شعر اشعار علی صالحی

  • شروع کننده موضوع SHinee
  • بازدیدها 1,617
  • پاسخ ها 67
  • تاریخ شروع

YASHAR

کاربر نگاه دانلود
کاربر نگاه دانلود
عضویت
2015/07/25
ارسالی ها
3,403
امتیاز واکنش
11,795
امتیاز
736
محل سکونت
تهران
گاهی اوقات


هيچ ميلی به ديدنِ يک عده آدمی ندارم

اما باز با دستِ باز و دلِ بسته میآيند،


میآيند مسافرانِ دورِ دريا را

بیخود از خوابِ يک پيالهی آب میگيرند،


و بعد جوری عجيب آهسته میپرسند

آيا تو مايلی باز با ماهِ خسته

از خانهی بیچراغ سخن بگويی؟

میگويم برويد، راحتم بگذاريد

راهِ دريا دور است

مسافرانِ غمگين ما خوابند

و من هم اصلا اشتباه کردم

که از خوابِ گل و خاطراتِ گهواره سخن گفتم،

به خدا ماه مقصر است

که بیخبر از اين همه ابرِ بیباور

آمد و از احتمالِ باران چيزی نگفت،

فقط يک عده آدمی آمدند

پنهانی بر پردههای ستاره نوشتند

گاه نمنمِ هر بارانی

سرآغازِ اتفاقی از درياست!

من که باورم نشد

اما شما که با چشمهای خيسِ مادران ما

به دريا رسيدهايد،

ديگر از چه میپرسيد

ديدگان من چرا بارانیست!؟

من که کاری نکردهام

فقط يک چراغ برداشتهام

رفتهام کنارِ کوچهای از اينجا دور ...

دارم به ماهِ خسته نگاه میکنم.

ديگر هيچ ميلی به خواب ندارم

هيچ ميلی به ديدن يک عده آدمی ندارم

دارم به آسمانِ خوشباورِ بیخبر میگويم

حال کبوتر خوب است

در کوچه گاه چراغ و چاقو

با هم به خانه برمیگردند،

قرار است ما هم با هم برگرديم

برمیگرديم

میآييم آن سوتر از پيالههای شکسته

روياهای مسافرانِ غمگينِ خويش را جستوجو میکنيم.

دمی آوازِ آشنايانِ دريا را میشنويم

و بعد تا دَمدَمایِ صبح

(اين وهله با دل باز و دست بسته)

خسته از چراغ و ستاره سخن میگوييم!

ديدی ما اشتباه نکردهايم!

حالا چقدر خيرهشدن در تولدِ روشنايی خوب است

چقدر شادمانیِ آدمی از آوازِ آدمی خوب است

خوب است گاهی اوقات

ما نيز به خوابِ گُل و خاطراتِ گهواره برگرديم!

گاهی اوقات

چه ميل غريبی به ديدنِ يک عده آدمی در من است

میخواهم بيايند

نشانیِ آشنای دريا را از ديدگان من بگيرند،

و بعد يکی از ميانِ مردگانِ ما بگويد:

تولدِ ماه را اگر نديدهايد،

تولدِ نابهنگامِ چراغ و ستاره نزديک است،

حالا به خانههايتان برگرديد!

 
  • پیشنهادات
  • YASHAR

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/07/25
    ارسالی ها
    3,403
    امتیاز واکنش
    11,795
    امتیاز
    736
    محل سکونت
    تهران
    خانهام، در خانه نشستهام،

    کتری کهنه
    روی اجاق است هنوز، روشن!
    دستِ راستم روی ديوار
    راهیست انگار
    به ديوارِ بیدليلِ بعدی نمیرسد.

    چراغ مطالعه، چند مطلبِ مهيا،
    مداد، کبريت، و کلماتی رها شده روی ميز.
    ساعت،
    پنج و نيمِ بامداد است،
    هنوز بيدارم،
    چيزی دارد دور و بَرِ سَرَم
    سايه میآورد
    روشنايی میبَرَد
    کاری دارد حتما،
    هوایِ حرفِ تازهای شايد
    شهودِ نوشتنِ چيزی شايد
    تولدِ بیگاهِ ترانهای شايد.

    نگاه میکنم،
    خير است پرندهای
    که آمده روی بندِ رختِ همسايه نشسته است.
    حوصلهی برخاستن و دَمکردنِ چای در من نيست.
    از خودم میپرسم:
    پس کی خسته خواهی شد؟
    اينجا
    لابهلایِ شب و روزِ اين همه مثلِ هم
    چه میکنی، چه میخواهی، چه میگويی؟
    وَهم، وَهمِ واژه، واژه، واژه ...
    بس است ديگر!

