شعر اشعار علی صالحی

  • شروع کننده موضوع SHinee
  • بازدیدها 1,617
  • پاسخ ها 67
  • تاریخ شروع

YASHAR

کاربر نگاه دانلود
کاربر نگاه دانلود
عضویت
2015/07/25
ارسالی ها
3,403
امتیاز واکنش
11,795
امتیاز
736
محل سکونت
تهران
جهان
پيرتر از آن است
که بگويم دوستت میدارم،
من اين راز را به گور خواهم برد.

مهم نيست!

صبحها گريه میکند کودکِ همسايه
به جای خودش،
ظهرها گريه میکند کودکِ همسايه
به جای من،
و شبها
همچنان گريه میکند کودکِ همسايه
به جای همه.

حق با اوست
همهی ما بیجهت به جهان آمدهايم.
جهان
پيرتر از آن است
که اين همه حرف،
که اين همه حديث!
 
  • پیشنهادات
  • YASHAR

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/07/25
    ارسالی ها
    3,403
    امتیاز واکنش
    11,795
    امتیاز
    736
    محل سکونت
    تهران
    اگر به کسی نگوييد
    من برای شب و سکوت و سردردِ آينه،
    شفای نور وُ
    مَرهمِ گفتوگو آوردهام.
    تمامِ سرانگشتانِ سوختهی من
    لبريز از حروفِ رويا و لمسِ علاقهاند.
    نمیخواهم باورم کنيد!
    فقط ... میدانم که میفهميد،
    هنوز هم
    از کِزکِزِ اين تاولِ چاکچاک و
    آماسِ اين دوپای سفر،
    عطرِ اميد و بوی بلوغ و ميلِ ترانه میآيد.

    من پيش از اينها میخواستم
    طوری پوشيده از شفای نور وُ
    مَرهمِ گفتوگو بگويم،
    اما يکی از ميانِ شما نپرسيد:
    اصلا تو اينجا چه میکنی
    يا اين همه اشاره به نقطهچينِ شکسته يعنی چه!؟

    حالا ديگر دير است
    فقط به کسی نگوييد!
     

    YASHAR

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/07/25
    ارسالی ها
    3,403
    امتیاز واکنش
    11,795
    امتیاز
    736
    محل سکونت
    تهران
    معلوم نيست هنوز
    هنوز معلوم نيست اين پرنده از کجا آمده است
    چرا آمده است
    اينجا کنار اين بوتهی بادنشينِ بیريشه چه میکند
    يا دارد آهسته با دیماهِ بیدانه چه میگويد؟
    « هيچ!
    هيچ حرفِ خاصی از خوابِ آسمان با او نيست،
    فقط دارد به هایوهوی باد میگويد:
    من هم آشيانهام را دوست میدارم.»

    معلوم نيست هنوز
    هنوز معلوم نيست اين قاصدکِ خسته از کجا آمده است
    چرا آمده است
    اينجا ميانِ سرانگشت اين خار بیخيال چه میکند
    يا دارد آهسته با بادِ نابَلد چه میگويد؟
    « هيچ!
    هيچ حرف خاصی از خواب خاطره با او نيست
    فقط دارد آهسته به بيابان بیسوال میگويد:
    من هم اين خارِ مانده از پاييزِ مُرده را دوست میدارم.»

    معلوم نيست هنوز
    هنوز معلوم نيست من از کجا آمدهام
    چرا آمدهام
    اينجای آزرده از آوازِ گريه چه میکنم
    يا دارم آهسته با دیماهِ بیدانه و
    اين بادِ نابَلد چه میگويم؟
    « هيچ!
    هيچ حرف خاصی از خوابِ آسمان با من نيست
    فقط دارم آهسته به آدمی، به خاطره
    يا به آسمان بلند میگويم:
    من هم وطنم را دوست میدارم.»
     

    YASHAR

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/07/25
    ارسالی ها
    3,403
    امتیاز واکنش
    11,795
    امتیاز
    736
    محل سکونت
    تهران
    نان از سفره و کلمه از کتاب،
    چراغ از خانه و شکوفه از انار،
    آب از پياله و پروانه از پسين،
    ترانه از کودک و تبسم از لبانمان گرفتهايد،
    با روياهامان چه میکنيد!

