شعر اشعار قیصر امین پور

_oxygen

کاربر نگاه دانلود
کاربر نگاه دانلود
عضویت
2019/04/27
ارسالی ها
967
امتیاز واکنش
3,361
امتیاز
481

سراپا اگر زرد و پژمرده‌ایم
ولی دل به پاییز نسپرده‌ایم


چو گلدان خالی، لب پنجره
پُر از خاطرات ترک خوردهایم


اگر داغ دل بود، ما دیدهایم
اگر خون دل بود، ما خوردهایم


اگر دل دلیل است، آوردهایم
اگر داغ شرط است، ما بردهایم


اگر دشنهی دشمنان، گردنیم!
اگر خنجر دوستان، گردهایم!


گواهی بخواهید، اینک گواه:
همین زخمهایی که نشمرده‌ایم!


دلی سربلند و سری سر به زیر
از این دست عمری به سر بردهایم


 
  • پیشنهادات
  • _oxygen

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2019/04/27
    ارسالی ها
    967
    امتیاز واکنش
    3,361
    امتیاز
    481

    می‌خواهمت چنانکه شب ِ خسته خواب را
    می‌جویمت چنانکه لب ِ تشنه آب را


    محو تو ام چنانکه ستاره به چشم ِ صبح
    یا شبنم ِ سپیده دمان آفتاب را


    بی‌تابم آنچنانکه درختان برای باد
    یا کودکان خفته به گهواره تاب را


    بایسته‌ای چنانکه تپیدن برای دل
    یا آنچنانکه بال ِ پریدن عقاب را


    حتی اگر نباشی می‌آفرینمت
    چونانکه التهاب بیابان سراب را


    ای خواهشی که خواستنی‌تر ز پاسخی
    با چون تو پرسشی چه نیازی جواب را​
     

    _oxygen

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2019/04/27
    ارسالی ها
    967
    امتیاز واکنش
    3,361
    امتیاز
    481

    حرف های ما هنوز ناتمام


    تا نگاه می کنی وقت رفتن است


    و باز هم همان حکایت همیشگی


    پیش از آن که با خبر شوی


    لحظه ی عزیمت تو ناگزیر می شود


    آی


    ای دریغ و حسرت همیشگی


    ناگهان چه قدر زود دیر می شود
     

    _oxygen

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2019/04/27
    ارسالی ها
    967
    امتیاز واکنش
    3,361
    امتیاز
    481
    دردهای من


    جامه نیستند


    تا ز تن در آورم


    چامه و چکامه نیستند


    تا به رشته‌ی سخن درآورم


    نعره نیستند


    تا ز نای جان بر آورم


    دردهای من نگفتنی


    دردهای من نهفتنی است


    دردهای من


    گرچه مثل دردهای مردم زمانه نیست


    درد مردم زمانه است


    مردمی که چین پوستینشان


    مردمی که رنگ روی آستینشان


    مردمی که نام‌هایشان


    جلد کهنه‌ی شناسنامه‌هایشان


    درد می‌کند


    من ولی تمام استخوان بودنم


    لحظه‌های ساده‌ی سرودنم


    درد می‌کند


    انحنای روح من


    شانه‌های خسته‌ی غرور من


    تکیه‌گاه بی‌پناهی دلم شکسته است


    کتف گریه‌های بی‌بهانه‌ام


    بازوان حس شاعرانه‌ام


    زخم خورده است


    دردهای پوستی کجا؟


    درد دوستی کجا؟


    این سماجت عجیب


    پافشاری شگفت دردهاست


    دردهای آشنا


    دردهای بومی غریب


    دردهای خانگی


    دردهای کهنه‌ی لجوج


    اولین قلم


    حرف حرف درد را


    در دلم نوشته است


    دست سرنوشت


    خون درد را


    با گلم سرشته است


    پس چگونه سرنوشت ناگزیر خویش را رها کنم؟


    درد


    رنگ و بوی غنچه‌ی دل است


    پس چگونه من


    رنگ و بوی غنچه را ز برگ‌های تو به توی آن جدا کنم؟


    دفتر مرا


    دست درد می‌زند ورق


    شعر تازه‌ی مرا


    درد گفته است


    درد هم شنفته است


    پس در این میانه من


    از چه حرف می‌زنم؟


    درد، حرف نیست


    درد، نام دیگر من است


    من چگونه خویش را صدا کنم؟
     

    _oxygen

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2019/04/27
    ارسالی ها
    967
    امتیاز واکنش
    3,361
    امتیاز
    481

