شعر اشعار حمید هنرجو

nika_beramiriha

کاربر نگاه دانلود
کاربر نگاه دانلود
عضویت
2016/08/15
ارسالی ها
1,175
امتیاز واکنش
2,472
امتیاز
426
پدر همسنگرت بوده، دلاور

اگر آه خوب يادت مانده باشد

آتاب خاطراتت را شب و روز

هزاران بار شايد خوانده باشد

هميشه روبرويت مى نشيند

سرود فتح مى خواند برايت

دوباره غنچه غنچه بـ..وسـ..ـه هايش

شكوفا مى شود بر گونه هايت

مى آيد باز عطر چفيه تو

و نامت مى چكد از خود نويسش

دل من مى دود با آودك اشك

به دشت گونه هاى نرم و خسيسش

پدر از بس آه از تو ياد آرده

دل من هم به سويت مى آشد پر

تو باران بهارى، من زمينم

تو باغِ آسمانى، من آبوتر

پدر گفته آه تو حالا اسيرى

پرنده! سوى لانه آى ميايى؟

آقا احمد! بيايى يا نيايى

برايت در دل من هست جايى
 
  • پیشنهادات
  • nika_beramiriha

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/08/15
    ارسالی ها
    1,175
    امتیاز واکنش
    2,472
    امتیاز
    426
    مثل گل، مثل بهار

    باز بويت مى آنم

    لابه لاى عكسها

    جستجويت مى آنم

    باز هم صدها سؤال

    مى آنم از مادرم

    شاد مى خندد به من

    عكسِ بالاى سرم

    مادرم! بابا آجاست؟ »

    «؟... آى به ما سر مى زند

    ناگهان انگشت تو

    نرم بر دَر مى زند

    گوش ها پر مى شود

    باز هم از صحبتت

    بـ..وسـ..ـه باران مى شود

    آسمانِ صورتت

    لاى در وا مى شود

    خانه زيبا مى شود

    دَفترم با دست تو

    باز امضاء مى شود

    اين صداى خواهر است :

    آه، اى بابا نرو! »

    امشبى پيشم بمان

    «!... امشبى دريا نرو

    خانه ديشب شد بهار

    شد پر از عطر اميد

    بر سرم جا مانده است

    دستِ باباى شهيد...
     

    nika_beramiriha

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/08/15
    ارسالی ها
    1,175
    امتیاز واکنش
    2,472
    امتیاز
    426
    من توى اتاِ آوچك خود

    يك جبهه خوب جَنگ دارم

    اما عوضِ گلوله و تانك

    يك جعبه مداد رَنگ دارم

    در قلبِ سفيد دفترِ خود

    نقاشى جنگ مى آشم من

    در باغچه بزرگ سنگر

    گلهاى قشنگ مى آشم من

    در جبهه آوچكِ اتاقم

    خمپاره و موشكى ندارم

    چون خوبم و مهربانم و جنگ

    با هيچ عروسكى ندارم

    در جبهه من، به قول مامان

    هر روز بهار سبز و عيد است

    بر تاقچه قشنگِ خانه

    عكس دو آبوترِ شهيد است

    يك روز تمام شهر ديدند

    پرواز دو تا آبوترم را

    مردم همه خوب مى شناسند

    لبخند دو تا برادرم را...
     

    nika_beramiriha

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/08/15
    ارسالی ها
    1,175
    امتیاز واکنش
    2,472
    امتیاز
    426
    شما چقدر خوبيد

    شما چقدر پاآيد

    فرشتگانِ شهريد

    ستارگانِ خاآيد

    هنوز خنده هاتان

    به گوش باغ، جارى است

    هنوز شهر ما با

    صدايتان بهارى است

    هنوز در دلِ شب

    سوار اسبِ نوريد

    هنوز از دهِ شب

    هزار شهر دوريد

    خوشا به حالتان، آه

    آه تا خدا پريديد

    شما به قول قرآن

    تمامتان شهيديد...
     

    nika_beramiriha

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/08/15
    ارسالی ها
    1,175
    امتیاز واکنش
    2,472
    امتیاز
    426
    باز هم چفيه او را برداشت

    با خودش چيزى گفت

    باز مانند دو غنچه، دَر اشك

    گونه هايش بشكفت

    بالِش گُل گلىِ زيبايش

    باز دختر را ديد

    وقتى او چفيه داداشش را

    مثل گل مى بوييد...

