شعر اشعار محمد حسن بارق شفیعی

  • شروع کننده موضوع ♥MASTANE♥
  • بازدیدها 1,042
  • پاسخ ها 48
  • تاریخ شروع

♥MASTANE♥

کاربر نگاه دانلود
کاربر نگاه دانلود
عضویت
1970/01/01
ارسالی ها
4,316
امتیاز واکنش
3,789
امتیاز
546
محل سکونت
شیراز
عالم دگر

سر طرّهای به هوا فشان، ختنی ز مشک تر آفرین
نگهی به آینه باز کن، گل عالم دگر آفرین
«بیدل»
ز طراز کهنه برون برآ
به خرام نو هنر آفرین
به ادای تازه سخن سرا
ز نوای دل اثر آفرین.
بِشِِکن سکوت گذشته را
چو صدا برون قفس برآ
ز شرار نالهٔ شعلهزا-
به چکامه بال و پر آفرین.
غم خلق و تودهٔ ناتوان
ز جفا و جور توانگران
به سرشک دیدهٔ خونچکان
بنویس و شعر تر آفرین.
بگُذر ز دعوی کفر و دین
ز تضاد منطق آن و این
به اصالت بشری ببین
به طبیعت بشر آفرین.
بگذر ز صحبت ما و من
ز حدیث تیرهٔ اهرمن
تو به فکر روشن خویشتن
ز شب سیه سحر آفرین.
همه مـسـ*ـت لـ*ـذت جستوجو
پی ارج گوهرِ آرزو
بگذر ز شاهد شمعرو
به زمین خود «قمر» آفرین.
تو به عصر زندگی جوان
چه زیی به طرز گذشتگان؟
به فراز تربت مردگان
ز نو عالم دگر آفرین.
نزنم دگر سخنی مگر
ز شرار سـ*ـینهٔ رنجبر
به صریر خامهٔ پُر هنر
به ترانهای شرر آفرین!
کابل، دی ١۳۴۳
 
  • پیشنهادات
  • ♥MASTANE♥

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    1970/01/01
    ارسالی ها
    4,316
    امتیاز واکنش
    3,789
    امتیاز
    546
    محل سکونت
    شیراز
    عشق


    ای عشق!
    ای نوای دل بینوای من!
    وی پرتوِ تجلی امّیدهای من!
    از مکن فرار!
    ای نور زندگی!
    بیتوست گور تیرهٔ جان خانهٔ دلم
    یکبار بر فروز!
    ویرانهٔ مرا و ببین گنجهای من.
    ای اختر مراد!
    در آسمان هستی من گرمتر بتاب
    وز برق جلوهات
    یکباره سوز خرمن پندارهای من.
    در کام جان من می اندیشهسوز ریز!
    تا نیک بنگری
    کز عشق زنده نیست کس اینجا سوای من.
    گرمم کن و بسوز!
    تا از درون سـ*ـینه نوایی برون کشم
    کاین پیکران سرد
    یکباره زندگی بپذیرند و رای من.
    ای عشق نازنین!
    باری تو را به قدّسیتت میدهم قسم
    کز من مکن کنار!
    بخشا به دردهای من و رنجهای من.
    کابل، ٢/٢/١۳۴١
     

    ♥MASTANE♥

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    1970/01/01
    ارسالی ها
    4,316
    امتیاز واکنش
    3,789
    امتیاز
    546
    محل سکونت
    شیراز
    عید من


    گفتم به دل: ز آینهات گرد غم بشوی
    فرداست روز عید و زمان مسرَّت است
    بگذر ز فکر رنجبریّ و توانگری
    کاین از چه محو غصّه و آن مـسـ*ـت عشرت است
    گر تودهای به داغِ تمنّا کباب شد،
    ور دستهای خراب نوشید*نی شرارت است،
    گر کودکی به حسرت کالای نو بسوخت،
    ور قلب مادری، به غمش پُر ز محنت است،
    گر سفرهها به آرزوی قرص جو تهی است،
    ور میزها ز شیرهٔ جان پُر ز لـ*ـذت است،
    دانشور فقیر اگر میزید حقیر،
    سرمایهدار راهزن، ار غرق عزت است،
    گر قلبهای مرده ز عشق وطن تهی است،
    ور سینههای سرد حصار قساوت است،
    هر کس برای خویش زید، بر من و تو چه؟
    کاین از چه غرق نعمت و آن در مصیبت است
    با ما بیا نشاط کن و عشرت آفرین
    کاین یکدوروزه عمر به شادی غنیمت است
    زد نیشخند و اشک فشاند و کشید آه
    گفتم: بگو، به خنده و اشکت چه حکمت است ؟
    گفتا که خنده بر سخن سرد میزنم
    اشکم برای اینکه دلت بیحرارت است
    از رنجبر به لب سخن بیادب مبر
    کاین ژندهپوش رهبر راه سعادت است
    تجلیل روز کارگران عید من بود
    جشنم به شام خلق چراغ عدالت است
    کوشش مکن به دوریاش از خلق کارگر
    دل را به اینقبیله کمال ارادت است
    کابل، ١١ اردیبهشت ١۳۳۵​
     

