شعر اشعار مولانا

  • شروع کننده موضوع Ay Çocuğu
  • بازدیدها 5,761
  • پاسخ ها 787
  • تاریخ شروع

Ay Çocuğu

کاربر نگاه دانلود
کاربر نگاه دانلود
عضویت
2017/02/27
ارسالی ها
4,039
امتیاز واکنش
28,649
امتیاز
856
وقت آن شد که به زنجیر تو دیوانه شویم

بند را برگسلیم از همه بیگانه شویم

جان سپاریم دگر ننگ چنین جان نکشیم

خانه سوزیم و چو آتش سوی میخانه شویم

تا نجوشیم از این خنب جهان برناییم

کی حریف لب آن ساغر و پیمانه شویم

سخن راست تو از مردم دیوانه شنو

تا نمیریم مپندار که مردانه شویم

در سر زلف سعادت که شکن در شکن است

واجب آید که نگونتر ز سر شانه شویم

بال و پر باز گشاییم به بستان چو درخت

گر در این راه فنا ریخته چون دانه شویم

گر چه سنگیم پی مهر تو چون موم شویم

گر چه شمعیم پی نور تو پروانه شویم

گر چه شاهیم برای تو چو رخ راست رویم

تا بر این نطع ز فرزین تو فرزانه شویم

در رخ آینه عشق ز خود دم نزنیم

محرم گنج تو گردیم چو پروانه شویم

ما چو افسانه دل بی‌سر و بی‌پایانیم

تا مقیم دل عشاق چو افسانه شویم

گر مریدی کند او ما به مرادی برسیم

ور کلیدی کند او ما همه دندانه شویم

مصطفی در دل ما گر ره و مسند نکند

شاید ار ناله کنیم استن حنانه شویم

نی خمش کن که خموشانه بباید دادن

پاسبان را چو به شب ما سوی کاشانه شویم
 
  • پیشنهادات
  • Ay Çocuğu

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2017/02/27
    ارسالی ها
    4,039
    امتیاز واکنش
    28,649
    امتیاز
    856
    خوش بنوشم تو اگر زهر نهی در جامم

    پخته و خام تو را گر نپذیرم خامم

    عاشق هدیه نیم عاشق آن دست توام

    سنقر دانه نیم ایبک بند دامم

    از تغار تو اگر خون رسدم همچو سگان

    گر من آن را قدح خاص ندانم عامم

    غنچه و خار تو را دایه شوم همچو زمین

    تا سمعنا و اطعنا کنی ای جان نامم

    ملخ حکم تو تا مزرعه‌ام را بچرید

    گر نگردم تلف تو علف ایامم

    ساقی صبر بیا رطل گرانم درده

    تا چو ریگش به یکی بار فروآشامم

    گوییم شپشپی و چون پشه بی‌آرامی

    چون دلارام نیابم به چه چیز آرامم

    همچو دزدان ز عسس من همه شب در بیمم

    همچو خورشیدپرستان به سحر بر بامم

    مهر غیر تو بود در دل من مهر ضلال

    شکر غیر تو بود در سر من سرسامم

    به زبان گر نکنم یاد شکرخانه تو

    کام و ناکام بود لـ*ـذت آن در کامم

    خبر رشک تو می آرد اشک تر من

    نه به تقلید بل از دیده دهد پیغامم
     

    Ay Çocuğu

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2017/02/27
    ارسالی ها
    4,039
    امتیاز واکنش
    28,649
    امتیاز
    856
    ما سر و پنجه و قوت نه از این جان داریم

    ما کر و فر سعادت نه ز کیوان داریم

    آتش دولت ما نیست ز خورشید و اثیر

    سبحات رخ تابنده ز سبحان داریم

    رگ و پی نی و در آن دجله خون می جوشیم

    دست و پا نی و در آن معرکه جولان داریم

    هفت دریا بر ما غرقه یک قطره بود

    که به کف شعشعه جوهر انسان داریم

    چه کم ار سر نبود چونک سراسر جانیم

    چه غم ار زر نبود چون مدد از کان داریم

    بوهریره صفتیم و به گـه داد و ستد

    دل بدان سابقه و دست در انبان داریم

    اهرمن دیو و پری جمله به جان عاشق ماست

    چونک در عشق خدا ملک سلیمان داریم

    در چه و حبس جهان گر چه رهین دلویم

    چند یعقوب دل آشفته به کنعان داریم

    شمس تبریز شهنشاه همه مردان است

    ما از آن قطب جهان حجت و برهان داریم
     

    Ay Çocuğu

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2017/02/27
    ارسالی ها
    4,039
    امتیاز واکنش
    28,649
    امتیاز
    856
    ای دریغا که شب آمد همه از هم ببریم