    زنجير از پیِ زنجير اگر بوده
    بسيار گسستهای،
    حرف از پیِ حرف اگر بوده
    بسيار شنيدهای،
    درد از پیِ درد اگر بوده،
    بسيار کشيدهای.
    ديگر چه میخواهی از چند و چون چيزی
    که گاه هست و گاه نيست.

    همين جا خوب است
    همين کُنجِ بیپيدايی که نشستهای خوب است.
    نگاه کن،
    روی بندِ رختِ همسايه

    زيرپوشِ زنانهای جای پرنده را گرفته است.

     

    YASHAR

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/07/25
    ارسالی ها
    3,403
    امتیاز واکنش
    11,795
    امتیاز
    736
    محل سکونت
    تهران
    در سایهروشنِ ماه و میله هاتاخن به رخسارِ دیو،چوب خط به خواب دیوار کشیده ام. نترس!من شریکِ هر شبِ گریه های توام .نترس!از این دفترِ نانوشته نترس!خواه ناخواه ورق می خورد این واژه این کتاب !تنها از این ترکه تراش بی پرده بپرس:یک مشق را مگر،چند بارِ بی دلیل خط می زنند ،که ما باید بازبا چشمِ بسته و دستِ شکسته تاوان نویس تنهایی تو باشیم ؟!تا کی ...؟
     

    YASHAR

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/07/25
    ارسالی ها
    3,403
    امتیاز واکنش
    11,795
    امتیاز
    736
    محل سکونت
    تهران
    تکليفِ تمام ترانههای من
    از همين اولِ بسماللهِ بـ..وسـ..ـه معلوم است
    سلام، يعنی خداحافظ!
    خداحافظ جایِ خالیِ بعد از منِ غريب
    خداحافظ سلامِ آبیِ امنِ آسوده
    ستارهی از شب گريختهی همروزِ من،
    عزيزِ هنوزِ من ... خداحافظ!

    همين که گفتم!
    ديگر هيچ پرسشی
    پاسخ نمیدهم!

    هی بیقرار!
    نگران کدامِ اشتباهِ کوچکِ بیهوا
    تو از نگاه چَپچَپِ شب میترسی؟
    ما پيش از پسينِ هر انتظاری حتما
    کبوترانِ رفته از اينجا را
    به رويایِ خوشترين خبر فراخواهيم خواند.

    من ... ترانهها وُ
    تو ... بوسهها وُ
    شب ... سينهريزِ روشنش را گرو خواهد گذاشت،
    تا ديگر هيچ اشاره يا علامتی از بُنبستِ آسمان نمانَد.
    راه باز ...، جاده روشن وُ
    همسفر فراوان است.

    برمیگرديم
    نگاه میکنيم
    اميدوار به آواز آدمی ...!

    آيا شفای اين صبحِ ساکتِ غمگين
    بیخوابِ آخرين ستاره مُيسر نيست؟
    هميشه همين قدمهای نخستينِ رفتن است
    که رازِ آخرين منزلِ رسيدن را رقم میزند.

    کم نيستند کسانی
    که با پارهی سنگی در مُشتِ بستهی باد
    گمان میکنند کبوتری تشنه به جانب چشمه میبَرَند،
    اما من و کبوتر و چشمه گول نخواهيم خورد
    ما خوابِ خوشی از احوالِ آدمی ديدهايم

    از اين پيشتر نيز
    فالِ غريب ستاره هم با ما
    از همين اتفاق عجيب گفته بود.

    ما نزديک آينه نشستيم و شب شکست و
    خبر از مسافرِ خوشقولِ بـ..وسـ..ـه رسيد،
    رسيد همين نزديکیها
    که صبحِ يک جمعهی شريف
    از خواب روشن دريا باز خواهيم گشت.
    همه چيز دُرست خواهد شد
    و شب تاريک نيز از چراغِ تَرکخورده عذر خواهد خواست.
    همين برای سرآغاز روزِ به او رسيدن کافی است،
    همين برای نشستن و يک دلِ سير گريستنِ ما کافیست،
    همين برای از خود دور شدن و به او رسيدن کافی است.

    سلام ...!
    سلام يعنی خداحافظ!
    خداحافظ اولين بوسههای بیاختيار
    کوچههای تنگ آشتیکنانِ دلواپس
    عصر قشنگِ صميمی
    ماه مُعطرِ اطلسیهای اينقدی، ... خداحافظ!

    سلام، سهمِ کوچکِ من از وسعت سادگی!
    سايهنشينِ آب و همپيالهی تشنگی سلام،
    سلام، اولادِ اولين بـ..وسـ..ـه از شرمِ گُل و گونههای حلال،
    سلام، ستارهی از شب گريختهی همروز من،
    عزيزِ هميشه و هنوز من ... سلام!
     