    ♥MASTANE♥

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    1970/01/01
    ارسالی ها
    4,316
    امتیاز واکنش
    3,789
    امتیاز
    546
    محل سکونت
    شیراز
    قسم


    به آتشی که ز فریاد خلق برخیزد
    به نالهای که ز رگهای جان بهدر گردد
    به شعلهای که ز انفاس رنجبر خیزد
    مدام باعث آزار معتبر گردد
    به سر دویدن اشکی که دامنی نگرفت
    به دامنی که ز خوناب دیده تر گردد
    به مادری که برد، درد فقر فرزندش
    به آه و زاری طفلی که بیپدر گردد
    به اضطراب دل بیپناه طفل اسیر
    به درد سـ*ـینهٔ تنگی که پُر شرر گردد
    به عالمی که رسد عشق و نامرادی و درد
    به آندلی که به این هر سه غم سپر گردد
    به شور فکر کز اندیشهٔ جوان خیزد
    به رای پیر که بی کینه همسفر گردد
    که هیچ حقِّ کسی بر کسی نمیماند
    اگر جهان همه بر کام رنجبر گردد
    کابل، خزان ١۳۳۵​


     

    ♥MASTANE♥

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    1970/01/01
    ارسالی ها
    4,316
    امتیاز واکنش
    3,789
    امتیاز
    546
    محل سکونت
    شیراز
    کاش!


    پهندشتی است اینجهان و در آن
    از حوادث هزار شیب و فراز
    آدمی رهروی است آبلهپا
    عمر کوتاه و آرزوش دراز
    گلشن آرزوش باغ دلی است
    که گلش سیلی خزان نخورَد
    بار و بندی ز این و آن نبود
    منت لطف باغبان نبرد
    دل به دوشیزگان باغ دهد
    جام نرگس به سر فراز کند
    جلوهٔ گل برهنهتر بیند
    دیده را آشنای راز کند
    رمز خوش جلوگی بداند و زآن:
    هنر دلبری بیاموزد
    زآفتاب حقیقتی که در اوست
    چهره در بزم جان برافروزد
    لیک عمری برفت و راه نیافت
    به سرا پردهٔ وصال نشد
    یکقدم ره به راه دوست نرفت
    تا که صد بار پایمال نشد
    جان به جانان رسیدهبود ولیک
    آنچه افزود اضطراب ورا
    نفس از تیرگیّ کالبدش
    تیرهابری شد آفتاب ورا
    کاش در بند تن نبود کسی
    کاش اینکالبد نبود و غمش
    غم چاقیّ و لاغری دارد
    سوختم؛ سوختم ز بیش و کمش!!
    کابل، ١١/۹/١۳۳٧
     

    ♥MASTANE♥

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    1970/01/01
    ارسالی ها
    4,316
    امتیاز واکنش
    3,789
    امتیاز
    546
    محل سکونت
    شیراز