    مجلس آخر شد و ما تشنه و مخمورسریم

    رفت این روز دراز و در حس گشت فراز

    ز اول روز خماریم به شب زان بتریم

    باطن ما چو فلک تا به ابد مستسقی است

    گر چه روزی دو سه در نقش و نگار بشریم

    معده گاو گرفته‌ست ره معده دل

    ور نه در مرج بقا صاحب جوع بقریم

    نزد یزدان نه صباح است برادر نه مسا

    چیز دیگر بود و ما تبع آن دگریم

    همه زندان جهان پر ز نگارست و نقوش

    همه محبوس نقوش و وثنات صوریم

    کوزه‌ها دان تو صور را و ز هر شربت فکر

    همچو کوزه همه هر لحظه تهی ایم و پریم

    نفسی پر ز سماع و نفسی پر ز نزاع

    نفسی لست ابالی نفسی نفع و ضریم

    شربت از کوزه نروید بود از جای دگر

    همچو کوزه ز اصول مددش بی‌خبریم

    از دهنده نظر ار چه که نظر محجوب است

    زان است محجوب که ما غرق دهنده نظریم

    آن چنانک نتوان دید ز بعد مفرط

    سبب قربت مفرط معزول از بصریم

    گـه ز تمزیج جمادات چو یخ منجمدیم

    گـه در آن شیر گدازنده مثال شکریم

    اگر این یخ نرود زان است که خورشید رمید

    وگر آن مه نرسد زان است که بند اگریم

    گر چه دل را ز لقا بر جگرش آبی نیست

    متصل با کرم دوست چو آب و جگریم

    چو مهندس جهت جان وطن غیبی ساخت

    با مهندس ز درون هندسه‌ای برشمریم

    چو سلیمان اگر او تاج نهد بر سر ما

    همچو مور از پی شکرش همه بسته کمریم

    از زکاتی که فرستد بر ما آن خورشید

    قمر اندر قمر اندر قمر اندر قمریم

    وز سحابی که فرستد بر ما آن دریا

    گهر اندر گهر اندر گهر اندر گهریم

    زان بهاری که خزانی نبود در پی او

    همه سرسبز و فزاینده چو سرو و شجریم

    جان چو روز است و تن ما چو شب و ما به میان

    واسطه روز و شب خویش مثال سحریم

    من خمش کردم ای خواجه ولیکن زنهار

    هله منگر سوی ما سست که احدی الکبریم
     

    Ay Çocuğu

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2017/02/27
    ارسالی ها
    4,039
    امتیاز واکنش
    28,649
    امتیاز
    856
    من از این خانه پرنور به در می نروم

    من از این شهر مبارک به سفر می نروم

    منم و این صنم و عاشقی و باقی عمر

    من از او گر بکشی جای دگر می نروم

    گر جهان بحر شود موج زند سرتاسر

    من به جز جانب آن گنج گهر می نروم

    شهر ما تختگه و مجلس آن سلطان است

    من ز سلطان سلاطین به حشر می نروم

    شهر ما از شه ما کان عقیق و گهر است

    من ز گنجینه گوهر به حجر می نروم

    شهر ما از شه ما جنت و فردوس خوش است

    من ز فردوس و ز جنت به سقر می نروم

    شهر پر شد که فلان بن فلان می برود

    شهر اراجیف چرا پر شد اگر می نروم

    این خبر رفت به هر سوی و به هر گوش رسید

    من از این بی‌خبری سوی خبر می نروم

    یار ما جان و خداوند قضا و قدر است

    من از این جان قدر جز به قدر می نروم

    تو مسافر شده‌ای تا که مگر سود کنی

    من از این سود حقیقت به مگر می نروم

    مغز را یافته‌ام پوست نخواهم خایید

    ایمنی یافته‌ام سوی خطر می نروم

    تو جگرگوشه مایی برو الله معک

    من چو دل یافته‌ام سوی جگر می نروم

    تو کمربسته چو موری پی حرص روزی

    من فکنده کله و سوی کمر می نروم

    نشنوم پند کسی پندم مده جان پدر

    من پدر یافته‌ام سوی پدر می نروم

    شمس تبریز مرا طالع زهره داده‌ست

    تا چو زهره همه شب جز به بطر می نروم
     

    Ay Çocuğu

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2017/02/27
    ارسالی ها
    4,039
    امتیاز واکنش
    28,649
    امتیاز
    856
    تا که ما از نظر و خوبی تو باخبریم

    از بد و نیک جهان همچو جهان بی‌خبریم

    نظری کرد سوی خوبی تو دیده ما

    از پیروی تو تا حشر غلام نظریم

    دین ما مهر تو و مذهب ما خدمت تو

    تا نگویی که در این عشق تو ما مختصریم

    زهر بر یاد یکی نوش تو ای آهوچشم

    گر به از نوش ننوشیم پس از سگ بتریم
     

    Ay Çocuğu

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2017/02/27
    ارسالی ها
    4,039
    امتیاز واکنش
    28,649
    امتیاز
    856
    دوش می گفت جانم کی سپهر معظم

