شعر اشعار سید حسن حسینی

  • شروع کننده موضوع Es_shima
  • بازدیدها 760
  • پاسخ ها 23
  • تاریخ شروع

Ellery

کاربر نگاه دانلود
کاربر نگاه دانلود
عضویت
2017/06/18
ارسالی ها
10,683
امتیاز واکنش
46,118
امتیاز
1,274
سن
20
محل سکونت
~•° jonub ~•°
من کزین فاصله غارت شده ی چشم تو ام

چون به دیدار تو افتد سرو کارم چه کنم

یک به یک با مژه هایت دل من مشغول است

میله های قفسم را نشمارم چه کنم؟



سید حسن حسینی
 
  • پیشنهادات
  • Ellery

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2017/06/18
    ارسالی ها
    10,683
    امتیاز واکنش
    46,118
    امتیاز
    1,274
    سن
    20
    محل سکونت
    ~•° jonub ~•°
    من کزین فاصله غارت شده ی چشم تو ام

    چون به دیدار تو افتد سرو کارم چه کنم

    یک به یک با مژه هایت دل من مشغول است

    میله های قفسم را نشمارم چه کنم؟
     

    Ellery

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2017/06/18
    ارسالی ها
    10,683
    امتیاز واکنش
    46,118
    امتیاز
    1,274
    سن
    20
    محل سکونت
    ~•° jonub ~•°
    آن چه از هجران تو بر جان ناشادم رسيد
    از گـ ـناه اولين بر حضرت آدم رسيد

    گوشه‌گيري كردم از آوازهاي رنگرنگ
    زخمه‌ها بر ساز دل از دست بي‌دادم رسيد

    قصه شيرين عشقم رفت از خاطر ولي
    كوهي از اندوه و ناكامي به فرهادم رسيد

    مثل شمعي محتضر آماج تاريكي شدم
    تير آخر بر جگر از چلة بادم رسيد

    شب خرابم كرد اما چشم‌هاي روشنت
    بارديگر هم به داد ظلمت‌آبادم رسيد

    سرخوشم با اين همه زيرا كه ميراث جنون
    نسل اندر نسل از آباء و اجدادم رسيدم

    هيچ كس داد من از فرياد جان‌فرسا نداد
    عاقبت خاموشي مطلق به فريادم رسيد
     

    Ellery

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2017/06/18
    ارسالی ها
    10,683
    امتیاز واکنش
    46,118
    امتیاز
    1,274
    سن
    20
    محل سکونت
    ~•° jonub ~•°
    بيا عاشقي را رعايت كنيم
    ز ياران عاشق حكايت كنيم

    از آن ها كه خونين سفر كرده اند
    سفر بر مدار خطر كرده اند

    از آن ها كه خورشيد فريادشان
    دميد از گلوي سحر زادشان

    غبار تغافل ز جانها زدود
    هشيواري عشقبازان فزود

    عزاي كهنسال را عيد كرد
    شب تيره را غرق خورشيد كرد

    حكايت كنيم از تباري شگفت
    كه كوبيد درهم، حصاري شگفت

    از آن ها كه پيمانه «لا» زدند
    دل عاشقي را به دريا زدند

    ببين خانقاه شهيدان عشق
    صف عارفان غزلخوان عشق

    چه جانانه چرخ جنون مي زنند
    دف عشق با دست خون مي زنند

    سر عارفان سرفشان ديدشان
    كه از خون دل خرقه بخشيدشان

    به رقصي كه بي پا و سر مي كنند
    چنين نغمه عشق سر مي كنند:

    «هلا منكر جان و جانان ما
    بزن زخم انكار بر جان ما

    اگر دشنه آذين كني گرده مان
    نبيني تو هرگز دل آزرده مان

    بزن زخم، اين مرهم عاشق است
    كه بي زخم مردن غم عاشق است

    بيار آتش كينه نمرود وار
    خليليم! ما را به آتش سپار

    در اين عرصه با يار بودن خوش است
    به رسم شهيدان سرودن خوش است

    بيا در خدا خويش را گم كنيم
    به رسم شهيدان تكلم كنيم

    مگو سوخت جان من از فرط عشق
    خموشي است هان! اولين شرط عشق

    بيا اولين شرط را تن دهيم
    بيا تن به از خود گذشتن دهيم

    ببين لاله هايي كه در باغ ماست
    خموشند و فريادشان تا خداست

    چو فرياد با حلق جان مي كشند
    تن از خاك تا لامكان مي كشند

    سزد عاشقان را در اين روزگار
    سكوتي از اين گونه فريادوار

    بيا با گل لاله بيعت كنيم
    كه آلاله ها را حمايت كنيم

    حمايت ز گل ها گل افشاندن است
    همآواز با باغبان خواندن است
     

    برخی موضوعات مشابه

    بالا