بی شعر...
بی تو
شعر یخ میزند
توی دستهای نانوا.
بی شعر
من کبود میشوم
در خیابانهای ماتم زده از سرما
حتی کنار آتش دوره گردها
بی تو
شعر یخ میزند
توی دستهای نانوا.
بی شعر
من کبود میشوم
در خیابانهای ماتم زده از سرما
حتی کنار آتش دوره گردها