سلام در این تاپیک شعر های "قهار عاصی" رو می ذارم. موفق باشید!
آیدا.ف کاربر نگاه دانلود کاربر نگاه دانلود عضویت 2017/02/07 ارسالی ها 5,830 امتیاز واکنش 35,457 امتیاز 1,120 سن 20 2017/08/01 #1 سلام در این تاپیک شعر های "قهار عاصی" رو می ذارم. موفق باشید!
آیدا.ف کاربر نگاه دانلود کاربر نگاه دانلود عضویت 2017/02/07 ارسالی ها 5,830 امتیاز واکنش 35,457 امتیاز 1,120 سن 20 2017/08/01 #2 مي وزد هردم به گوشم زنگ آرام صدايت مي گريزم سوي تنهايي و مي ميرم برايت اندكي تا دست مي يابم به روزان گذشته بـ..وسـ..ـه واري مي شکوفم از گريبانم به جايت روزگاري را كه چون مه مي تراويدي به بامم تازه ميسازم، فرامي خوانم از لبخندهايت تا به آيين درختستان پر از ياد تو باشم يك دريچه تا ابد بازاست در دل ازهوايت
مي وزد هردم به گوشم زنگ آرام صدايت مي گريزم سوي تنهايي و مي ميرم برايت اندكي تا دست مي يابم به روزان گذشته بـ..وسـ..ـه واري مي شکوفم از گريبانم به جايت روزگاري را كه چون مه مي تراويدي به بامم تازه ميسازم، فرامي خوانم از لبخندهايت تا به آيين درختستان پر از ياد تو باشم يك دريچه تا ابد بازاست در دل ازهوايت
آیدا.ف کاربر نگاه دانلود کاربر نگاه دانلود عضویت 2017/02/07 ارسالی ها 5,830 امتیاز واکنش 35,457 امتیاز 1,120 سن 20 2017/08/01 #3 توشب به جلوه شدي دود ماهتاب بر آمد تو لب به خنده گشودي و آفتاب بر آمد تو راه باغ گرفتي هوا هواي طرب شد تو رخ به رود نمودي غريو آب بر آمد تو گل به موي زدي و پرنده ي غم عاشق ترانه اي به لب از بستر گلاب برآمد تو رفتي آتش تنهايي آب كرد وجودم تو آمدي و دل تنگم از عذاب بر آمد
توشب به جلوه شدي دود ماهتاب بر آمد تو لب به خنده گشودي و آفتاب بر آمد تو راه باغ گرفتي هوا هواي طرب شد تو رخ به رود نمودي غريو آب بر آمد تو گل به موي زدي و پرنده ي غم عاشق ترانه اي به لب از بستر گلاب برآمد تو رفتي آتش تنهايي آب كرد وجودم تو آمدي و دل تنگم از عذاب بر آمد
آیدا.ف کاربر نگاه دانلود کاربر نگاه دانلود عضویت 2017/02/07 ارسالی ها 5,830 امتیاز واکنش 35,457 امتیاز 1,120 سن 20 2017/08/01 #4 سحری به ياد رويت هـ*ـوس نماز كردم به حضور دل تپيدم بخدا نياز كردم همه خانه را خيالت بگرفت و آرزويت لب ناله بسته ميشد، در گريه باز كردم گله ها ی شام هجران و غمينه ها غربت دوسه نكته بود از درد، منش دراز كردم به مقام كبريايي كه سخن نداشت راهی به دعا نه رفت كاری و ترانه ساز كردم عطشم چنان ز جا برد كه رفته رفته آخر ره كربلا گرفتم سفر حجاز كردم پروپای جلوه هايت گل سرخ بود تب عشق دست داد و سروپا گداز كردم
سحری به ياد رويت هـ*ـوس نماز كردم به حضور دل تپيدم بخدا نياز كردم همه خانه را خيالت بگرفت و آرزويت لب ناله بسته ميشد، در گريه باز كردم گله ها ی شام هجران و غمينه ها غربت دوسه نكته بود از درد، منش دراز كردم به مقام كبريايي كه سخن نداشت راهی به دعا نه رفت كاری و ترانه ساز كردم عطشم چنان ز جا برد كه رفته رفته آخر ره كربلا گرفتم سفر حجاز كردم پروپای جلوه هايت گل سرخ بود تب عشق دست داد و سروپا گداز كردم