    بس معلق زنانی شعله‌ها اندر اشکم

    بی‌گنه بی‌جنایت گردشی بی‌نهایت

    بر تنت در شکایت نیلیی رسم ماتم

    گـه خوش و گاه ناخوش چون خلیل اندر آتش

    هم شه و هم گداوش چون براهیم ادهم

    صورتت سهمناکی حالتت دردناکی

    گردش آسیاها داری و پیچ ارقم

    گفت چرخ مقدس چون نترسم از آن کس

    کو بهشت جهان را می کند چون جهنم

    در کفش خاک مومی سازدش رنگ و رومی

    سازدش باز و بومی سازدش شکر و سم

    او نهانی است یارا این چنین آشکارا

    پیش کرده است ما را تا شود او مکتم

    کی شود بحر کیهان زیر خاشاک پنهان

    گشته خاشاک رقصان موج در زیر و در بم

    چون تن خاکدانت بر سر آب جانت

    جان تتق کرده تن را در عروسی و در غم

    در تتق نوعروسی تندخویی شموسی

    می کند خوش فسوسی بر بد و نیک عالم

    خاک از او سبزه زاری چرخ از او بی‌قراری

    هر طرف بختیاری زو معاف و مسلم

    عقل از او مستقینی صبر از او مستعینی

    عشق از او غیب بینی خاک او نقش آدم

    باد پویان و جویان آب‌ها دست شویان

    ما مسیحانه گویان خاک خامش چو مریم

    بحر با موج‌ها بین گرد کشتی خاکین

    کعبه و مکه‌ها بین در تک چاه زمزم

    شه بگوید تو تن زن خویش در چه میفکن

    که ندانی تو کردن دلو و حبل از شلولم
     

    Ay Çocuğu

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2017/02/27
    ارسالی ها
    4,039
    امتیاز واکنش
    28,649
    امتیاز
    856
    هم به درد این درد را درمان کنم

    هم به صبر این کار را آسان کنم

    یا برآرم پای جان زین آب و گل

    یا دل و جان وقف دلداران کنم

    داغ پروانه ستم از شمع الست

    خدمت شمع همان سلطان کنم

    عشق مهمان شد بر این سوخته

    یک دلی دارم پیش قربان کنم

    نفس اگر چون گربه گوید که میاو

    گربه وارش من در این انبان کنم

    از ملولی هر کی گرداند سری

    درکشم در چرخش و گردان کنم

    آن ملولی دنبل بی‌عشقی است

    جان او را عاشق ایشان کنم

    عاشقی چه بود کمال تشنگی

    پس بیان چشمه حیوان کنم

    من نگویم شرح او خامش کنم

    آنچ اندر شرح ناید آن کنم
     

    Ay Çocuğu

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2017/02/27
    ارسالی ها
    4,039
    امتیاز واکنش
    28,649
    امتیاز
    856
    می رسد بوی جگر از دو لبم

    می برآید دودها از یاربم

    می بنالد آسمان از آه من

    جان سپردن هر دمی شد مذهبم

    اندکی دانستیی از حال من

    گر خبر بودی شبت را از شبم

    مکتب تعلیم عشاق آتش است

    من شب و روز اندرون مکتبم

    روی خود بر روی زرد من بنه

    دست نه بر سـ*ـینه‌ام کاندر تبم

    گفتمش گویم به گوشت یک سخن

    گفت ترسم تا نسوزد غبغبم

    گفتمش دور از جمالت چشم بد

    چشم من نزدیک اگر چه معجبم
     

    Ay Çocuğu

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2017/02/27
    ارسالی ها
    4,039
    امتیاز واکنش
    28,649
    امتیاز
    856
    عاشقم از عاشقان نگریختم

    وز مصاف ای پهلوان نگریختم

    حمله بردم سوی شیران همچو شیر

    همچو روبه از میان نگریختم

    قصد بام آسمان می داشتم

    از میان نردبان نگریختم

    چون که من دارو بدم هر درد را

    از صداع این و آن نگریختم

    هیچ دیدی دارو کز دردی گریخت

    داروم من همچنان نگریختم

    پیرو پیغامبران بودم به جان

    من ز تهدید خسان نگریختم

    زنده کوشم در شکار زندگی

    زنده باشم چون ز جان نگریختم

    چشم تیراندازش آنگه یافتم

    که ز تیر خرکمان نگریختم

    زخم تیغ و تیر من منصور شد

    چون که از زخم سنان نگریختم

    بحر قندم از ترش باکیم نیست

    سودمندم از زیان نگریختم

    شمس تبریزی چو آمد آشکار

    ز آشکارا و نهان نگریختم
     

    برخی موضوعات مشابه

    بالا