    ما رويا میبينيم و شما دروغ میگوييد ...
    دروغ میگوييد که اين کوچه، بُنبست و
    آن کبوترِ پَربسته، بیآسمان و
    صبوریِ ستاره بیسرانجام است.
    ما گهواره به دوش از خوفِ خندق و
    از رودِ زمهرير خواهيم گذشت.
    ما میدانيم آن سوی سايهسارِ اين همه ديوار
    هنوز علائمی عريان از عطر علاقه و
    آواز نور و کرانهی ارغوان باقیست.
    سرانجام روزی از همين روزها برمیگرديم
    پردههای پوسيدهی پرسوال را کنار میزنيم
    پنجره تا پنجره ... مردمان را خبر میدهيم
    که آن سوی سايهسارِ اين همه ديوار
    باغی بزرگ از بلوغ بلبل و فهم آفتاب و
    نمنمِ روشنِ باران باقیست.

    ستاره از آسمان و باران از ابر،
    ديده از دريا و زمزمه از خيال،
    کبوتر از کوچه و ماه از مغازله،
    رود از رفتن و آب از آوازِ آينه گرفتهايد،
    با روياهامان چه میکنيد؟

    ما رويا میبينيم و شما دروغ میگوييد ...
    دروغ میگوييد که فانوسِ خانه شکسته و
    کبريتِ حادثه خاموش و
    مردمان در خوابِ گريهاند،
    ما میدانيم آن سوی سايهسارِ اين همه ديوار،
    روزنی روشن از رويای شبتاب و ستاره روييده است
    سرانجام روزی از همين روزها
    ديدهبانانِ بـ..وسـ..ـه و رازدارانِ دريا میآيند
    خبر از کشفِ کرانهی ارغوان و
    آواز نور و عطر علاقه میآورند.

    حالا بگو که فرض
    سايه از درخت و ریرا از من،
    خواب از مسافر و ریرا از تو،
    بـ..وسـ..ـه از باران و ریرا از ما،
    ريشه از خاک و غنچه از چراغِ نرگس گرفتهايد،
    با روياهامان چه میکنيد!؟
     

    YASHAR

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/07/25
    ارسالی ها
    3,403
    امتیاز واکنش
    11,795
    امتیاز
    736
    محل سکونت
    تهران
    حالا اين همه چشمه، اين همه رود
    اصلا اين همه آسمانِ بلند،
    تعجب میکنم!

    ماهِ قشنگِ اين شبِ پَردهپوش
    چرا گذاشته آمده صاف
    پشتِ پنجرهی تو ...!

    انگار دارد
    خيره به خوابِ چيزی از باورِ زندگی
    نگاه میکند،
    به گمانم بايد اتفاقِ تازهای افتاده باشد!
    ...
    تو حس میکنی
    يک شعرِ سادهی مايل به دعای دوست
    دارد همين دقيقه، همين دور و بَرِ سَرَت
    هی سايه ... به سايهی ستارگانِ تشنه میسايد
    من به اين بازیها عادت دارم
    میشناسمش
    يکی دو خطِ روشنش اصلا
    چيزی ميانِ ديدنِ رويا و
    شنيدنِ يک دوستتْدارمِ آسان است.
    باز هم توسل به ماه
    نگو به کسی چه مربوط
    بد است، خوب نيست!

    حالا بيا سمتِ راستِ من
    میخواهم دست در گردن هم
    يک عکسِ يادگاری بگيريم!

    هی ... نمیدانمِ نامت چيست!
    عَصاکشِ آفتاب و آينه
    کجا میروی؟

    میروم آرام
    پرده را کنار میزنم
    نگاه میکنم
    در مهتابیِ رو به شمالِ آذرماه
    پَرندهی پابُريدهای
    زير گلوی گرمِ گربه ... به خواب رفته است.
     