    قطار می‌رود


    تو می‌روی


    تمامِ ایستگاه می‌رود


    و من چقدر ساده‌ام


    که سال‌های سال


    در انتظارِ تو


    کنارِ این قطارِ رفته ایستاده‌ام


    و همچنان


    به نرده‌های ایستگاهِ رفته


    تکیه داده‌ام


     

    _oxygen

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2019/04/27
    ارسالی ها
    967
    امتیاز واکنش
    3,361
    امتیاز
    481
    بفرمایید فروردین شود اسفندهای ما


    نه بر لب، بلکه در دل گُل کند لبخندهای ما





    بفرمایید هر چیزی همان باشد که می خواهد


    همان، یعنی نه مانند من و مانندهای ما





    بفرمایید تا این بی چراتر کار عالم؛ عشق


    رها باشد از این چون و چرا و چندهای ما





    سرِ مویی اگر با عاشقان داری سرِ یاری


    بیفشان زلف و مشکن حلقه ی پیوندهای ما





    به بالایت قسم، سرو و صنوبر با تو می بالند


    بیا تا راست باشد عاقبت سوگندهای ما





    شب و روز از تو می گوییم و می گویند، کاری کن


    که «می بینم» بگیرد جای «می گویند»های ما





    نمی دانم کجایی یا که ای، آنقدر می دانم


    که می آیی که بگشایی گره از بندهای ما





    بفرمایید فردا زودتر فردا شود، امروز


    همین حالا بیاید وعده ی آینده های ما








     

    _oxygen

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2019/04/27
    ارسالی ها
    967
    امتیاز واکنش
    3,361
    امتیاز
    481
    وقتی تو نیستی
    نه هست های ما
    چونانکه بایدند
    نه باید ها ...
    مثل همیشه آخر حرفم
    و حرف آخرم را
    با بغض می خورم
    عمری است
    لبخندهای لاغر خود را
    در دل ذخیره می کنم :
    باشد برای روز مبادا !
    اما
    در صفحه های تقویم
    روزی به نام روز مبادا نیست
    آن روز هر چه باشد
    روزی شبیه دیروز
    روزی شبیه فردا
    روزی درست مثل همین روزهای ماست
    اما کسی چه می داند ؟
    شاید
    امروز نیز روز مبادا باشد!
    وقتی تو نیستی
    نه هست های ما
    چونانکه بایدند
    نه باید ها ...
    هر روز بی تو
    روز مباداست !
     

    _oxygen

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2019/04/27
    ارسالی ها
    967
    امتیاز واکنش
    3,361
    امتیاز
    481
    چشمها، پرسش بی پاسخ حیرانی ها


    دستها، تشنه ی تقسیم فراوانی ها





    با گل زخم، سر راه تو آذین بستیم


    داغ های دل ما جای چراغانی ها





    حالیا دست کریم تو برای دل ما


    سرپناهیست دراین بیسروسامان ها





    وقت آن شدکه به گل،حکم شکفتن بدهی!


    ای سرانگشت توآغاز گل افشانی ها





    فصل تقسیم گل وگندم و لبخند رسید


    فصل تقسیم غزل ها وغزل خوانی ها...





    سایه ی امن کسای تومرا بر سر،بس!


    تا پناهم دهد از وحشت عریانی ها





    چشم تو لایحه ی روشن آغاز بهار


    طرح لبخند تو پایان پریشانی ها
     

    برخی موضوعات مشابه

    بالا