شعر اشعار خاص

  • شروع کننده موضوع همایون
  • بازدیدها 355
  • پاسخ ها 3
  • تاریخ شروع

مطالب چقدر ارزش دارند

  • زیاد

    رای: 2 50.0%
  • کم

    رای: 2 50.0%

  • مجموع رای دهندگان
    4

همایون

کاربر انجمن نگاه دانلود
کاربر نگاه دانلود
عضویت
2017/02/26
ارسالی ها
1,439
امتیاز واکنش
9,639
امتیاز
649
محل سکونت
تهران قیطریه
درود بر دوستان ادیب و ارزشمندم
بعضی اشعار هستند که از آنها به عنوان اسناد تاریخی استفاده شده چرا که در اصل نوعی نامه نگاری بوده اند در زیر یک مثال زیبا رو آوردم و اگر نمونه های دیگه ای هم پیدا کنم اضاف میکنم .
 
  • پیشنهادات
  • همایون

    کاربر انجمن نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2017/02/26
    ارسالی ها
    1,439
    امتیاز واکنش
    9,639
    امتیاز
    649
    محل سکونت
    تهران قیطریه
    بعد از قتل معصومعلی شاه ، نورعلی شاه به جای او نشست، صوفیه زمان ما که اغلب نعمـت الهی هستند، فرقه خود را به او می رسانند و آن قدر درباره او با آب و تاب سخن گفته اند که هیچ پیغمبر و امامی را آن طور توصیف نکرده اند. نور علی شاه و مریدان وی هنگامی که خود را برابر قدرت آقا محمدعلی ناتوان دیدند، از ترس او آواره شهرها شدند و اشعار بسیاری در نکوهش او سرودند. نورعلی شاه به هنگام قتل معصومعلی در پل ذهاب بود و چون شنید که آقا محمدعلی برای دستگیری او از کرمانشاه حرکت کرده، گریخت و به احمد پاشا والی عثمانی بغداد پناهنده شد و بعد از چندی در موصل رهسپار دیار عدم گردید.
    از جمله اشعاری که درباره آقامحمدعلی گفته،‌او را «جبلی» خوانده به خاطر این که کرمانشاه در بالای کوه و تپه واقع است و آن را ذم وی قرار داده بود چنانکه در دیوان او این اشعار موجود است:
    ما ابر گهرباریم،‌هی هی جبلی قم قم ما قلزم ز خاریم،‌هی هی جبلی قم قم
    این روز تو هم چون شب، گر تیره و تاریک است ما شمع شب تاریم، هی هی جبلی قم قم
    با قافله وحدت، گرز آن که سرداری ما قافله سالاریم، هی هی جبلی قم قم
    در روز ازل با حق ، ما قول بلی گفتیم ما بر سر اقراریم، هی هی جبلی قم قم
    باج نّت و با دوزخ ما را نبود کاری ما طالب دیداریم، هی هی جبلی قم قم
    در اول و در آخر، در ظاهر و در باطن ما پرتو دلداریم، هی هی جبلی قم قم
    در طور لقای حق، «رب ارنی» گویان مستغرق دیداریم، هی هی جبلی قم قم
    ای زاهد افسرده،‌رو طعنه مزن بر ما ما ابر شرر باریم ، هی هی جبلی قم قم
    در میکده وحدت، چون نور علی دائم مـسـ*ـت می خماریم ، هی هی جبلی قم قم
    در میکده وحدت ، چون نور علی دائم مـسـ*ـت می خماریم ، هی هی جبلی قم قم
    مرحوم آقا محمدعلی بهبهانی در مقابل او می گوید:
    تو ابر شررباری ، هی هی دغلی گم گم تو خرسک دم داری، هی هی دغلی گم گم
    تو کافر مقهوری، از نور خدا دوری کی مشرق انواری، هی هی دغلی گم گم
    تو معدن اضلالی، تو مرجع هر ضالی نه مخزن اسراری، هی هی دغلی گم گم
    ای کاخ دلت بی نور، از شمع هدایت دور کی شمع شب تاری، هی هی دغلی گم گم
    در وادی گمراهی ،‌تنها شده ای راهی نه قافله سالاری، هی هی دغلی گم گم
    تو جرعه کش ز قّوم، از خمر حمیم ای شوم ناید چو تو خماری، هی هی دغلی گم گم
    با حق زازل گویا، از شرک تو گفتی لا کی کرده تو اقراری ،‌ هی هی دغلی گم گم
    کو دیده حق بینت، چون کفر شد آئینت کی طالب دیداری، هی هی دغلی گم گم
    تو باقی شیطانی، آن به که شوی فانی مخذول سرداری، هی هی دغلی گم گم
    در اول و در آخر، در باطن و در ظاهر تو کافر غدّاری، هی هی دغلی گم گم
    با شرک نه ای زاهد، با کفر نه ای عابد تو ملحد مکاری، هی هی دغلی گم گم
     