    YASHAR

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/07/25
    ارسالی ها
    3,403
    امتیاز واکنش
    11,795
    امتیاز
    736
    محل سکونت
    تهران
    چقدر گفتم حالِ همهی ما خوب است و باز
    تو حتی باورت نشد!
    خُب راستش را بخواهی
    آن روز باد میآمد
    من هم دروغ گفته بودم به آسمان
    يعنی گفته بودم خوبيم، حالمان خوب است،
    - اما تو عاقلتر از آنی که باورت شود!

    حالا ديدی تا تنفسِ گرمِ ستاره
    چند بـ..وسـ..ـه بدهکارِ دنيا بوديم؟!
    با توام!
    يک وقت نروی به پروانهی نازنين
    از آوازهای پاييزی چيزی بگويی،
    به خدا من زندهام هنوز
    من تا هفت مرگ وُ
    هفت کَفَن از خوابِ اين جهان ... نخواهم رفت!

    مگر ما چقدر بدهکارِ اين لحظهايم؟
    گريه نکن عزيزم
    بابای غمگينِ تو
    تا بازآمدنِ آن پرستوی خسته
    به خواب نخواهد رفت.
     

    YASHAR

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/07/25
    ارسالی ها
    3,403
    امتیاز واکنش
    11,795
    امتیاز
    736
    محل سکونت
    تهران
    باد، هی بادِ بازيگوش!
    ما پيراهنِ آشنايان بسياری
    بر بندِ رختِ اين خانه ديدهايم.
    خودشان رفتهاند، نيستند، نمیآيند،
    و ما يک عده ابلهِ خاموش
    (فراموشِ گريههای خويش)
    فقط رَدپای ستارگان دريا را به دريا نشان میدهيم،
    يعنی که دلمان خوش است
    خوابِ ماه و کبوتر و بابونه میبينيم!

    تعبير درنگِ اندکِ دريا آيا
    همان مراقبتِ مادرانه از حبابِ کمحوصله نيست؟
    من يکی باور نمیکنم
    که پيچک و پروانه از خوابهای خزانی باخبر شوند،
    فقط سدر کهنسال همين کوچه میفهمد
    که جای هر اره بر آرنج باغ
    جوانهی خُردی از خواب حادثه خواهد روييد.
    يعنی روييده است، میرويد.
    حالا باد
    هر چه هم بازيگوش ...!
     

    YASHAR

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/07/25
    ارسالی ها
    3,403
    امتیاز واکنش
    11,795
    امتیاز
    736
    محل سکونت
    تهران
    میخواستم چشمهای ترا ببوسم
    تو نبودی، باران بود
    رو به آسمانِ بلندِ پُر گفتوگو گفتم:
    - تو نديديش ...؟!

    و چيزی، صدايی ...
    صدايی شبيهِ صدای آدمی آمد،
    گفت: نامش را بگو تا جستوجو کنيم!
    نفهميدم چه شد که باز
    يکهو و بیهوا، هوای تو کردم،
    ديدم دارد ترانهای به يادم میآيد.
    گفتم: شوخی کردم به خدا!
    میخواستم صورتم را از لمسِ لذيذِ باران
    فقط خيسِ گريه شود،
    ورنه کدام چشم
    کدام بـ..وسـ..ـه
    کدام گفتوگو ...؟!
    من هرگز هيچ ميلی
    به پنهان کردنِ کلماتِ بیرويا نداشتهام!
     

    YASHAR

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/07/25
    ارسالی ها
    3,403
    امتیاز واکنش
    11,795
    امتیاز
    736
    محل سکونت
    تهران
    چقدر برای بستنِ چمدان و خاموشیِ چراغ
    بهانه آورده بود!
    کليدِ کهنه در دستش بود وُ
    باز پیِ چيزی شبيه بستنِ گريه به باران میگشت.
    انگار هيچ ميلِ روشنی به امکانِ تشنگی نداشت،
    از آبها، آينهها، آدميان وُ
    آرزوهای دورشان بريده بود،
    نگران مینمود،
    يکجوری دلواپسِ گلدانِ ياس و اَبايی و نيلوفر،
    هی در مرورِ يکی دو خاطره ... قدم میزد،
    حتی قدمهای خستهاش را
    تا کنار جدولِ شکستهی کوچه شمرد،
    يک لحظه آمد که برگردد
    يک لحظه ماند و گمان کرد
    عطسهی دورِ ستارهای شنيده است.
    انگار چشم به راهِ کسی
    پی کتابی
    چراییِ چيزی
    هنوز نگرانِ گمشدنِ گوشوارههای دريا بود.
    اين بار جورِ ديگری روی دريا را بوسيد،
    يکی دو آدينه مانده به آخر آبان بود
    گفت: با آن که رفتنِ هميشهی ما
    با خوابِ نيامدن يکیست،
    اما من دوباره نزدِ نزديکترين کسانِ خود برمیگردم.

