شعر اشعار شاعران ایرانی

ムოεtɦყsイ

کاربر نگاه دانلود
کاربر نگاه دانلود
عضویت
2019/05/17
ارسالی ها
370
امتیاز واکنش
3,316
امتیاز
487
...ای با دل سودائیان عشق تو در کار آمده

ترکان غمزت را به جان دلها خریدار آمده


آئینه بردار و ببین آن غمزه سحر آفرین

با زهر پیکان در کمین ترکان خون‌خوار آمده


تو بادی و من خاک تو، تو آب و من خاشاک تو

با خوی آتش‌ناک تو صبر من آوار آمده


دانم که ندهی داد من، روزی نیاری یاد من

بشنو شبی فریاد من، داغ شب تار آمده


ای خون من در گردنت، زین دیر یادآوردنت

وز دست زود آزردنت جانم به آزار آمده


هم خواب خرگوشم دهی، داغ جگر جوشم نهی

ای از تو آغوشم تهی، خوابم همه خار آمده


خاقانی و درد نهان، خون دل از ناخن چکان

وز ناخن غم هر زمان مجروح رخسار آمده


او بلبل است ای دلستان طبعش چو شاخ گلستان

در مجلس شاه اخستان لعل و زرش بار آمده...


خاقانی شروانی
 
  • پیشنهادات
  • ムოεtɦყsイ

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2019/05/17
    ارسالی ها
    370
    امتیاز واکنش
    3,316
    امتیاز
    487
    عقل را تدبیر باید عشق را تدبیر نیست

    عاشقان را عقل تر دامن گریبان‌گیر نیست


    عشق بر تدبیر خندد زان که در صحرای عقل

    هر چه تدبیرست جز بازیچه تقدیر نیست


    عشق عیارست و بر تزویر تقدیرش چکار

    عقل با حفظ‌ست کو را کار جز تدبیر نیست


    علم خورد و خواب در بازار عقلست و حواس

    در جهان عاشقی هم خواب و هم تعبیر نیست


    تیر چرخ از عقل دزدان دان جان را لاجرم

    هیچ زندانی کمان چرخ را چون تیر نیست


    کار عقلست ای سنایی شیر دادن طفل را

    خون خورد چون شیر عشق اینجا حدیث شیر نیست


    میوه خوردن عید طفلانست و اندر عید عشق

    بند و زنجیرست اینجا رسم گوز انجیر نیست


    هر زمان بر دیده تیری چشم دار ار عاشقی

    زان که غمزه یار یک دم بی‌گشاد تیر نیست


    مرد عشق ار صد هزاران دل دهد یک دم به دوست

    حال اندر دستش از تقصیر جز تشویر نیست


    مانده اندر پرده‌های تر و ناخوش چون پیاز

    هر که او گرم مجرد در رهش چون سیر نیست


    در گذر چون گرم تازان از رخ و زلفین دوست

    گر چه بی این هر دو جانها را شب و شبگیر نیست


    تا نمانی بسته زنجیر زلف یار از آنک

    اندرین ره شرط این شوریدگان زنجیر نیست


    عاشقی با خواجگی خصمست زان در کوی عشق

    هر کجا چشم افگنی تیرست یکسر میر نیست


    عین و شین و قاف را آنجا که درس عاشقیست

    جز که عین و شین و قاف آنجا دگر تفسیر نیست


    پیر داند قبض و بسط عاشقان لیکن چه سود

    تربت ما موضع بیلست جای پیر نیست


    عشق چون خصم جهان تیرگی و خیرگیست

    اینهمه عشق سنایی عشق را بر خیر نیست...