    همایون

    کاربر انجمن نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2017/02/26
    ارسالی ها
    1,439
    امتیاز واکنش
    9,639
    امتیاز
    649
    محل سکونت
    تهران قیطریه
    سیمین بهبهانی:

    یا رب مرا یاری بده ، تا سخت آزارش کنم
    هجرش دهم ، زجرش دهم ، خوارش کنم ، زارش کنم
    از بـ..وسـ..ـه های آتشین ، وز خنده های دلنشین
    صد شعله در جانش زنم ، صد فتنه در کارش کنم
    در پیش چشمش ساغری ، گیرم ز دست دلبری
    از رشک آزارش دهم ، وز غصه بیمارش کنم
    بندی به پایش افکنم ، گویم خداوندش منم
    چون بنده در سودای زر ، کالای بازارش کنم
    گوید میفزا قهر خود ، گویم بخواهم مهر خود
    گوید که کمتر کن جفا ، گویم که بسیارش کنم
    هر شامگه در خانه ای ، چابکتر از پروانه ای
    رقصم بر بیگانه ای ، وز خویش بیزارش کنم
    چون بینم آن شیدای من ، فارغ شد از احوال من
    منزل کنم در کوی او ، باشد که دیدارش کنم


    جواب ابراهیم صهبا به سیمین بهبهانی :

    یارت شوم ، یارت شوم ، هر چند آزارم کنی
    نازت کشم ، نازت کشم ، گر در جهان خوارم کنی
    بر من پسندی گر منم ، دل را نسازم غرق غم
    باشد شفا بخش دلم ، کز عشق بیمارم کنی
    گر رانیم از کوی خود ، ور باز خوانی سوی خود
    با قهر و مهرت خوشدلم کز عشق بیمارم کنی
    من طایر پر بسته ام ، در کنج غم بنشسته ام
    من گر قفس بشکسته ام ، تا خود گرفتارم کنی
    من عاشق دلداده ام ، بهر بلا آماده ام
    یار من دلداده شو ، تا با بلا یارم کنی
    ما را چو کردی امتحان ، ناچار گردی مهربان
    رحم آخر ای آرام جان ، بر این دل زارم کنی
    گر حال دشنامم دهی ، روز دگر جانم دهی
    کامم دهی ، کامم دهی ، الطاف بسیارم کنی


    جواب سیمین بهبهانی به ابراهیم صهبا :

    گفتی شفا بخشم تو را ، وز عشق بیمارت کنم
    یعنی به خود دشمن شوم ، با خویشتن یارت کنم؟
    گفتی که دلدارت شوم ، شمع شب تارت شوم
    خوابی مبارک دیده ای ، ترسم که بیدارت کنم


    جواب ابراهیم صهبا به سیمین بهبهانی :

    دیگر اگر عـریـان شوی ، چون شاخه ای لرزان شوی
    در اشکها غلتان شوی ، دیگر نمی خواهم تو را
    گر باز هم یارم شوی ، شمع شب تارم شوی
    شادان ز دیدارم شوی ، دیگر نمی خواهم تو را
    گر محرم رازم شوی ، بشکسته چون سازم شوی
    تنها گل نازم شوی ، دیگر نمی خواهم تو را
    گر باز گردی از خطا ، دنبالم آیی هر کجا
    ای سنگدل ، ای بی وفا ، دیگر نمی خواهم تو را


    جواب رند تبریزی به سیمین بهبهانی و ابراهیم صهبا :

    صهبای من زیبای من ، سیمین تو را دلدار نیست
    وز شعر او غمگین مشو ، کو در جهان بیدار نیست
    گر عاشق و دلداده ای ، فارغ شو از عشقی چنین
    کان یار شهر آشوب تو ، در عالم هشیار نیست
    صهبای من غمگین مشو ، عشق از سر خود وارهان
    کاندر سرای بی کسان ، سیمین تو را غمخوار نیست
    سیمین تو را گویم سخن ، کاتش به دلها می زنی
    دل را شکستن راحت و زیبنده ی اشعار نیست
    با عشـ*ـوه گردانی سخن ، هم فتنه در عالم کنی
    بی پرده می گویم تو را ، این خود مگر آزار نیست؟
    دشمن به جان خود شدی ، کز عشق او لرزان شدی
    زیرا که عشقی اینچنین ، سودای هر بازار نیست
    صهبا بیا میخانه ام ، گر راند از کوی وصال
    چون رند تبریزی دلش ، بیگانه ی خمـار نیست


