شعر اشعار محمد علی بهمنی

  • شروع کننده موضوع @ T @ R
  • بازدیدها 963
  • پاسخ ها 23
  • تاریخ شروع

@ T @ R

کاربر نگاه دانلود
کاربر نگاه دانلود
عضویت
2014/11/11
ارسالی ها
788
امتیاز واکنش
104
امتیاز
0
IMAGE634657749805615052.jpg



محمدعلی بهمنی در 27 فروردین سال ۱۳۲۱ در شهر دزفول به دنیا آمد وی دوران کودکی و نوجوانی را در تهران ، کرج و بندرعباس گذراند و پس از تحصیلات مقدماتی از زمان کودکی در چاپخانههای تهران به کار پرداخت . او در چاپخانه با زنده یاد فریدون مشیری که آن روزها مسئول صفحه ادبی هفتتار چنگ مجله روشنکفر بود ، آشنا شد و نخستین شعرش در سال ۱۳۳۰ ، یعنی زمانی که او تنها ۹ سال داشت ، در مجله روشنفکر به چاپ رسید .

شعرهای وی از همان زمان تاکنون به طور پراکنده در بسیاری از نشریات کشور و مجموعه شعرهای مختلف و جنگها ، انتشار یافته است و بسیاری بر این عقیدهاند که غزلهای او وامدار سبک و سیاق نیماست .

بهمنی از سال 1345 همکاری خود را با رادیوآغاز کرد و پس از آن به شغل آزاد روی آورد . او از سال 1353 ساکن بندرعباس شد و پس از پیروزی انقلاب ، به تهران آمد و مجدداً به سال 1363 به بندرعباس عزیمت کرد و در حال حاضر نیز، ساکن همانجاست .

محمدعلی بهمنی مسؤول چاپخانه دنیای چاپ بندرعباس و مدیر انتشارات چیچیکا در آن شهرستان است . وی در قالبهای مختلف از کلاسیک ، نیمایی و سپید به سرودن پرداخته است . اما وجه غالب شعرهای او ، غزل میباشد . بهمنی را میتوان از زمره ترانهسرایان موفق این روزگار دانست . او تاکنون با شرکت در برخی همایش های سراسری شعر دفاع مقدس ، علاقه مندی خود را به حضور در این عرصه نشان داده است . محمدعلی بهمنی در سال ۱۳۷۸ موفق به دریافت تندیس خورشید مهر به عنوان برترین غزلسرای ایران گردید .
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • پیشنهادات
  • @ T @ R

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2014/11/11
    ارسالی ها
    788
    امتیاز واکنش
    104
    امتیاز
    0
    لبت نـه گوید و پیداست مـیگـوید دلـت آری

    که اینسان دشمنی ، یعنی که خیلی دوستم داری

    دلت مــــیآید آیا از زبانی این همه شیرین

    تو تنها حرف تلخی را همیشه بر زبان آری؟

    نمیرنجـــــم اگــر باور نداری عشق نابم را

    که عاشق از عیار افتاده در این عصر عیاری

    چه میپرسی ضمیر شعرهایم کیست آنِ من

    مبادا لحـــــظهای حتــــی مرا اینگونــه پنداری

    ترا چون آرزوهایم همیشه دوست خواهم داشت

    بـــه شرطی کـــــــه مرا در آرزوی خویش نگذاری

    چــــــه زیبا میشود دنیا برای من اگر روزی

    تو از آنی که هستی ای معما پرده برداری

    چه فرقـــی میکند فریاد یا پژواک جان من

    چه من خود را بیازارم چه تو خود را بیازاری

    صدایی از صدای عشق خوشتر نیست حافظ گفت

    اگـــــر چــــه بر صدایش زخمـــها زد تیـــــــغ تاتاری



     

    @ T @ R

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2014/11/11
    ارسالی ها
    788
    امتیاز واکنش
    104
    امتیاز
    0


    اینجا برای از تو نوشتن هوا کم است

    دنیا برای از تو نوشتن مرا کم است

    اکسیر من نه این که مرا شعر تازه نیست

    من از تو می نویسم و این کیمیا کم است

    سرشارم از خیال ولی این کفاف نیست

    درشعر من حقیقت یک ماجرا کم است

    تا این غزل شبیه غزل های من شود

    چیزی شبیه عطر حضور شما کم است

    گاهی ترا کنار خود احساس می کنم


    اما چقدر دل خوشی خواب ها کم است

    خون هر آن غزل که نگفتم به پای توست

    آیا هنوز آمدنت را بها کم است؟

     