    سنایی غزنوی


    ✦✦✦✦✦
     

    ムოεtɦყsイ

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2019/05/17
    ارسالی ها
    370
    امتیاز واکنش
    3,316
    امتیاز
    487
    گوهری گویا کزو شد دیده پرگوهر مرا

    کرد مشکین چنبر او پشت چون چنبر مرا


    عشق او سیمین و زرّین ‌کرد روی و موی من

    او همی خواهد که بِفریبد به سیم و زر مرا


    تا مرا دل آس شد در آسیای عشق او

    هست پنداری غبار آسیا بر سر مرا


    دیده چون عَبهَرش بسته همه خون در تنم

    تا همه تن زرد شد چون دیده عبهر مرا


    از سرشک و از تپانچه چهره من شد چُنا‌نک

    گر ببیند باز نشناسد ز نیلوفر مرا


    زاب چشم و آذر دل هر شبی تا بامداد

    قطره و شعله است در بالین و در بستر مرا


    پیش داور بردم او را فتنه شد داور بر او

    تا ز رشکش داوری افتاد با داور مرا


    چون ز درد دل بنالیدم مرا باور نداشت

    کاشکی دیدی دلم تا داشتی باور مرا


    گر طبیبان ازگل و شَکّر علاج دل کنند

    او چرا درد دل آورد از گل و شَکّر مرا


    هر زمان آرد به عَمد‌ا زلف را نزدیک لب

    تا نماید دود دوزخ بر لب کوثر مرا...


    امیر معزّی


    ✦✦✦✦✦
     

    ムოεtɦყsイ

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2019/05/17
    ارسالی ها
    370
    امتیاز واکنش
    3,316
    امتیاز
    487
    عاشق بدری شدم کز عشق او گشتم هلال

    فتنه سروی شدم‌ کز هجر او گشتم خلال


    کیست چون من در جهان ‌کز عشق بدر و هجر سرو

    شخص دارد چون خلال و پشت دارد چون هلال


    بینی آن دلبر که دارد قامت او شکل مد

    وز دو حرف مد دهان و زلف او ‌دارد مثال


    مد اگر میم است و دال آنک دهان و زلف او

    آن یکی مانند میم و آن دگر مانند دال


    ساعتی عاشق فریبد خال او در زیر زلف

    ساعتی حیلت سگالد زلف او در پیش خال


    جز بر آن روی جهان‌آرای هرگز دیده‌ای

    عنبر عاشق فریب و سنبل حیلت سگال


    زلف او شوریده دیدم حال من شوریده‌ گشت

    کردم از شوریده‌حالی رخ چو نیل و تن چو نال


    گر نداری باورم بنگر ا‌و چه سان نامیده‌اند

    نام او شوریده زلف و نام من شوریده‌حال


    صبرم از دل دور گشت و خوابم از دیده نفور

    من چنین بی‌خواب و صبر و آرزومند وصال


    گر وصال از صبر آید من ‌کجا یابم مراد

    ور خیال از خواب خیزد من کجا یابم خیال


    خواستم که آواز وصل او به ‌گوش آید مرا

    گوش من بر وصل بود از هجر دیدم گوشمال


    هجر او گر نیست درویشی و پیری پس چرا

    جان شیرین بر من از هجرش همی‌گردد وبال


    جز به ‌فرمان شریعت در حلال و در حرام

    نیست اندر هر مقامی اهل سنت را مقال


    عشق نشناسد شریعت پس چراکرد ای عجب

    وصل او بر من حرام و هجر او بر من حلال


    آفتاب وصل او را گر زوال آمد چه شد

    هست دیدار خداوند آفتاب بی‌زوال...


    امیر معزّی
     

    ムოεtɦყsイ

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2019/05/17
    ارسالی ها
    370
    امتیاز واکنش
    3,316
    امتیاز
    487
    اگر وقت سحر بادی ز کوی یار در جنبد

    دل بیمار مشتاقان ز هر سو زار در جنبد


    ور از زلفش صبا بویی به کوی بی‌دلان آرد

    ز هر کویی دو صد بی‌دل روان افگار در جنبد


    ز باد کوی او در دم دل رنجور جان یابد

    ز یاد روی او هر دم دل بیمار در جنبد


    چو بینی جنبش عاشق مشو منکر که عشق او

    دلی را چون بجنباند تنش ناچار در جنبد


    چو از باد هوا دریا بجنبد بس عجب نبود

    کزان باد هوای او دل ابرار در جنبد


    ولی چون دیده منکر نبیند دیده باطن

    ز ظاهر جنبشی بیند دلش زان کار در جنبد


    بیا تا بینی، ای منکر، دلی از همت مردی

    که در صحرای قرب حق همی طیار در جنبد


    فخرالدین عراقی


    ✦✦✦✦✦
     

    ムოεtɦყsイ

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2019/05/17
    ارسالی ها
    370
    امتیاز واکنش
    3,316
    امتیاز
    487
    گلعذاران جهان بسیارند

