شعر اشعار شاعران ناشناس وتک شعرها

Forgettable

کاربر نگاه دانلود
کاربر نگاه دانلود
عضویت
2017/07/28
ارسالی ها
2,354
امتیاز واکنش
11,844
امتیاز
796
سن
32
محل سکونت
یزد

آن کیست که تا بشنود آوای دل من؟
جز غم ، که برد راه به دنیای دل من

هرلحظه زیک وسوسه گردیده خروشان
امواج پراکنده به دریای دل من

آهسته تر ای قافله سالار حقیقت
مانده است بجا کودک نوپای دل من

از بس که صبور است بزودی نتوان دید
نقش غمی از ظاهر سیمای دل من

در عالم خاکی چه فسونها که ندیده است!
غافل مشو از دیده ی بینای دل من

ای دوست ، مرا دیگر از این خلق جدا کن
در کوی تو این‌ست، تمنای دل من

تا گشت درین دوره خریدار محبت
غم روی غم آمد به تماشای دل من
 
  • پیشنهادات
  • Forgettable

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2017/07/28
    ارسالی ها
    2,354
    امتیاز واکنش
    11,844
    امتیاز
    796
    سن
    32
    محل سکونت
    یزد

    زیر این سقف كه پا بند تكانی هم نیست
    لرزش شعر نباشد ، هیجانی هم نیست

    شب! برای تب آیینه "دراز" است اما
    شعر اگر باشد و دیدار تو، " آنی" هم نیست

    چه كنم چشم تو بر چشم من آوار شده ست
    سر ِ این زلزله جای نگرانی هم نیست

    تو به ابری تر از این فاصله می اندیشی
    من به این درد كه رد هیجانی هم نیست

    عقده ی شعر مزین به نگاهت شده است
    گیرم این عقده نه! غده! سرطانی هم نیست

    این چه بیماری حادی ست كه پیدا كردم؟
    قهرمانم توئی و از تونشانی هم نیست


    "این شعر رو هم بیش از اندازه می پسندم (:
     

    Forgettable

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2017/07/28
    ارسالی ها
    2,354
    امتیاز واکنش
    11,844
    امتیاز
    796
    سن
    32
    محل سکونت
    یزد

    عشق میـخواهم ولی همراه اشـك و آه نه
    رشــته ی مستحكمی بازی باد و كاه نه

    حس تنهایـــی تلخی می كشــد روح مرا
    عشـــق میخـواهم رفاقت گاه یا بیگاه نه

    طــاقت تاریكی و سرما ندارم، زین سبب
    آفتـابی گرم می خـواهم فروغ ماه نه

    عشـــق پاكی رنگ نور و نرم از جنس حریر
    عشـــق سوزانی ولی یك شعله گمراه نه

    الفتــــی دیرینه میخواهم رها از مرزها
    یار و همراهـی ولی در بُعد سال و ماه نه

    جـــاده ناپیدا و من در جستجوی همسفر
    همسفــر تــا انتها تا نیمــــه های راه نه

    میتـــوان از هرچه در دنیا به آسانی گذشت
    از وفا و عشـق حتی لحظـه ای كوتاه نه

    نیسـت چیزی در تنم جز موج موج آرزو
    عشق میخــواهم دوباره حسرتی جانكاه نه
     

    Forgettable

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2017/07/28
    ارسالی ها
    2,354
    امتیاز واکنش
    11,844
    امتیاز
    796
    سن
    32
    محل سکونت
    یزد

    یک نفر آمده دنیای مرا سبز کند
    خواب و بیداری و رویای مرا سبز کند

    پلک چشمان تر پنجره را بگشاید
    سمت دیوار تماشای مرا سبز کند

    بشکند قفل لب صبر قناری تو را
    بال بشکسته توکای مرا سبز کند

    سیب لبخند به لبهای تو آویزد و بعد
    فصل نمناک غزلهای مرا سبز کند

    و به لبهای کویر دل بی زمزمه ام
    زمزم زمزمه آرای مرا سبز کند

    عندلیبانه سخن ساز کند کلک مرا
    طبع شیرین شکر خوای مرا سبز کند

    و به یمن نفس سبز اهورایی عشق
    از ثری1 تا به ثریای مرا سبز کند

    کسی از نسل اقاقی کسی ازجنس بهار
    یک نفر آمده دنیای مرا سبز کند

    1) ازثری ‌تا ثریا: از زمین ‌تا آسمان
     

    Forgettable

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2017/07/28
    ارسالی ها
    2,354
    امتیاز واکنش
    11,844
    امتیاز
    796
    سن
    32
    محل سکونت
    یزد

