شعر اشعار حامد نیازی

آے ام بݪآ●_●

کاربر نگاه دانلود
کاربر نگاه دانلود
عضویت
2017/01/15
ارسالی ها
1,240
امتیاز واکنش
11,565
امتیاز
706
سن
22
محل سکونت
قم ڪــانتـــرے
داشتم کف دستهایم را روی تخت می کشیدم

گفت چکار می کنی؟!

گفتم یک بـ..وسـ..ـه ی داغ دیشب همین ساعتها از رو لب هایمان سر خورد و افتاد همین جاها!

دنبالش می گردم

با مهربانی و شیطنت نگاهم کرد و گفت صبح پیدایش کردم، اینجاست، بیا برش دار!

چشم هایش را بست، عطر موهایش را

به اتاق پاشید و یک نرگس کوچک روی لبهایش کاشت!

چشمهایم از شیطنت برق زد وقتی دیدم همه جای

صورتش پر است از بـ..وسـ..ـه...

با لبخند گفت باااااز چکار می کنی؟

گفتم خب دنبال همان دیشبی می گردم

مجبورم همه را بچشم تا همان پیدا شود!

او که خندید

دنیا خندید

عشق خندید

خدا هم خندید و من...

مثل باران یک ریز بوسیدمش!



"حامد نیازی"
 
  • پیشنهادات
  • آے ام بݪآ●_●

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2017/01/15
    ارسالی ها
    1,240
    امتیاز واکنش
    11,565
    امتیاز
    706
    سن
    22
    محل سکونت
    قم ڪــانتـــرے
    چقدر زیبایی وقتی مرا متهم می کنی

    که دوستت ندارم!

    چقدر این وقت ها عاشقت هستم!

    وای که چقدر عزیز می شوی در دلم،

    وقتی می گویی:

    اگر دوستت دارم ثابت کنم!

    خب...

    تنها یک راه بلدم؛

    بـ..وسـ..ـه!

    می شود همین حالا بخواهی ثابت کنم!؟



    "حامد نیازی"
     

    آے ام بݪآ●_●

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2017/01/15
    ارسالی ها
    1,240
    امتیاز واکنش
    11,565
    امتیاز
    706
    سن
    22
    محل سکونت
    قم ڪــانتـــرے
    تو را خواستن

    چشم می خواهد، دارم

    لب می خواهد، دارم

    دست می خواهد، دارم

    پا هم می خواهد، که دارم!

    تو را خواستن

    بوسیدن می خواهد، بلدم!

    آغـ*ـوش گرفتن می خواهد، بلدم!

    عاشقی هم می خواهد، که بلدم!

    خودت نگاهم کن

    که نخواستنت

    شجاعت خواست، نداشتم

    منطق خواست، نداشتم

    عقل هم خواست، که نداشتم!

    دارو ندارم به هم ریخته

    چه دارم؟ چه ندارم؟

    کاش از خواب بیدار شوی

    بیایی و ببینی میان این برگه ها

    وسط حساب کتاب ها درحال گم شدنم؛

    بی هوا ببوسی ام و بگویی دار و ندارت منم!

    بگو...

    حساب و کتاب فقط حساب کتاب بـ..وسـ..ـه هایمان!

    باقی اش را شعر کن!



    "حامد نیازی"
     

    آے ام بݪآ●_●

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2017/01/15
    ارسالی ها
    1,240
    امتیاز واکنش
    11,565
    امتیاز
    706
    سن
    22
    محل سکونت
    قم ڪــانتـــرے
    بیا،

    بمان؛

    دوستم نداشتی هم خیالی نیست!

    من به اندازه ی جفتمان دوستت دارم

    من به اندازه ای که

    ابر باران را

    دریا موج را

    موهات انگشتانم را

    پیراهنت تنم را دوست دارد، دوستت دارم!

    من تو را قدر همان لحظه که نباید، دوست دارم!!

    ممنوعه ترینم؛

    باش و حظ کن که،

    خدا هر روز معجزه هایش را روی من تمرین می کند!

    برای چشمهایت خلقم می کند و برای نفس هایت می میراند!

    راستی ممنوعه ترینم...

    دوستت دارم!



    "حامد نیازی"

    (نامه های سوخته
     

    آے ام بݪآ●_●

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2017/01/15
    ارسالی ها
    1,240
    امتیاز واکنش
    11,565
    امتیاز
    706
    سن
    22
    محل سکونت
    قم ڪــانتـــرے
    از من چه خبر؟

    آن من که مدتهاست در تو گم است

    آن من که نفس می کشی، هوا برش می دارد

    پلک می زنی، ذوق می کند

    و می خندی، عاشقت می شود!

    چه خبر از من؟

    آن من که از تو دل نمی کند

    آن من که با دنیا می جنگد

    یک تار مو از تو کم نشود!

    آن من که آنقدر عاشق است،

    از آغوشت بیرون نمی آید!

    دوست داشتنی جانم...

    اگر دیر کردم برای من شعر بخوان،

    دوستش داشته باش،

    ببوس و نوازشش کن،

    دلخوشی من تویی!

    من تو را خیلی دوست دارد

    که ماند و ...