    دختر قصه ما خوابش برد

    رفت تا باغ بهشت

    باز با ساقه گل، بر تن برگ

    جمله اى خوب نوشت :

    اى آه در درس شهادت ، ايمان »

    نمره تو شده بيست

    فصل زيباى بهار آمده است

    «... جايت امّا خاليست

    باز پيچيد صداى پدرش :

    دختر آوچك و ناز! »

    صبح شد، ديدنِ داداش بس است

    «... شده هنگام نماز

    دخترك پا شد و خنديد، ولى

    دل او آنجا بود

    دل او توى بهشتى سرسبز

    با بسيجى ها بود!
     

    I.MehrDãd

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2017/05/31
    ارسالی ها
    13,289
    امتیاز واکنش
    163,097
    امتیاز
    1,321
    سن
    21
    محل سکونت
    جـَهَنَم
    آخر قصه چی می‌شه؟

    کی می‌ره و کی می‌مونه؟

    یه برگ خسته تا کجا

    اسیر باد و بارونه؟



    به من بگو کی می‌رسه

    میوه‌ی کال آرزو؟

    واسه‌ یه بارم که شده

    حقیقتو بهم بگو



    چشمای تو بهم می‌گـه

    تو تا همیشه زنده‌ای

    پر بزن از تو قاب عکس!

    بگو هنوز پرنده‌ای ...



    اینو ولی خوب می‌دونم

    سکوت تو یعنی صدا

    بخون دوباره از وطن

    چکاوک شهید ما



    این روزا باز تازه شده

    حرف و حدیث سفرت

    دنبال عکس تازه‌ان

    روزنامه‌ها از پسرت ...!



    عکستو می‌بینم، ولی

    عکس تو رفتار می‌کنم

    ازت خجالت می‌کشم

    خودم رو تکرار می‌کنم



    اسم تو اما تا ابد

    یه پنجره به بودنه

    یه آسمون ساده با

    ستاره‌های روشنه



    من و تو و یه قاب عکس

    بازم سکوت، بازم نگاه

    یه شال سبز، یه قمقمه

    یه کوله‌پشتی و کلاه



    یه ذره خاک و یه پلاک

    یه دونه ساعت مچی

    آخر قصه چی می‌شه؟

    من که نفهمیدم، تو چی؟
     

    I.MehrDãd

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2017/05/31
    ارسالی ها
    13,289
    امتیاز واکنش
    163,097
    امتیاز
    1,321
    سن
    21
    محل سکونت
    جـَهَنَم
    یه آشنا با لهجه ملیحش
    منو صدا می زنه تا ضریحش

    تو صحن پاک و فوج یاکریمش
    هزار هزار دل یتیم ، مقیمش

    بازم داره دریا تلاطم می شه
    دلم تو سیل جمعیت گم می شه

    آهای آهای ! کبوترای گنبد
    شما بگین ، خودش منو صدا زد ؟

    اینجا بوی غریبی گل می آد
    بوی رضا ، بوی توسل می آد

    اینجا فرشته ها یه حسی دارن
    سر روی شونه های هم می ذارن

    بس که ستاره تو حرم می باره
    آیینه هم روشنی کم می آره

    من اینجا عاشقی رو یاد گرفتم
    نشونی از امام جواد گرفتم


    شب که می شه ، یه آسمون ستاره
    تسبیح عاشقا می شه دوباره

    عاشقا که ماهو طواف می کنن
    دیوای روسیاه غلاف می کنن

    نسیم مهرش ، انتها نداره
    کوچه بی نسیم ، صفا نداره

    رو زخم عاشقاش که دس می کشه
    دنیا تو روشنی نفس می کشه

    بذار بگم راز شقایق اینه
    آی آدما! دنیای عاشق اینه

    این که شقایق ، دل پرخون داره
    داغ مسافر خراسون داره ...

    الهی زائر چشات شه این دل
    اگه قبول کنی ، فدات شه این دل

    هرکی دلش با تو باشه یه چیکه
    تو آینه کاری حرم ، شریکه

    مشهد تو یه آسمون حضوره
    تبسم خدا تو قاب نوره

    شمیم توس و عطر قائناته
    مشهد تو سـ*ـینه کائناته

    با دست خالی اومدم ، کرم کن!
    دل منو کبوتر حرم کن !

    خدا می دونه برهوته شعرم
    پر از خجالت سکوته شعرم ...
     

