یا گریه کنم من با دل زار
    همى ترسم شود دیوانه فایز
    چو مجنون رو نهم بر دشت و کهسار
     

    برخی موضوعات مشابه

    بالا