آیدا.ف کاربر نگاه دانلود کاربر نگاه دانلود عضویت 2017/02/07 ارسالی ها 5,830 امتیاز واکنش 35,457 امتیاز 1,120 سن 20 2017/08/01 #5 چنان مبارك و بي انتها ز خانه برآمد كه درقفاي وي از بام و در ترانه بر آمد چراغ وسوسه يي از بهار راه چمن زد گلي زباغ و تذروي از آشيانه بر آمد نهال نورس شايسته هزار بهشتم چه نا تمام عزيز و چه نازدانه بر آمد خوشا خوشا گل سوري كه با بر آمدن ازخود صداي مردم عاشق بدين بهانه بر آمد
چنان مبارك و بي انتها ز خانه برآمد كه درقفاي وي از بام و در ترانه بر آمد چراغ وسوسه يي از بهار راه چمن زد گلي زباغ و تذروي از آشيانه بر آمد نهال نورس شايسته هزار بهشتم چه نا تمام عزيز و چه نازدانه بر آمد خوشا خوشا گل سوري كه با بر آمدن ازخود صداي مردم عاشق بدين بهانه بر آمد
آیدا.ف کاربر نگاه دانلود کاربر نگاه دانلود عضویت 2017/02/07 ارسالی ها 5,830 امتیاز واکنش 35,457 امتیاز 1,120 سن 20 2017/08/01 #6 از عشق از قامت ديوانه وار او در گرمي تمام جواني تمام جوش با هاي هاي راهبه هاي فرشته بال طبل هزار سر ز جنون كوفتم ولي؛ از سنگساي ناله ي بدرود و بر نگشت از دره از بهار بنان هميشه سبز تا خواستم ترانه بسازم گريستم لوح مزار هيچ سيه پيچه مرگ نيست كز سينه من آه و دريغي نبرده است زخمي نمانده است در هيچ نعش خويي كه باري نخوانده ام من ، شاعرانه ريش چندانكه يك تنن از استخوان خويش صدائي نمانده ام بر جان خويشتن اما: اي يار! از چار چوب جسته ي ديوار هاي ده در دفتر خيال بنام كنايه ئي تا خواستم بهانه بسازم گريستم از ماهتاب گل گل پستانهاش را با بـ..وسـ..ـه چيده ام از زهره، مهره دخترئي محرمانه را با ناز ناز دادن گيسو و گونه شان رندانه ديده ام از گفتني به هيچ كجائي نمانده است چيزي كه من در آن حرفي نگفته ام چندان كه نام من ، در غبغب برامده و بويگين شهر آواز ميشود اما: اي يار از بته كن كه غربت تلخش مصيبتيست از بته كن كه دلنگرانيش آفتيست از هاي هاي شام غريبانه هاي او تا خواستم فسانه بسازم گريستم هرگز! به مژده هاي هزاران هزار سال، در دور و پيش خويش كز من به وحشتي رم ميكنند و روي برويم نميشوند الفت نبسته ام هرگز! به سايه هاي تهي از وجود تن آري نگفته ام سلامي نكرده ام اما ميان مجمع در خون نشسته اي درجيبهايم آتش و در مشتهام سنگ فواره هاي غصه گريبان و آستين تنها تر از هميشه درد عزيز مردم اين گريه گاه را فرياد كرده ام
از عشق از قامت ديوانه وار او در گرمي تمام جواني تمام جوش با هاي هاي راهبه هاي فرشته بال طبل هزار سر ز جنون كوفتم ولي؛ از سنگساي ناله ي بدرود و بر نگشت از دره از بهار بنان هميشه سبز تا خواستم ترانه بسازم گريستم لوح مزار هيچ سيه پيچه مرگ نيست كز سينه من آه و دريغي نبرده است زخمي نمانده است در هيچ نعش خويي كه باري نخوانده ام من ، شاعرانه ريش چندانكه يك تنن از استخوان خويش صدائي نمانده ام بر جان خويشتن اما: اي يار! از چار چوب جسته ي ديوار هاي ده در دفتر خيال بنام كنايه ئي تا خواستم بهانه بسازم گريستم از ماهتاب گل گل پستانهاش را با بـ..وسـ..ـه چيده ام از زهره، مهره دخترئي محرمانه را با ناز ناز دادن گيسو و گونه شان رندانه ديده ام از گفتني به هيچ كجائي نمانده است چيزي كه من در آن حرفي نگفته ام چندان كه نام من ، در غبغب برامده و بويگين شهر آواز ميشود اما: اي يار از بته كن كه غربت تلخش مصيبتيست از بته كن كه دلنگرانيش آفتيست از هاي هاي شام غريبانه هاي او تا خواستم فسانه بسازم گريستم هرگز! به مژده هاي هزاران هزار سال، در دور و پيش خويش كز من به وحشتي رم ميكنند و روي برويم نميشوند الفت نبسته ام هرگز! به سايه هاي تهي از وجود تن آري نگفته ام سلامي نكرده ام اما ميان مجمع در خون نشسته اي درجيبهايم آتش و در مشتهام سنگ فواره هاي غصه گريبان و آستين تنها تر از هميشه درد عزيز مردم اين گريه گاه را فرياد كرده ام