    I.MehrDãd

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2017/05/31
    ارسالی ها
    13,289
    امتیاز واکنش
    163,097
    امتیاز
    1,321
    سن
    21
    محل سکونت
    جـَهَنَم
    باز هم مدرسه آوچكِ ما

    ياد غمهاى بزرگش افتاد

    دفتر خاطره ام غمگين است

    شده بى حوصله ، آم حرف مداد

    باز در باغچه تخته سياه

    مى نويسد گچ آوچك بى تاب

    توى گهواره آغوشم باز

    مى آند گريه عروسك بى تاب

    باز بر سينه ديوار شكفت

    عكس پروانه و الهام و هدى

    ياد آن روز آه بمباران شد

    شهر ما ، مدرسه آوچك ما

    باز هم عطر شهيدان پيچيد

    آسمان هم شده چشمش اشكى

    صورتِ بچه فرشته خيس است

    در دل مقنعه هاى مشكى


    مثل يك دسته آبوتر ، دلمان

    باز از شوِ پريدن پُر شد

    باز پرواز قشنگى آرديم

    بالمان نيز همان چادر شد

    ياآريم دلم آمد لبِ حوض

    نوآش از قصه پرواز پُر است

    آسمان ، مدرسه دوّم ماست

    آه ، گرچه پرِ پروانه شكست ...!


    باز هم برفِ گل ياس نشست

    بر سر مدرسه آوچكِ ما

    ميز اول ،گُلِ سرخى روييد

    جاى پروانه و الهام و هُدى
     

    I.MehrDãd

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2017/05/31
    ارسالی ها
    13,289
    امتیاز واکنش
    163,097
    امتیاز
    1,321
    سن
    21
    محل سکونت
    جـَهَنَم
    مانند آبوترى سبكبال


    از باغِ نگاه ما پريدى

    دستى به علامت محبت

    بر صورتِ اطلسى آشيدى

    پروانه شدى و سبز روييد

    بر قامت تو دو بال آوچك

    مانند بهار، سبز بودى

    اى سبزترين نهالِ آوچك

    در دفترِ آسمانِ جبهه

    پرواز تو مشق ساده اى بود

    در چشمِ زمانه قامت تو

    چون قلهِ ايستاده اى بود

    با اينكه نهال بودى اى خوب

    سر سبزتر از درخت بودى

    گل در غم تو سياه پوشيد

    يعنى آه سفيد بخت بودى


    با ساقه سبز، خنده ات را

    در باغ شكوفه ها آشيدم

    با اشك، آنار آن نوشتم :

    فهميده تر از تو من نديدم...!
     

    I.MehrDãd

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2017/05/31
    ارسالی ها
    13,289
    امتیاز واکنش
    163,097
    امتیاز
    1,321
    سن
    21
    محل سکونت
    جـَهَنَم
    پرستوى قشنگى باز ديروز

    براى آودآان تعريف مى آرد

    ميان آوچه غوغا بود وقتى

    براى اين و آن تعريف مى آرد

    غروبى ساده بود و خاله خورشيد

    دوباره چادرى قرمز به سر داشت

    پرستوى قشنگ قصه ما

    تمام آوچه ها را زير پر داشت

    به قول مرتضى همسايه ما

    پرستو حرفهاى تازه اى داشت

    صداى بال مى آمد دوباره

    محله شوِِ بى اندازه اى داشت

    پرستو گاه گاهى گريه مى آرد

    مى آمد اشكهايش دانه دانه

    صداى گريه ها در آوچه پيچيد

    صداى گريه هايى آودآانه

    تمام آوچه ما بوى گل داشت

    محله عطر خوبِ جبهه مى داد

    درون قابِ خيسِ چشمها باز

    ابوذر بود و سلمان بود و مقداد


    صداى پاى يك فرمانده آمد

    مناجات شهيدى را شنيديم

    پرستو از بهشتِ آسمان گفت

    پريديم و پريديم و پريديم

    به ياد روزهاى جنگ بوديم

    به ياد حاج عمران، فاو، فكّه

    دوباره آسمان چشمهامان

    به ياد لاله ها مى آرد چِكّه

    به ياد بچه هاى آوچه نور

    آه تا آبادى باران پريدند

    از اين دنياى بى دريا گذشتند

    به اقيانوس آزادى رسيدند
     

    برخی موضوعات مشابه

    بالا