    عتاب شمس الدین عراقی به رند تبریزی:

    ای رند تبریزی چرا این ها به آن ها می کنی
    رندانه می گویم ترا ،کآتش به جان ها می کنی
    ره می زنی صهبای ما ای وای تو ای وای ما
    شرمت نشد بر همرهان ، تیر از کمان ها می کنی؟
    سیمین عاشق پیشه را گویی سخن ها ناروا
    عاشق نبودی کین چنین ، زخم زبان ها می کنی
    طشتی فرو انداختی ، بر عاشقان خوش تاختی
    بشکن قلم خاموش شو ، تا این بیان ها می کنی
    خواندی کجا این درس را ، واگو رها کن ترس را
    آتش بزن بر دفترت ، تا این گمان ها می کنی
    دلبر اگر بر ناز شد ،افسانه ی پر راز شد …
    دلداده داند گویدش : باز امتحان ها می کنی
    معشوق اگر نرمی کند ، عاشق ازآن گرمی کند!
    ای بی خبر این قصه را ، بر نوجوان ها می کنی؟
    عاشق اگر بر قهر شد ، شیرین به کامش زهر شد
    گاهی اگر این می کند ، بر آسمان ها می کنی؟
    او داند و دلدار او ، سر بـرده ای در کار او
    زین سرکشی می ترسمت ، شاید دکان ها می کنی
    از (بی نشان) شد خواهشی ، گر بر سر آرامشی
    بازت مبادا پاسخی ، گر این ، زیان ها می کنی
     

    همایون

    کاربر انجمن نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2017/02/26
    ارسالی ها
    1,439
    امتیاز واکنش
    9,639
    امتیاز
    649
    محل سکونت
    تهران قیطریه
    مناظره حافظ شیرازی با صائب و شهریار و رند تبریزی


    حافظ شیرازی

    اگـر آن تـرک شیرازی بـه دست آرد دل ما را
    به خال هندویش بخشم سمرقند و بـخارا را


    صائب تبریزی

    اگـــر آن تـــرک شـیرازی بـــه دست آرد دل مـــــا را
    بــه خــال هندویش بخشم سر و دست و تن و پا را
    هر آنکس چیز می بخشد ز مال خویش می بخشد
    نــه چـون حـافظ کـه می بخشد سمرقند و بـخارا را


    شهریار تبریزی

    اگـــــر آن تــــــرک شیرازی بـــه دست آرد دل مــــا را
    بـــه خـــال هـنـدویـش بخـشم تــمــام روح و اجـــزا را
    هــر آنکس چـیز می بخشد بـه سـان مرد می بخشد
    نه چون صائب که می بخشد سر و دست و تن و پا را
    سـر و دسـت و تـن و پــا را به خــاک گور می بخشند
    نـــه بـــر آن تـــرک شـیرازی کـــه بــرده جـمله دلها را


    رند تبریزی

    اگــــر آن تـــــرک شیرازی بـــه دست آرد دل مـــا را
    بــهــایـش هـــم بــبـــایـــد او بـبخشد کل دنیـــــا را
    مـگــر مـن مـغـز خــر خــوردم در این آشفته بــازاری
    کــه او دل را بــه دست آرد ببخشم مــن بــخارا را ؟
    نه چون صائب ببخشم من سر و دست و تن و پا را
    و نــــه چـــون شهریـــارانم بـبـخشم روح و اجــزا را
    کـــه ایـن دل در وجـــود مــا خــدا داند که می ارزد
    هــــزاران تــــرک شیـراز و هـــزاران عشق زیــبــا را
    ولی گــر تــرک شـیــرازی دهـد دل را به دست مــا
    در آن دم نــیــز شـــایـــد مـــا ببخشیمش بـخـارا را
    کــه مــا تــرکیم و تبریزی نه شیرازی شود چون مـا
    بـــه تــبــریــزی هـمـه بخشند سمرقـند و بـخـارا را
     

    برخی موضوعات مشابه

    بالا