تو بی نظیرترین غزل آفرینشی!
من در سرودن مهارت ندارم.
تو عاشق شعری
من دلبسته ی آرایه ها؛
اما چندی است برای تلافی، شعر میخوانم،شعرمیگویم،تلخند میزنم
بغض میکنم
بغض میکنم
بغض میکنم
و قورتش میدهم؛
بی تو در حنجره،انقلابی بپاست!
(ا.ج)
تا دیر وقت بیداری میکشم،
بیشتر از بیدار ماندن،
بغض می کنم!
ساعتم را به دست خلاف بسته ام،
جوراب ها لنگه به لنگه اند،
رنگ ها سیاه تر شده اند و
مزه ها تلخ تر؛
زلزله یعنی تو!
وگرنه،کدام حادثه می تواند
انقدر همه چیز را بر هم بزند؟!
(ا.ج)
دلم آشوب است
هر صبحگاه خاطره ی رفتنت،
عقلم را محاصره میکند.
غمت دلم را سم کوب کرده؛
خیمه ی جگرم،طعمه ی آتش وداعت می شود
چشمانم به خون می نشیند
و دستانم رو به آسمان قیام میکند.
وجودم،جولانگاه عوارض نبودن توست!
دلم بر نیزه سوار است!
دلم آشوب است!
دلم،نینواست!
(ا.ج)