    لیک پیش گل رویت خارند


    دل نگهدار که خوبان دل را

    چون گرفتند نگه می‌دارند


    مده آزار دل من که بتان

    دل عشاق نمی‌آزارند


    گر شنیدی که نکویان جهان

    بی‌وفایند و شقاوت کارند


    مرو از راه که آن بی‌ادبان

    همه بازاری و سردم دارند


    تو نجیبی و نکویان نجیب

    همه با رحم و نکوکردارند


    لاله رویند ولیکن هرگز

    داغ محنت به دلی نگذارند


    همه‌خوش‌صورت و خوشن‌برخوردند

    همه خوش سیرت و خوش رفتارند


    بهر عشاق حقیقی نورند

    بهر عشاق دروغی نارند


    نرمند از ادبا و احرار

    یار اهل ادب و احرارند


    دامن با ادبان را گنجند

    گردن بی‌ادبان را مارند


    همه عاشق طلب و دلجویند

    همه شکر لب و شیرین کارند


    بهرشان عاشقی ار یافت نشد

    همت اندر طلبش بگمارند


    عاشق‌ از آهن و از چوب کنند

    که هم آهنگر و هم نجارند


    جمله هم عاشق و هم معشوقند

    جمله هم ثابت و هم سیارند


    دعوی بلهوسان را در عشق

    نپذیرند که بس عیارند


    قدر صافی گهران را از دور

    بشناسند که بس هشیارند


    نستانند دل از یکتن بیش

    نیز دل جز به یکی نسپارند


    امتحان‌های دلاوبز کنند

    تا به عشق کسی ایمان آرند


    چون مسلم شد و تردید نماند

    شرم و حشمت ز میان بردارند


    در برش ساعتکی بنشینند

    همرهش بادگکی بگمارند


    گاه گاهی ز پی صیقل عشق

    بـ..وسـ..ـه‌ای چند بر او بشمارند


    بـ..وسـ..ـه در عشق مباح است آری

    بـ..وسـ..ـه را صیقل عشق انگارند...


    ملک الشعرای بهار
     

    ムოεtɦყsイ

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2019/05/17
    ارسالی ها
    370
    امتیاز واکنش
    3,316
    امتیاز
    487
    ملک الشعرا

    ساعتی در جهان خرم بودن بی‌غم بودن بی‌غم بودن

    با بتی دلستان محرم بودن با هم بودن همدم بودن
     

    ムოεtɦყsイ

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2019/05/17
    ارسالی ها
    370
    امتیاز واکنش
    3,316
    امتیاز
    487
    عشق چون خصم جهان تیرگی و خیرگیست

    اینهمه عشق سنایی عشق را بر خیر نیست...


    سنایی غزنوی
     

    ムოεtɦყsイ

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2019/05/17
    ارسالی ها
    370
    امتیاز واکنش
    3,316
    امتیاز
    487
    نوشید*نی شوق می نوشم به گرد يار می گردم
    سخن مسـ*ـتانه می گويم ولی هوشيار می گردم
    گهی خندم گهی گريم گهی افتم گهی خيزم
    مسيحا در دلم پيدا و من بيمار می گردم
    (مولانا)
    .
     

    ムოεtɦყsイ

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2019/05/17
    ارسالی ها
    370
    امتیاز واکنش
    3,316
    امتیاز
    487
    ناگهان در کوچه دیدم بی وفای خویش را
    باز گم کردم ز شادی دست و پای خویش را
    گفته بودم بعد ازین باید فراموشش کنم
    دیدمش وز یاد بردم گفته های خویش را
    (مهدی اخوان ثالث)
     

    برخی موضوعات مشابه

    بالا