    @ T @ R

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2014/11/11
    ارسالی ها
    788
    امتیاز واکنش
    104
    امتیاز
    0

    شعر فاصله های محمد علی بهمنی و محمد علی رستمی


    گفتم بدوم تا تو همه فاصله ها را

    تا زودتر از واقعه گویم گله ها را


    چون آینه پیش تو نشستم که ببینی

    در من اثرِ سخت ترین زلزله ها را

    پر نقش تر از فرشِ دلم بافته ای نیست

    از بس که گره زد به گره حوصله ها را

    ما تلخیِ "نه" گفتنمان را که شنیدیم

    وقت است بنوشیم از این پس "بله" ها را

    بگذار ببینیم بر این جغد نشسته

    یکبار دگر پر زدن چلچله ها را

    یک بار هم ای عشقِ من، از عقل میندیش


    بگذار که دل حل بکند مسئله ها را



    جوابیه شعر از محمد علی رستمی :

    ازبس که تلمبار نمودم گله ها را


    دیگر نبودحوصله ای حوصله ها را


    تا زودتر ازشایعه آیم به سراغت


    بنگر که گره می زنم این فاصله ها را


    نه گفتن و راحت شدن ازمخمصه ها بود


    انکار نمودیم اگر ما بله ها را


    گفتی به غزل این سخن از عقل میندیش


    تا عشق کند حل همه ی مسئله ها را


    عاشق شدم و بیشتر از آینه خوردم


    افسوس تماشا و غم زلزله ها را


    بگذار که تا جغد نشیند به خرابه


    شایسته پرواز بدان چلچله ها را


    از بهر فریب دل ما زلف و خط و خال


    سودی ندهد جمع کن اینک تله ها را


    دل سلسله زلف ترا نیک پسندید


    آشوب مکن دست مزن سلسله ها را


    گفتی غزلی به من یا دلکش و دیدم


    ازشش جهت این هلهله ها غلغله ها را


    تاشعر دلت ساخته گردد چو یکی فرش


    باید که گره می زده ای حوصله ها را


    تو درد سرودی و دلم شعر لقب داد


    بی درد چه فهمد دگر این مرحله ها را


    پرزخم ترینم تو بدان لطف سرایش


    بهبود نما اندکی از آبله ها را


    دانیم ترابغض گلوگیر شد ارنه


    یک آه تو نابود کند حرمله ها را


    هرجا که غزل خواندم و یا شعر سرودم


    دیدیم کف و لبخند ز مردم صله ها را


    از : محمد علی رستمی

     

    @ T @ R

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2014/11/11
    ارسالی ها
    788
    امتیاز واکنش
    104
    امتیاز
    0
    گاه گاهی که کنارت بنشینم، کافیست


    دل خوشم با غزلی تازه، همینم کافی است
    تو مرا باز رساندی به یقینم، کافیست

    قانعم، بیشتر از این چه بخواهم از تو
    گاه گاهی که کنارت بنشینم، کافیست

    گله ای نیست، من و فاصله ها همزادیم
    گاهی از دور تو را خوب ببینم، کافیست

    من همین قدر که با حال و هوایت-گهگاه-
    برگی از باغچه ی شعر بچینم، کافیست

    فکر کردن به تو یعنی غزلی شورانگیز
    که همین شوق مرا، خوبترینم ! کافیست

     

    @ T @ R

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2014/11/11
    ارسالی ها
    788
    امتیاز واکنش
    104
    امتیاز
    0
    شعر پابوس

    شرمنده ام كه همت آهو نداشتم
    شصت و سه سال راه به اين سو نداشتم

    اقرار میكنم كه من اين های و هوی گنگ -

    ها داشتم هميشه ولی هو نداشتم

    جسمی معطر از نفسی گاه داشتم

    روحی به هيچ رايحه خوشبو نداشتم

    فانوس بخت گمشدگان هميشه ام

    حتی برای ديدن خود سو نداشتم

    وايا به من كه با همه ی هم زبانی ام

    در خانواده نيز دعاگو نداشتم

    شعرم صراحتی ست دل آزار، راستش

    راهی به اين زمانه ی نه تو نداشتم

    نيشم هميشه بيشتر از نوش بوده است

    باور نمیكنيد كه كندو نداشتم؟!