    YASHAR

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/07/25
    ارسالی ها
    3,403
    امتیاز واکنش
    11,795
    امتیاز
    736
    محل سکونت
    تهران
    در برابرِ اين همه ستارهی عريان
    اين همه بارانِ بیسوال،
    يا چند آسمان بلند وُ
    چند ترانه از خوابِ کودکی،
    تو حاضری باز آوازی از همان پسينِ پُر بـ..وسـ..ـه بخوانی!؟

    «من دلم گرفته، خوابم خراب
    گهوارهام شکسته است،
    حالا چه وقتِ گفتن از پرنده، از قفس،
    از قفسهای دَربسته است!؟ »

    پس بيا به خاطرِ يک گُل سرخ،
    يک لحظهی دُرُست،
    يک يادِ ساده از همان سالِ بوسهها،
    برويم بالای بالایِ آسمان،
    پشتِ پيراهنِ بیالفبای نور،
    دست بر پردهی خاطراتی از ماهِ مانوسِ دلنشين بپرسيم:
    تو حاضری باز آوازی از همان شبِ پُر گريه بخوانی!؟

    « ماه هم دلش گرفته، خوابش خراب
    گهوارهاش شکسته است.
    ديگر چه وقت گفتن از رودِ گريه وُ
    آن رازِ سربسته است؟! »
     

    YASHAR

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/07/25
    ارسالی ها
    3,403
    امتیاز واکنش
    11,795
    امتیاز
    736
    محل سکونت
    تهران
    من لبريز اسامی روشنِ آسمان بودم
    که شبی آشنايانی گمنام
    به ديدنم آمدند،
    آشنايانِ گمنامی از خوابِ ملايک و می
    با يکی دو نی دوات و دفتری از نور ...

    آمدند، کنارِ حيرتِ بیدليلِ هميشه نشستند
    شب را ورق زدند و دعا به دعا
    از ديدگانِ گريانِ من سخن گفتند

    گفتند تو برگزيدهی باران و بـ..وسـ..ـه بودهای
    چرا بی چراغ
    در شبِ اين همه گريه پير میشوی؟!
    ما واژگانِ عجيب ديگری از دريا،
    از عطرِ عشق و عبورِ نور نوشتهايم،
    ما به خاطر تو
    از انتهای سدر و ستاره آمدهايم،
    از اين به بعد
    تکليفِ بـ..وسـ..ـه و باران با ماست،
    تولدِ بیسوالِ ترانههای تو با ماست،
    ما به جای تو از عطرِ عشق و عبورِ نور خواهيم سرود،
    و تو با ما از اسامیِ روشنِ آسمان خواهی گفت،
    و ما دوباره ترا
    به دورهی دورِ همان واژههای مکررِ خودت بازخواهيم برد.
    باور اگر نمیکنی
    اين دستخطِ آشنای خداوند است.
     

    YASHAR

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/07/25
    ارسالی ها
    3,403
    امتیاز واکنش
    11,795
    امتیاز
    736
    محل سکونت
    تهران
    چه خوب میشد همين لحظه
    يک اتفاقی میافتاد
    مثلا باد میآمد
    میرفت باغهای بالا را دور میزد
    برمیگشت، خاک را بو میکرد،
    و از کنارِ شمشادهای شکسته
    بوی خوش آب و
    خبر از هوای حامله میآورد.

    شمعدانیهای بالِ چينهی مهتاب
    تب دارند، تشنهاند، بیترانهاند.
    اصلا باد
    چرا از چيزی شبيه باران نمیخواند!
    آخر چهقدر
    تا کی بايد با اين چراغِ ترسو
    هی از ترسِ شب و
    هقهقِ گريه گفت و گو کنيم؟
    پس کی میآيد همان که میگويند
    دريا را با خود خواهد آورد!؟

    مادرم میگويد
    برای شنيدنِ آوازِ آينه نبايد عجله کرد،
    بالاخره میآيد
    کسی که با زورقِ آوازهاش
    دريا را با خود خواهد آورد.

    میآيد با آسمانِ بلند هم
    به بحثِ روشنِ باران خواهد نشست
    میگويد اين شمعدانیها تب دارند
    اين باغها تشنه و
    اين شمشادها بیترانهاند
    کاری بايد کرد!
     