    يک روز، دو روز، سه روز و هنوز ...!
    پس کی؟
    کی کبوتر غمگين، برادرِ بينا، ستارهی نيمسوز؟

    حالا يکی میگويد
    هر جا که هست
    همين حدودِ آشنا با ماست،
    يکی میگويد من خودم ديدم
    شبيه کبوتری از بالِ بيد
    پَر زد و بالای آسمان رسيد،
    و بسياری هنوز بر اين باورند که ديگر تو
    برای بستنِ چمدان و خاموشیِ چراغ
    بهانه نخواهی آورد.
     

    YASHAR

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/07/25
    ارسالی ها
    3,403
    امتیاز واکنش
    11,795
    امتیاز
    736
    محل سکونت
    تهران
    من اين خانه وُ
    همين صحبتِ اين و آن را دوست میدارم،
    لِکلِکِ روشنِ پردهها
    نيمدریهای منحنی
    کبوتر و کوچه
    حرف و سلام و سادگی را دوست میدارم.
    سايه بهتر است، سکوت هم بَد نيست،
    يا آواز و آينه،
    عطرِ قشنگِ عصری از هوای علف،
    علاقه به آسمان، به کتاب، کلمه، کهربا،
    بوی نمورِ باغِ انار،
    پشت بامی بلند،
    چند پاره ابرِ پراکنده بالای کوه،
    و حتی وقتی که خسته میشوی ...
    وقتی چُرتِ ولرمِ ... (کلمهی درستش، به يادم نمیآيد.)
    اصلا زندگی چيزی نيست
    اِلا همين هوای خوش و گزنده و دلپذير و تلخ!


    وقتی که راهی نيست
    میآييم ببينيم واقعا چه میشود، چه بايد کرد!؟
    دورِ هم مینشينيم
    نگاه میکنيم
    و تازه میفهميم که قدرِ سکوت و بـ..وسـ..ـه را میدانيم،
    و بعد ذرهذره به ياد میآوريم
    انگار که يکديگر را دوست میداريم،
    نوعی هوای احتياط و آشنا با ما
    تمامِ اطرافِ آينه را گرفته است،
    اول به سنگ اشاره میکنيم
    بعد شَک به ستاره میبريم
    و آخرِ همهی خوابهای تشنگی
    تازه با آوازِ آب آشنا میشويم،
    و دُرُست وقتی که نوبت به گفتوگوی گريه میرسد،
    سکوت میکنيم.

    شما چه میگوييد!
    من تمام شبِ پيش
    فقط به خاطرِ چند سوالِ ساده بيدار بودهام
    من اصلا بلندیهای مهگرفته را نديدهام
    کتابِ سربستهی باران را نخواندهام
    منزلِ ماه و سراغِ ستاره نرفتهام،
    پس چرا اين همه رو به رويایِ ارغوان
    از خوابِ پروانه میپرسيد:
    - خانهی آخرين فصل آفتاب و آينه کجاست؟

    به خدا من و اين خانه وُ
    صحبت اين و آن را دوست میدارم
    من اصلا نمیدانم از کدام راه
    به رويای ارغوان میرسند،
    فقط معنی ماه را میفهمم که روشن است،
    روشن است که طاقتِ دوری وُ
    تحملِ تشنگی در من نيست.
    میخواهم به خوابِ خانه برگردم
    من اين خانه و
    صحبتِ اين و آن را دوست میدارم
    میخواهم به اولِ تمامِ ترانههای باران برگردم.
     

    برخی موضوعات مشابه

    بالا