شعر اشعار مربوط به فصل ها

  • شروع کننده موضوع Sogolkhanum
  • بازدیدها 2,528
  • پاسخ ها 96
  • تاریخ شروع

Sogolkhanum

کاربر نگاه دانلود
کاربر نگاه دانلود
عضویت
2017/06/13
ارسالی ها
537
امتیاز واکنش
20,073
امتیاز
714
محل سکونت
نصف جهان
شب يلدا
شاعر مرتضی قاسم نژاد

بسم العشق

همين چندي پيــــــش شب يلدا بود
شبي طــــــــولاني ،پرازغوغا بود
عطش آتش بود،شقايق مي سوخت
بــــــــــساط گريه عجـــب برپابود
نمـــــــيدانم كه ،چه ها شد آن شب
فقط مــــــــيدانم كه واويــــــــلابود
نـــــــفس بــــندآمد، زبان قاصرشد
نگفته پــــــــيداست كه تاسوعا بود
چـــــگونه خوشدل شوم وقتــــــيكه
عزيززهرا،غمــــــــش دريــــا بود
خوش آندم زينب، قـــــــيامت گويد
(غريب)ازما و دلــــــــــش بامابود
 
  • پیشنهادات
  • Sogolkhanum

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2017/06/13
    ارسالی ها
    537
    امتیاز واکنش
    20,073
    امتیاز
    714
    محل سکونت
    نصف جهان
    مثنوى يلدا نامه
    شاعر سید محمد رضاموسوی

    شب يلدا و ما در شب نشينى
    پر از آجيل وپسته ظرف چينى
    تمام آشنايان دور هم جمع
    همه بر گرد هم پروانه وشمع
    يكى از بستگان گفتا ز يك سو
    كه شد تاييد حرف پخته او
    هوا سرداست و مى خواهم شوم گرم
    چه مى چسبد ؟لبوى پخته ى نرم
    سرشب تا لبوى سير خورديم
    سخن را تا كجاها كه نبرديم
    رفيق بذله گوى جك بلد را
    بگفتم حق نگهدارد نند را
    بگو چيزى كه امشب را بخنديم
    در غم را بيا يك شب ببنديم
    ز يزدى مشهدى از اصفهانى
    زشيرازى وهر جايى كه دانى
    تمام لهجه ها را
     

    Sogolkhanum

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2017/06/13
    ارسالی ها
    537
    امتیاز واکنش
    20,073
    امتیاز
    714
    محل سکونت
    نصف جهان
    . زمستانی.
    IMG_20160910_203448.jpg
     

    Sogolkhanum

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2017/06/13
    ارسالی ها
    537
    امتیاز واکنش
    20,073
    امتیاز
    714
    محل سکونت
    نصف جهان
    شکسته شیشه ی باران

    میان روز های من

    همه درگیر بارانیم

    همه محتاج باریدن

    کنار پنجره هایی

    به سوی اوج

    در راهیم

    من و تو خوب میدانیم

    چه بی اندازه تنهاییم

    سکوتت اوج میگیرد

    گلویم بغض میگیرد

    نه فریادی نه آشوبی

    نه از این حادثه دوری

    تو هم حیران حیرانی

    در این چهارشنبه ی سوری

    نگاهم میکنی اما

    نگاهت سرد و جان فرساست

    چرا حس میکنم حنی

    زمستان هم

    درون چشم تو تنهاست .



    دریا پژوهش
     

    Sogolkhanum

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2017/06/13
    ارسالی ها
    537
    امتیاز واکنش
    20,073
    امتیاز
    714
    محل سکونت
    نصف جهان
    ماجرای بی خیالی بلبل در بهار و آمدن فصل خزان و سرما / پروین اعتصامی