    YASHAR

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/07/25
    ارسالی ها
    3,403
    امتیاز واکنش
    11,795
    امتیاز
    736
    محل سکونت
    تهران
    لطفا شما بياييد واسطهی من وُ
    اين چند واژهی مشکل شويد،
    من میگويم به احتمالِ قوی
    بايد به خوابِ کتاب و خانه و سکوت برگرديد،
    اما برنمیگردند،
    میگويند اِلا و بلا
    ما از دهانِ ستاره وُ
    از خوابِ آسمان باريدهايم،
    و تو شاعری
    و تو بايد ما را به يک ترانهی ساده دعوت کنی،
    ورنه آبرويت را آينه میکنيم
    آينه را میشکنيم،
    و شکستن هم يکی از همين همراهانِ خاموشِ ماست!
    ما برهنه زاده میشويم
    مبهم و پوشيده به خواب میآييم
    بعد هم میرويم
    گوشهی کتابی کهنه
    کنارِ کلماتی که تو نديدهای، نخواندهای، نمیدانی!


    میگويم من از ميان شما
    از بعضی حروفِ بیحوصله میترسم،
    میترسم از شما به يک جملهی ناجور،
    به يک جملهی مبهم و پُر سوال برسم!
    بَد است دارم راه درستِ خودم را میروم،
    کاری به کار کسی ندارم،
    برای خودم
    گاه لِکلِکِ حرفی، هوای خوشی، خوابِ تبسمی ...!؟
    ديگر از منِ بیچراغ چه میخواهيد؟
    از منِ خسته چه صحبتی
    کدام کلمه
    کو ترانهای؟!
    لطفا شما
    واسطهی من و اين چند واژهی مشکل شويد!
    قول میدهم گاهی به احتياط
    اگر شد از عشقِ به يک ترانه، به يک صدا
    به يک صحبتِ ساده قناعت کنم.
    به خدا من از بعضی حروفِ بیحوصله میترسم!
     

    YASHAR

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/07/25
    ارسالی ها
    3,403
    امتیاز واکنش
    11,795
    امتیاز
    736
    محل سکونت
    تهران
    آسمان آمد وُ
    آهسته زير گوشِ ماه
    چيزی گفت انگار.

    ماه آمد وُ
    به کوچهی کهنسالِ مُشيری
    چيزی گفت انگار.

    کوچه
    کوچهی بیگفت و بیگذر
    رو به روشنترين پنجره چيزی گفت انگار.

    چيزی، رازی، حرفی
    سخنی شايد
    سَربَسته از چراغی
    شکستهی هزار پاييزِ بیپايان.

    دريغا هزارهی بیحالا،
    حالا کوچه، پير
    درخت، پير
    خانه، پير
    من پير وُ گلدانِ بالای چينه
    که پُر غبار!

    اگر مُردهای، بيا و مرا بِبَر،
    و اگر زندهای هنوز،
    لااقل خطی، خبری، خوابی، خيالی ... بیانصاف!
     

    YASHAR

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/07/25
    ارسالی ها
    3,403
    امتیاز واکنش
    11,795
    امتیاز
    736
    محل سکونت
    تهران
    باران میآمد
    مردمان در خوابِ خانه
    از آبِ رفته به جوی ... سخن میگفتند،
    همهمهی يک عده آدمی در کوچه نمیگذاشت
    لالاییِ آرامِ آسمان را آسوده بشنوم ...

    اصلا بگذار اين ترانه
    همين حوالیِ بـ..وسـ..ـه تمام شود!
    من خستهام
    میخواهم به عطرِ تشنهی گيسو و گريه نزديکتر شوم،
    کاری اگر نداری ... برو!
    ورنه نزديکتر بيا
    میخواهم ببوسمت.

    به خدا من خستهام
    خيلی دلم میخواهد از اينجا
    به جانب آن رهاییِ آرامِ بی دردسر برگردم،
    آيا تو قول میدهی
    دوباره من از شوقِ سادگی ... اشتباه نکنم!؟
    اول انگار نگاهم کرد
    اول انگار ساکت بود
    بعد آهسته گفت:
    برايت سنجاقسری از گيسوی رود وُ
    خوابِ خاطره آوردهام.
    آيا همين نشانیِ ساده
    برای علامتِ علاقه کافی نيست؟

    حالا چمدانت را بردار
    آرام و پاورچين از پلهها به جانب آسمان بيا،
    ما دوباره به خوابِ دور هفت دريا وُ
    هفت رود و هفت خاطره برمیگرديم.
    آنجا تمامِ پريانِ پردهپوش
    در خوابِ نیلبکهای پُر خاطره ترانه میخوانند،
    آنجا خواب هم هست، اما بلند
    ديوار هم هست، اما کوتاه
    فاصله هم هست، اما نزديک، نزديک ...
    نزديکتر بيا
    میخواهم ببوسمت!
     

    برخی موضوعات مشابه

    بالا