    میشد كه بندگی كنم و زندگی كنم

    اما من اعتقاد به تابو نداشتم

    آقا شما كه از همه كس باخبرتريد

    من جز سری نهاده به زانو نداشتم

    خوانده و يا نخوانده به پابوس آمدم؟

    ديگر سوال ديگری از او نداشتم


     

    @ T @ R

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2014/11/11
    ارسالی ها
    788
    امتیاز واکنش
    104
    امتیاز
    0
    شعری متفاوت از محمد علی بهمنی

    نه [FONT=&amp]از خودم فرار کرده ام
    نه از شما
    به جستجوی کسی رفته ام که
    مثل هیچ کس نیست
    نگران نباشید
    یا با او
    باز می گردم
    یا او
    بازم می گرداند
    تا مثل شما زندگی کنم.

    [/FONT]

     

    @ T @ R

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2014/11/11
    ارسالی ها
    788
    امتیاز واکنش
    104
    امتیاز
    0
    از خانه بيرون ميزنم ، اما کجا امشب ؟
    شايد تو ميخواهي مرا در کوچه ها امشب

    پشت ستون سايه ها ، روي درخت شب
    مي جويم اما نيستي در هيچ جا امشب

    ميدانم آري نيستي ، اما نميدانم
    بيهوده مي گردم بدنبالت چرا امشب ؟

    هرشب تو را بي جستجو مي يافتم اما
    نگذاشت بيخوابي بدست آرم تو را امشب

    ها ... سايه اي ديدم ، شبيه ت نيست ، اما حيف
    ايکاش مي ديدم به چشمانم خطا امشب

    هرشب صداي پاي تو مي آمد از هرچيز
    حتي ز برگي هم نمي آيد صدا امشب

    امشب ز پشت ابرها بيرون نيامد ماه
    بشکن قرق را ، ماه من بيرون بيا امشب

    گشتم تمام کوچه ها را ، يک نفس هم نيست
    شايد که بخشيدند دنيا را به ما امشب

    طاقت نميآرم ، تو که ميداني از ديشب
    بايد چه رنجي بـرده باشم ، بي تو ، تا امشب

    اي ماجراي شعر و شب هاي جنونم
    آخر چگونه سرکنم بي ماجرا امشب

     

    @ T @ R

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2014/11/11
    ارسالی ها
    788
    امتیاز واکنش
    104
    امتیاز
    0
    بگیر دست مرا تا تب تو را بسرایم

    تو را تپنده تر از نبض واژه ها بسرایم

    نپرس تازه چه داری
    که هر دقیقه
    که هر آن
    بگیر دست مرا و بخواه تا بسرایم


    مرا به قلب خود، این متن نا نوشته ببر

    -تا-
    نه از حواشی
    از قلب ماجرا بسرایم

    زبان دست صمیمی است، ای زبان صمیمی!
    بخواه از تو
    ببخشید!
    از شما بسرایم

    سکوت کن که فقط دست ها به حرف درآیند
    که از زبان «غریبان آشنا» بسرایم

    چه بارها به یقین میرسم که باید از این پس
    در این زمانه ی کر، شعر بی صدا بسرایم!

    چه بارها به خودم گفته ام که:
    شاعر ساده!
    چرا، چرا، به هزاران چرا، چرا بسرایم؟

    و سال هاست که به خود پاسخی نمی دهم ای دست
    که روزی از تو که حس می کنی مرا بسرایم

     

    @ T @ R

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2014/11/11
    ارسالی ها
    788
    امتیاز واکنش
    104
    امتیاز
    0
    مرا به جرم همین شعر متهم کردند
    و ... در توهمشان، فتح بر قلم کردند

    سپیده، باز قلم ها نوشت از راهی
    که پای هم قدمی را در آن قلم کردند

    ممیزان نه فقط بر من و غزل هایم
    به ذوق بیش و کم خویش هم ستم کردند

    دو استکان بنشین، رفع خستگی خوب است
    دوباره در دلم انگار، چای دم کردند


    تعارفیت به قلیان نمی کنم، دودی ست-

    که روشنش به یقین با ذغال غم کردند

    دلم گرفته، به خود قول داده ام، اما-
    برایتان ننویسم چه با دلم کردند
    .....

    مرا به جرم همین شعر-اگرچه قیچی ها
    به خشم، هفت خط ازین خطوط کم کردند
     

    برخی موضوعات مشابه

    بالا