    خوشا شب نشستن به پهلوی تو
    تـــماشای پـــرواز گـــــیسوی تو

    خوشا با تــو سرگرم صحبت شدن
    وســـجده به محـــراب ابـــروی تو

    خوشا در نگاه تو چون می خـــراب
    خوشا نـــازنین چشم نــــازوی تو

    دو چـــشم پـــر از کهربای خموش
    که نـــاگه مرا میکشد ســـوی تو

    خوشا بـــازی دســـت اعـــجاز گر
    که گـــل چیند از بــــاغ جادوی تو

    بیا پــــــر شوم از تو تا پــــر شود
    ســــکوت زمین از هــــیاهوی تو
     

    Forgettable

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2017/07/28
    ارسالی ها
    2,354
    امتیاز واکنش
    11,844
    امتیاز
    796
    سن
    32
    محل سکونت
    یزد

    دورم از کوی تو اما دلم آنجاست هنوز
    دل حسرت زده ام محو تماشاست هنوز



    یاد روی تو چو مهری که فروزش دارد
    مایه روشنی چشم و دل ماست هنوز


    گرچه دانم که وصال تو خیالیست محال
    باز سر تا قدمم غرق تمناست هنوز


    هـ*ـوس و شور و نشاط از دل من رفته ولی
    عشق و امید و تمنای تو برجاست هنوز


    دوری از دیده ولی از دل دریا نروی
    که دل و دیده به یاد تو گوهر زاست هنوز


     

    Forgettable

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2017/07/28
    ارسالی ها
    2,354
    امتیاز واکنش
    11,844
    امتیاز
    796
    سن
    32
    محل سکونت
    یزد

    امشب به یاد تک تک ِ شب ها دلم گرفت
    در اضطراب کهنه ی غم ها ، دلم گرفت

    انگار بغض تازه ای از نو شکسته شد
    در التهاب ِ خیس ِ ورق ها ، دلم گرفت !

    از خواندن تمام خبر ها تنم بسوخت ...
    از گفتن تمام غزل ها دلم گرفت ...

    در انتظار تا که بگیرم خبر ز تو ...
    در آتش ِ گرفته سراپا... دلم گرفت !

    متروکه نیست خلوتِ سرد دلم ولی
    از ارتباطِ مردم ِدنیا دلم گرفت !!

    یک رد ِ پا که سهم ِ من از بی نشانی است!
    از رد ِ خون که مانده به هر جا ، دلم گرفت

    اینجا منم و خاطره هایی تمام تلخ
    اقرار میکنم درآمدم از پا ... دلم گرفت ...

    می خواستم ببوسمت از این دیار دور
    می خواستم ببوسمت اما دلم گرفت

    نه اینکه فکر کنی دل ، از تو کنده ام !
    یا اینکه از محال ِ تمنا دلم گرفت !

    از لحظه ای که هق هق ِ هر روزه ی مرا
    بگذاشتی به روی دو لب ها ، دلم گرفت

    از لحظه ای که هر دو نگاهم اسیر شد
    در امتداد هیچ ِ قدم ها دلم گرفت

    از لحظه ای که خیس شدم در خیال تو
    آن دم که تنگ شدند نفس ها دلم گرفت

    ازین که باز تو نیستی کنار من
    ازین که باز خسته و تنها ... دلم گرفت

    می خواهمت که بار ِ دگر گرم تر ز پیش
    می خواهمت ببوسمت اما دلم گرفت !

