روزای خوبی رو براش ساختم!
بس که نَبُردم آخرش باختم...
اونی که هیچ کس و به جز من نداشت!
انگیزه ای برای موندن نداشت!
منو نمی شناخت دیگه اون آخرا...
گوشی و بر می داشت می پرسید: شما!؟
تا بوده اینجوری بوده همیشه!
رفتنی این حرفا سرش نمیشه!
یکی میره اون یکی جا می مونه!
حالا برای چی؟ خدا می دونه...
از کسی که صد جا دلش اسیره!
توقعی به غیر از این نمیره!
فک نمی کردم از چشاش بیفتم!
یه کاری کرد به دست و پاش بیفتم!
یه روز یه جا چشم تو چشمش افتاد!
خندید و حلقه شو بهم نشون داد!
تا آب پاکی بریزه رو دستم!
ضربه ی آخر و که زد شکستم...
این روزا بغضمو نفس می کشم!
دور ترانه هام قفس می کشم!
چه خوب میشد اون روزا تکرار شه...
مثل من از فاصله بیزار شه...
اون روزا خنده هاش ترانه می ساخت!
هیچکسی و به غیر من نمی شناخت!
جام تو دلش بدجوری محفوظ بود!
چه زود گذشت انگاری دیروز بود...