    بلبلی از جلوه ی گل بی قرار

    گشت طربناک بفصل بهار

    در چمن آمد غزلی نغز خواند

    رقـ*ـص کنان بال و پری برفشاند

    بیخود از این سوی بدانسو پرید

    تا که بشاخ گل سرخ آرمید

    پهلوی جانان چو بیفکند رخت

    مورچه‌ای دید بپای درخت

    با همه هیچی، همه تدبیر و کار

    با همه خردی، قدمش استوار

    ز انده ایام نگردد زبون

    رایت سعیش نشود واژگون

    قصه نراند ز بتان چمن

    پا ننهد جز بره خویشتن

    مرغک دلداده بعجب و غرور

    کرد یکی لحظه تماشای مور

    خنده کنان گفت که ای بیخبر

    مور ندیدم چو تو کوته نظر

    روز نشاط است، گـه کار نیست

    وقت غم و توشهٔ انبار نیست

    همرهی طالع فیروزبین

    دولت جان پرور نوروز بین

    هان مکش این زحمت و مشکن کمر

    هین بنشین، می‌شنو و می‌نگر

    نغمهٔ مرغان سحرخیز را

    معجزهٔ ابر گهرریز را

    مور بدو گفت بدینسان جواب

    غافلی، ای عاشق بیصبر و تاب
     

    Sogolkhanum

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2017/06/13
    ارسالی ها
    537
    امتیاز واکنش
    20,073
    امتیاز
    714
    محل سکونت
    نصف جهان
    زمستان و تموز از ما جدا شد / مولانا

    به پیش باد تو ما همچو گردیم

    بدان سو که تو گردی چون نگردیم

    ز نور نوبهارت سبز و گرمیم

    ز تأثیر خزانت سرد و زردیم

    ز عکس حلم تو تسلیم باشیم

    ز عکس خشم تو اندر نبردیم

    عدم را برگماری جمله هیچیم

    کرم را برفزایی جمله مردیم

    عدم را و کرم را چون شکستی

    جهان را و نهان را درنوردیم

    چو دیدیم آنچ از عالم فزون است

    دو عالم را شکستیم و بخوردیم

    به چشم عاشقان جان و جهانیم

    به چشم فاسقان مرگیم و دردیم

    زمستان و تموز از ما جدا شد

    نه گرمیم ای حریفان و نه سردیم

    زمستان و تموز احوال جسم است

    نه جسمیم این زمان ما روح فردیم

    چو نطع عشق خود ما را نمودی

    به مهره مهر تو کاستاد نردیم

    چو گفتی بس بود خاموش کردیم

    اگر چه بلبل گلزار و وردیم

    مولانا محمد جلال الدین رومی
     

    Sogolkhanum

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2017/06/13
    ارسالی ها
    537
    امتیاز واکنش
    20,073
    امتیاز
    714
    محل سکونت
    نصف جهان
    غزلی برای زمستان از بیدل دهلوی


    تا دم تیغت به عرض جلوه عـریـان می‌شود

    خون زخم من چو رنگ ازگل نمایان می‌شود

    گر چمن زین رنگ می‌بالد به یاد مقدمت

    شاخ‌گل محمل‌کش پرواز مرغان می‌شود

    تا نشاند برلب تیغ تو نقش جوهری

    در دهان زخم عاشق بخیه دندان می‌شود

    ترک‌خودداری‌ست‌مشکل ورنه مشت‌خاک‌ما

    طرف دامانی ‌گر افشاند بیابان می‌شود

    هرکه رفت از دیده داغی بر دل ما تازه‌کرد

    در زمین نرم نقش پا نمایان می‌شود

    کینه می‌یابد رواج از سرمهریهای دهر

    آبروی آتش افزون در زمستان می‌شود

    کلفت اسباب رنج، طبع حرص‌اندود نیست

    خار و خس در دیده ی گرداب مژگان می‌شود

    صافی دل را زیارتگاه عبرت کرده‌اند

    هرکه میرد خانهٔ آیینه ویران می‌شود

    حاکم معزول را از بی‌وقاری چاره نیست

    زلف در دور هجوم خط مگس‌ ران می‌شود

    اشک در کار است اگر ما رنگ افغان باختیم

    هرچه دل ‌گم ‌می‌کند بر دیده تاوان می‌شود

    شعلهٔ ما هرقدر خاکستر انشا می‌کند

    جامهٔ عریانی ما را گریبان می‌شود

    دستگاه هستی از وضع سحر ممتاز نیست

    گردی از خود می‌فشاند هر که دامان می‌شود



    بیدل دهلوی
     

    Sogolkhanum

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2017/06/13
    ارسالی ها
    537
    امتیاز واکنش
    20,073
    امتیاز
    714
    محل سکونت
    نصف جهان
    به پیش باد تو ما همچو گردیم

