شعر اشعار علامه طباطبایی

  • شروع کننده موضوع Ghazallll
  • بازدیدها 422
  • پاسخ ها 5
  • تاریخ شروع

Ghazallll

کاربر نگاه دانلود
کاربر نگاه دانلود
عضویت
2020/03/20
ارسالی ها
333
امتیاز واکنش
480
امتیاز
322
از دلِ آنروز كه‌ من‌ زاده‌ام ‌*
داغ‌ بدل‌ بوده‌ و دل‌ داده‌ام‌​



تا به‌ ره‌ افتاده‌ام‌ از كودكي‌
هيچ‌ نياسوده‌ دلم‌ اندكي‌​



شهر و ده‌ و سينۀ دريا و كوه
گشتم‌ و بگذشتم‌ ودل‌ در ستوه‌​



رحل‌ بهر جاي‌ كه‌ مي‌افكنم‌
روز دگر خيمۀ خود مي‌كَنم‌​



شاهد مقصود نديدم‌ دمي
هيچ‌ نديدم‌ خوشي‌ و خرّمي‌​



چرخ‌ نگرديد بكامم‌ دمي
قرعه‌ نيفتاد بنامم‌ دَمي‌​



از كف‌ و از كاسۀ گردون‌ دون
بـرده‌ام‌ و ريخته‌ام‌ اشك‌ و خون‌​



من‌ كه‌ نبودم‌ به‌ رهش‌ خار راه‌
كوشش‌ وي‌ را ننمودم‌ تباه‌​



جرم‌ من‌ اينست‌ كه‌ آزاده‌ام
وز رقمِ تيره‌ دلي‌، ساده‌ام‌​



دوش‌ بياد دل‌ ويران‌ شدم‌
چون‌ خط‌ ايّام‌ پريشان‌ شدم‌​



عاقبتم‌ سينۀ غم‌ تنگ‌ شد
پاي‌ شكيبائي‌ من‌ لنگ‌ شد​



شمع‌ بدستي‌ و بدست‌ دگر
ساغر و مينا، شدم‌ از در بدر​



نيم‌ شب‌ از خانه‌ گريزان‌ شدم‌
گاهِ سحر سوي‌ گلستان‌ شدم‌​



گاهِ بهار و شب‌ مهتاب‌ بود
خرگه‌ گُل‌ بود و لب‌ آب‌ بود​
 
  • پیشنهادات
  • Ghazallll

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2020/03/20
    ارسالی ها
    333
    امتیاز واکنش
    480
    امتیاز
    322
    دوش که غم پرده ما می‌درید​

    خار غم اندر دل ما می‌خلید​

    در بَرِ استاد خرد پیشه‌ام​

    طرح نمودم غم و اندیشه‌ام​

    کاو به کف آیینه تدبیر داشت​

    بخت جوان و خرد پیر داشت​

    پیر خرد پیشه و نورانی‌ام​

    برد ز دل زنگ پریشانی‌ام​

    گفت که «در زندگی ‌آزاد باش!​

    هان! گذران است جهان شاد باش!​

    رو به خودت نسبت هستی مده!​

    دل به چنین مـسـ*ـتی و پستی مده!​

    زانچه نداری ز چه افسرده‌ای​

    و زغم و اندوه دل آزرده‌ای؟!​

    گر ببرد ور بدهد دست دوست​

    ور بِبَرد ور بنهد مُلک اوست​

    ور بِکِشی یا بکُشی دیو غم​

    کج نشود دست قضا را قلم​

    آنچه خدا خواست همان می‌شود​

    وانچه دلت خواست نه آن می‌شود​
     

    Ghazallll

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2020/03/20
    ارسالی ها
    333
    امتیاز واکنش
    480
    امتیاز
    322
    مـــهر خـوبان دل و ديــن از همه بـي پروا برد

    رخ شــــطرنج نبرد آنــــچه رخ زيبا بـــــرد
    تو مـــپندار که مجنون سَرِ خود مجنون گـشت

    از ســمک تا به سماکش کِشش ليـــلي بــرد
    من به ســرچــشمه خورشيد نه خود بـردم راه

    ذره اي بــــــودم و مــهر تو مـــرا بالا بـــرد
    من خسي بي ســر و پايم که به سيل افــــتادم

    او که مـي رفـــــــت مرا هم به دل دريا بـرد
    جام صهبا ز کــجا بـود؟ مگر دســت کــه بود

    که به يک جلوه دل و دين ز همه يک جا برد
    خم ابــــروي تو بود و کــف ميــــنوي تو بود