    تکرار می کنم این سطرهای کهنه را ...
    تکرار می کنم که خدایا !! دلم گرفت !
     

    Forgettable

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2017/07/28
    ارسالی ها
    2,354
    امتیاز واکنش
    11,844
    امتیاز
    796
    سن
    32
    محل سکونت
    یزد

    دوباره واژه به واژه ترانه می بافم
    برای بودن با تو بهانه می بافم

    و تارهای نگاه تو را که بی همتاست
    به پود خاطره ای عاشقانه می بافم

    درون خانه ای از التماس دستانم
    تمام شعر تو را عارفانه می بافم

    به این امید که فردا دوباره می آیی
    دعای وصل تو را من شبانه می بافم

    دوباره قصه مرداب را نگو بانو...
    تو فرصتی بده خود را روانه می بافم

    شبیه رود بزرگی که در پی دریاست
    نگاه بحر تو را بی کرانه می بافم

    درخت زندگیم ریشه کن شده اما
    امید زندگی من: جوانه می بافم

    اگر اراده کنی می رسم به آغوشت
    و توی قلب تو من آشیانه می بافم

    "این هم شعر قشنگی ست!
     

    Forgettable

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2017/07/28
    ارسالی ها
    2,354
    امتیاز واکنش
    11,844
    امتیاز
    796
    سن
    32
    محل سکونت
    یزد

    دیروز در کنار تو احساس عشق بود
    دستان کوچکت که پر از یاس عشق بود

    دستان کوچکت که جنون مرا نوشت
    این واژه های غرق به خون مرا نوشت

    هرجا که رد پای شما هست می روم
    فکری بکن به حال من از دست می روم

    قلبم شکسته است و هی سرد می شوم
    بگذار بشکند عوضش مرد می شوم

    دستان خسته ام به شقایق نمی رسد
    فریاد من به گوش خلایق نمی رسد

    این دست ها همیشه پر از بوی یاس نیست
    یا مثل چشم های شما با کلاس نیست

    این رسم زندگی ست بزرگ و بزرگ تر
    هر چه بزرگ تر و سپس هرچه گرگ تر

    بین خودم و آینه دیوار می کشم
    هرشب که پشت پنجره سیگار می کشم

    شاید هنوز فرصت عصیان و مرگ هست
    در ذهن ابرهای درونم تگرگ هست

    بانوی دشت های قشنگی که سوختی
    عشق مرا به رهگذران می فروختی

    چشمانتان پر از هیجان نیست نازنین
    این دست ها همیشه جوان نیست نازنین

    شاید کسی که بین غزل های من گم است
    در فصل های زندگی ام فصل پنجم است

    یا نه درست مثل خودم لاابالی است
    از مردمان غمزدهء این حوالی است

    حالا ببین علیه خودم غرق می شوم
    در منتها الیه خودم غرق می شوم

    دلشوره های سرخ دلم ناتمام ماند
    احساس می کنم غزلم ناتمام ماند

    منسوب به ملیحه مقدم
    به استناد سایت شعر نو
     

    Forgettable

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2017/07/28
    ارسالی ها
    2,354
    امتیاز واکنش
    11,844
    امتیاز
    796
    سن
    32
    محل سکونت
    یزد

    بارانی ام ، بارانی ام ، بارانی از آتش
    یك روح بی پروا و سرگردانی از آتش

    این كوچه ها ، دیوارها ، اصلاً تمام شهر
    سوزان و من محبوس در زندانی از آتش

    اهل غزل بودم ، خدا یكجا جوابم كرد
    با واژه ای ممنوع ، با انسانی از آتش

    بی شك سرم از توی لاكم در نمی آمد
    بر پا نمی كردی اگر طو فانی از آتش

    تا آمدی ، آتشفشانی سالها خاموش
    بغضش شكست و بعد شد طغیانی از آتش

    كاری كه از دست شما هم بر نمی آمد
    من بودم و در پیش رویم خوانی ازآتش

    این روزها محكومِ اعدامم به جرم عشق
    در انتظارم بشنوم ، فرمانی از آتش
     

    برخی موضوعات مشابه

    بالا