آیدا.ف کاربر نگاه دانلود کاربر نگاه دانلود عضویت 2017/02/07 ارسالی ها 5,830 امتیاز واکنش 35,457 امتیاز 1,120 سن 20 2017/08/01 #7 با سخن، آيينه در آيينه مي پردازمش او تجلا مي نمايد، من غزل ميسازمش با دل تنگ صبورم، با دو چشم عاشقم تا بخواهد مي سرايم، تا بُوَد مينازمش منزلي در پيشرو داريم هر دو يك سفر اوهمي آرد به پايان، من همي آغازمش عشق او گرديده است از چشمهاي من علم من ز رسوايی، به رنگ تازه مي افرازمش او همايي از بلنديها و از پروازهاست من به سايه سايه، همپايي و همپروازمش
با سخن، آيينه در آيينه مي پردازمش او تجلا مي نمايد، من غزل ميسازمش با دل تنگ صبورم، با دو چشم عاشقم تا بخواهد مي سرايم، تا بُوَد مينازمش منزلي در پيشرو داريم هر دو يك سفر اوهمي آرد به پايان، من همي آغازمش عشق او گرديده است از چشمهاي من علم من ز رسوايی، به رنگ تازه مي افرازمش او همايي از بلنديها و از پروازهاست من به سايه سايه، همپايي و همپروازمش
آیدا.ف کاربر نگاه دانلود کاربر نگاه دانلود عضویت 2017/02/07 ارسالی ها 5,830 امتیاز واکنش 35,457 امتیاز 1,120 سن 20 2017/08/01 #8 گريبان گير جان خويشم از بسيار تنهايي سرم مي ريزد امشب از دروديوار تنهايي دلي كه داشتم ديوانه گي هايش ز پا افگند سري تا مي بر آرم مي دهد آزار تنهايي خموشي هاي من در پرده هايش رنگ ميگردد چه ساز روشني دارد به چشم يار تنهايي به هر جمعي كه آواز محبت ميشود بالا خيالي را به خونم مي كند بيدار تنهايي صداي آ شنا ره مي گشايد از درون اما گلو ميگيردم اندوه دريا بار تنهايي هميشه چشم من ازهمسرايان دستياري بود ولي اينك رفيق راه غربت سار تنهايي
گريبان گير جان خويشم از بسيار تنهايي سرم مي ريزد امشب از دروديوار تنهايي دلي كه داشتم ديوانه گي هايش ز پا افگند سري تا مي بر آرم مي دهد آزار تنهايي خموشي هاي من در پرده هايش رنگ ميگردد چه ساز روشني دارد به چشم يار تنهايي به هر جمعي كه آواز محبت ميشود بالا خيالي را به خونم مي كند بيدار تنهايي صداي آ شنا ره مي گشايد از درون اما گلو ميگيردم اندوه دريا بار تنهايي هميشه چشم من ازهمسرايان دستياري بود ولي اينك رفيق راه غربت سار تنهايي
آیدا.ف کاربر نگاه دانلود کاربر نگاه دانلود عضویت 2017/02/07 ارسالی ها 5,830 امتیاز واکنش 35,457 امتیاز 1,120 سن 20 2017/08/04 #9 با جامهیی از بنفشه و باد به بر با گیسوان باران زده و گونۀ تر میرفت که خواب نرگس آشفته کند بر لب غم دوشینه بر دوش سحر
با جامهیی از بنفشه و باد به بر با گیسوان باران زده و گونۀ تر میرفت که خواب نرگس آشفته کند بر لب غم دوشینه بر دوش سحر
آیدا.ف کاربر نگاه دانلود کاربر نگاه دانلود عضویت 2017/02/07 ارسالی ها 5,830 امتیاز واکنش 35,457 امتیاز 1,120 سن 20 2017/08/04 #10 ای نو سفرم، پشت به پشتاره شدی آرزده و دستبین و بیچاره شدی از ده و دیار آتش افتاده خویش آیا به کدام ملک آواره شدی
ای نو سفرم، پشت به پشتاره شدی آرزده و دستبین و بیچاره شدی از ده و دیار آتش افتاده خویش آیا به کدام ملک آواره شدی