    که دريـــــن بزم بـــگرديد و دل شيدا بـرد
    خودت آموختي ام مهر و خودت سوخـــتي ام

    با برافروخـــــته رويي که قرار از ما بــــرد
    همه ياران به ســـــر راه تـــو بوديم ولــي

    غــــم روي تو مرا ديد و ز مــن يــغما بــرد
    همه دل باخته بوديم و پريشان که غمت​
    همه را پشت ســر انداخت مرا تنــها برد
     

    Ghazallll

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2020/03/20
    ارسالی ها
    333
    امتیاز واکنش
    480
    امتیاز
    322
    گفت آن شاه شـهیدان که بلا شد ســویم​

    با همین قـــــــافله‌ام راه فـــــنا می‌پویم​



    دست همت ز سراب دو جهان مي‌شویم​

    شـــور یعقوب‌کنان یوسف خود می‌جویم​



    که كمان شد ز غمش قامت چون شمشادم​



    گفت هر چند عطش، کنده بن و بنیادم​

    زیــــر شمشیرم و در دام بلا افتادم​



    هدف تیرم و چون فاجته پر بگـــــشادم​

    فاش می گویم و از گفته خود دلشادم​



    بنده عشقم و از هر دو جهان آزادم​



    من به میدان بلا روز ازل بودم طاق​

    کــــشته یارم و با هستی او بسته وثاق​



    مَنِ دل رفته کجا و کجا دشت عراق​

    طایر گلشن قدسم چه دهم شرح فراق​



    که در این دامگه حادثه چون افتادم​



    تا در این بزم بتابید مه طلعت یار​

    من کنم خون دل و یار کند تیر نثار​



    پرده بدریده سرگرم به دیدار نگار​

    نیست بر لوح دلم جر الف قامت یار​



    چه کنم حرف دگر یاد نداد استادم​



    تشنه وصل وی ام آتش دل کارم ساخت​

    شربت مرگ همی خواهم و جانم بگداخت​



    از چه از کئی تو ام دست قضا دور انداخت​

    کوکب بخت مرا هیچ منجم نشناخت​



    یا رب ار مادر هستی به چه طالع زادم​



    لوحه سـ*ـینه کم گر شکند سم ستور​

    ور سرم سیر کند شهر به شهر از ره دور​



    باک نبود مرا نیست به جز عشق حضور​

    ساسه طوبی و غلمان و قصور و قدحور​




    به هوای سر کوی تو برفت از یادم​
     

    Ghazallll

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2020/03/20
    ارسالی ها
    333
    امتیاز واکنش
    480
    امتیاز
    322
    ما هم اندر باغ گيتي آشياني داشتيم​

    در چمن با ماه رويان داستاني داشتيم​



    از حريف بزم يار و ز رقيب کوي دوست​

    دشمناني داشتيم و دوستاني داشتيم​



    با خيالي بود يا خوابي پريشان آنچه ما​



    در صف دلدادگان نام و نشاني داشتيم​
     

    Ghazallll

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2020/03/20
    ارسالی ها
    333
    امتیاز واکنش
    480
    امتیاز
    322
    گذر ز دانه و دام جهان و خویش مباز
    که مرغ با پر آزاد می‌کند پرواز
    به کوهپایه «زان» بامداد با یاران
    که دور باد دل پاکشان ز سوز ‌و ‌گداز
    چه گویمت که چه می‌گفت باد مشک‌فشان
    که می‌گشود به گفتار خود هزاران راز
    ز من نیوش و میاسا در این دو روز جهان
    که پیش روی تو راهیست سخت دور و دراز
    درختان کهنسال ورس بر سر کوه
    که دیده‌اند به دامان کوه بس تک و تاز
    بگوش هوش شنیدم که دوش می گفتند
    که همچون ناله نی بودشان نوا و نواز
    بسی دمیده در این جویبار سبزه نغز
    بسی شکفته در این بوستان شکوفه ناز
    بسی چمیده در این کوهسار کبک دری
    بسی رمیده بر آن آهوان مشک انداز
    نشان مهر که دیده است در سرای سپنج؟
    جهان به کس ننماید دو روز چهره باز
    همی برد پی امروز آنچه در دیروز
    همی کند به سر انجام آنچه در آغاز
    به ساز و سوز بهار و خزان شکیبا باش
    به تنگنای جهان باش ورس را انباز
    به هـ*ـر*زه راه مپیما و خویش خسته مساز
    که پیش پای تو باشد بسی نشیب و فراز
     

    برخی موضوعات مشابه

    بالا