    بدان سو که تو گردی چون نگردیم

    ز نور نوبهارت سبز و گرمیم

    ز تأثیر خزانت سرد و زردیم

    ز عکس حلم تو تسلیم باشیم

    ز عکس خشم تو اندر نبردیم

    عدم را برگماری جمله هیچیم

    کرم را برفزایی جمله مردیم

    عدم را و کرم را چون شکستی

    جهان را و نهان را درنوردیم

    چو دیدیم آنچ از عالم فزون است

    دو عالم را شکستیم و بخوردیم

    به چشم عاشقان جان و جهانیم

    به چشم فاسقان مرگیم و دردیم

    زمستان و تموز از ما جدا شد

    نه گرمیم ای حریفان و نه سردیم

    زمستان و تموز احوال جسم است

    نه جسمیم این زمان ما روح فردیم

    چو نطع عشق خود ما را نمودی

    به مهره مهر تو کاستاد نردیم

    چو گفتی بس بود خاموش کردیم

    اگر چه بلبل گلزار و وردیم

    مولانا
     

    Sogolkhanum

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2017/06/13
    ارسالی ها
    537
    امتیاز واکنش
    20,073
    امتیاز
    714
    محل سکونت
    نصف جهان
    شعر زمستان استاد شهریار :

    زمستان پوستین افزود بر تن کدخدایان را

    ولیکن پوست خواهد کند ما یک لا قبایان را

    ره ماتم سرای ما ندانم از که می پرسد

    زمستانی که نشناسد در دولت سرایان را

    به دوش از برف بالاپوش خز اربـاب می آید

    که لرزاند تن عـریـان بی برگ و نوایان را

    به کاخ ظلم باران هم که آید سر فرود آرد

    ولیکن خانه بر سر کوفتن داند گدایان را

    طبیب بی مروت کی به بالین فقیر آید

    که کس در بند درمان نیست درد بی دوایان را

    به تلخی جان سپردن در صفای اشک خود بهتر

    که حاجت بردن ای آزاده مرد این بی صفایان را

    به هر کس مشکلی بردیم و از کس مشکلی نگشود

    کجا بستند یا رب دست آن مشکل گشایان را

    نقاب آشنا بستند کز بیگانگان رستیم

    چو بازی ختم شد بیگانه دیدیم آشنایان را

    به هر فرمان آتش عالمی در خاک و خون غلطید

    خدا ویران گذارد کاخ این فرمانروایان را

    به کام محتکر روزی مردم دیدم وگفتم

    که روزی سفره خواهدشد شکم این اژدهایان را

    به عزت چون نبخشیدی به ذلت می ستانندت

    چرا عاقل نیندیشد هم از آغاز پایان را

    حریفی با تمسخر گفت زاری شهریارا بس

    که میگیرند در شهر و دیار ما گدایان را
     

    Sogolkhanum

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2017/06/13
    ارسالی ها
    537
    امتیاز واکنش
    20,073
    امتیاز
    714
    محل سکونت
    نصف جهان
    شعر زمستان نیمایوشیج
    در شب سرد زمستانی

    کوره ی خورشید هم، چون کوره ی گرم چراغ من نمیسوزد

    و به مانند چراغ من

    نه می افروزد چراغی هیچ،

    نه فرو بسته به یخ ماهی که از بالا می افروزد …

    من چراغم را در آمدرفتن همسایهام افروختم در یک شب تاریک

    و شب سرد زمستان بود،

    باد می پیچید با کاج،

    در میان کومهها خاموش

    گم شد او از من جدا زین جادهی باریک

    و هنوز قصه بر یاد است

    وین سخن آویزهی لب:

    که می افروزد؟ که می سوزد؟

    چه کسی این قصه را در دل می اندوزد؟

    در شب سرد زمستانی

    کوره ی خورشید هم، چون کوره ی گرم چراغ من نمی سوزد.
     

    برخی موضوعات مشابه

    بالا