    با من نیامد!



    "حامد نیازی"
     

    آے ام بݪآ●_●

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2017/01/15
    ارسالی ها
    1,240
    امتیاز واکنش
    11,565
    امتیاز
    706
    سن
    22
    محل سکونت
    قم ڪــانتـــرے
    به من توجه کن

    من که دلم در عطر موهایت گم شده

    من که به هزار بهانه صدایت زدم و

    همه را "تو" دیدم؛

    به من توجه کن

    من که نشانی ات را از باران و

    سراغت را از مهتاب گرفتم!

    من که رویایت را در چشم نسیم دیدم...

    به من توجه کن

    من که گیج عطر و

    مـسـ*ـت حضور توام!

    من که بی تو کمی خرابتر از خرابم!

    به من بیش از این ها توجه کن

    ساده است...

    یعنی دوستم داشته باش!

    با شما بودم،

    به من توجه کن!



    "حامد نیازی"

    (نامه های سوخته)
     

    آے ام بݪآ●_●

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2017/01/15
    ارسالی ها
    1,240
    امتیاز واکنش
    11,565
    امتیاز
    706
    سن
    22
    محل سکونت
    قم ڪــانتـــرے
    تو که نمی دانی؛

    از آن دهان

    با آن لب ها

    هر چه بگویی زیباست

    هر چه بگویی شنیدنی ست

    حتی در سکوت!

    تو که نمی دانی؛

    از این دهان

    با این لب ها

    هر چه بگویم دوستت دارم است

    هر چه بگویم با من بمان است

    حتی میان بـ..وسـ..ـه!

    چشم هایت را ببند و...

    با لبخند به آغوشم بیا،

    تو که نمی دانی؛

    دلم چقدر گفتگوی عاشقانه می خواهد!



    "حامد نیازی"
     

    آے ام بݪآ●_●

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2017/01/15
    ارسالی ها
    1,240
    امتیاز واکنش
    11,565
    امتیاز
    706
    سن
    22
    محل سکونت
    قم ڪــانتـــرے
    احساسم به تو را چه بنامم؟

    دوست داشتن؟

    عشق؟

    نیاز؟

    یا...

    نمیدانم!

    نمیدانم!

    وقتی مجال معنا نمی دهد عطر تنت،

    با چشمهایت به ل*ب*هام بیاموز کلمات را!

    بگو حسی که دارم نامش چیست؟

    بگذار چیزی بگویم

    که هیچ زنی نشنیده باشد!

    گونه ای ابراز کنم که

    در کلام هیچ مردی نگنجد!

    پس...

    چشم هایت را ببند تا پلک هایت را ببوسم و آرام بگویم...

    به تو حس یک شعر را دارم به شاعرش!

    حالا مرا با انگشتانت بنویس،

    با لبهات بخوان و با چشمانت از بر کن!

    من شعر توام!



    "حامد نیازی"
     

    آے ام بݪآ●_●

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2017/01/15
    ارسالی ها
    1,240
    امتیاز واکنش
    11,565
    امتیاز
    706
    سن
    22
    محل سکونت
    قم ڪــانتـــرے
    بپرس چند تا دوستم داری تا مثل بچه ها

    انگشت هایم را نگاه کنم،

    یکی؟ دو تا؟

    چشم هایت که برق زد

    با ترس سه تا انگشت را نگاه می کنم!

    لبخند که زدی

    انگشت هایم را توی هم، هم می زنم و

    می گویم چشم هایت را ببند

    و از وسط این ها خودت بردار

    هر چه برداشتی همانقدر دوستت دارم

    دستت را که توی انگشتهایم فرو کردی

    انگشتهایمان هم را در آغـ*ـوش خواهند کشید!

    و نوک بینی هایمان هم را می بوسند!

    چشمهایت را باز می کنی و می گویم

    دوستت دارم آنقدر که

    گاهی یادم می رود اسم این حس چیست؟

    با تعجب بگو خب، آن وقت چکار می کنی؟

    می گویم هیچ؛ تو را زندگی میکنم!

    به همین شیرینی، به همین سادگی!



    "حامد نیازی"

    (نامه های سوخته)
     

    آے ام بݪآ●_●

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2017/01/15
    ارسالی ها
    1,240
    امتیاز واکنش
    11,565
    امتیاز
    706
    سن
    22
    محل سکونت
    قم ڪــانتـــرے
    از تو می گفتم

    عطر گل، دنیا را می گرفت

    پروانه ها دورم می گشتند!

    خدا می خندید!

    از تو می گفتم

    عطر خاک باران خورده

    زمین را مسخ می کرد

    چتر ها دست آسمان را می بوسیدند

    خدا می خندید!

    از تو می گفتم

    عطر نوشید*نی راه می افتاد

    کودکان تلو تلو می خوردند!

    خدا می خندید!

    از تو می گویم!

    که خدا جان خوب بداند...

    برای من،

    تو...

    خدای زیباتر

    مهربان تر

    خوش عطر تر

    و خواستنی تری هستی!

    این بار را تو بخند!



    "حامد نیازی"

    (نامه های سوخته)
     

    برخی موضوعات مشابه

    بالا