    خانهٔ خوابیدگان را دیدهٔ بیدار کو؟
    نیستیپیرایگان را هستی سرشار کو؟
    شمعسان در خوابگاه مردگان سوزم، ولی
    حاصل اینسوختن جز آه آتشبار کو؟
    سینهها سرد است و دلها بیحرارت میتپد
    تا دلی را گرم سازد آتشینگفتار کو؟
    منبع الهام من، قبر شهیدِ آرزوست
    درد میجوشد ز قلبم قدرت اظهار کو؟
    از سموم نامرادیهای هستی سوختیم
    خانهٔ ویران ما را در کجا؟ دیوار کو؟
    غقلت و مشت پریشانیّ و سامان حیات
    نیست ممکن بیخودان را سر کجا؟ دستار کو؟
    اینجهان نی کوه گشت و نی صدا شد فعل ما
    از نوا تأثیر گم شد، مرغ آتشخوار کو؟
    ای دریغ اندیشه در مردمفریبی صرف شد
    سرهساز ذهنیتها، صافی پندار کو؟
    گر نه هر سو پرتگاهی از سیاست ساختند
    سرزمین زندگی را جادهٔ هموار کو؟
    گر به ما آسودگی خواهند و سامان حیات
    دزد را زندان کجا؟ آدمکشان را دار کو؟
    کابل، اسفند ١۳۳۵
     

    ♥MASTANE♥

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    1970/01/01
    ارسالی ها
    4,316
    امتیاز واکنش
    3,789
    امتیاز
    546
    محل سکونت
    شیراز
    مادر، مرا ببخش!


    مادر، مرا ببخش!
    میخواستم به باغ تو، نخل امید من
    سبز و بلند و شنگ و شکوفا شود، نشد!
    هر شاخه،
    هر ستاخ –
    پُر برگوبار و خرّم و زیبا شود، نشد!
    هر برگ گل به شاخ:
    تصویر جلوهپرور فردا شود، نشد!
    مادر، مرا ببخش!
    میخواستم به گاهِ بهارِ شکوفهها
    ذرّات جان من
    چون نور عشق
    گرم و شتابان و پُر فروغ:
    در رگ رگِ شکفتن گلها شود، نشد!
    مادر، مرا ببخش!
    میخواستم ز چاکِ گریبانِ درهها
    اینپارههای پیکر خونین کوهسار
    - وادیِّ خامشان -
    تا شعلهزار دامن تفتان دشتها
    با شبنم بهار چمن شستوشو دهم
    تا هر که بنگرد به تو، شیدا شود، نشد!
    مادر، مرا ببخش!
    میخواستم که هر چه ز خاک تو سر زند
    با رنگ و بوی زینت روی زمین شود،
    میخواستم که هر که به نام تو میزید:
    نیروی آفرینش عصر نوین شود،
    - جهان آفرین شود-
    طراح نظم تازهٔ دنیا شود، نشد!
    مادر، مرا ببخش!
    میخواستم به دامن صحرا، چکادِ کوه،
    بر اوج سبز شاخ ِ سپیدار دیرسال:
    هر زندخوان زندهٔ باغ و بهار تو
    بهتر ز هر عقاب فضا گردِ کاینات
    سیمرغ رهگشای ثریا شود، نشد!
    مادر، مرا ببخش!
    که در روزگار من:
    «آیین طالبانه»ی بگذشتههای دور،
    پرغوی جنگلیّ ِ ستمبارگان زور
    دست ستم ز دامن پاکت رها نکرد.
    مادر، مرا ببخش!
    میخواستم برون و برونتر ز خویشتن
    هر همزمان من
    از دانگی برون جهد و خرمنی شود
    یعنی به رغم «من» همهجا «ما» شود، نشد!
    مادر، مرا ببخش!
    زین واپسین «گـ ـناه»
    میخواستم تمامت اینناتمامها،
    اینایدهآلها،
    از من جدا شود
    وین جان ناتوانِ ز «آینده» ناامید،
    بیانتظار و بیخود و تنها شود، نشد!
    بهمن ۱٣۸۱ خورشیدی ( جنوری ٢٠٠٣ میلادی
    روتنبورگ هوم – آلمان


     

    ♥MASTANE♥

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    1970/01/01
    ارسالی ها
    4,316
    امتیاز واکنش
    3,789
    امتیاز
    546
    محل سکونت
    شیراز

    شب را به زیر سرخ پر خویش میکشم
    در من هراس نیست ز سردیّ و تیرگی
    من از سپیدههای دروغین مشوّشم »
    (کسرایی)
    ما مرغ آتشیم
    ما مرغ آتشیم
    در ما هراس نیست ز سردیّ و تیرگی
    ما از سپیدههای دروغین گذشتهایم.
    ما مرغ آتشیم
    با بال شعلههای فروزان انقلاب
    چون آتشینعقاب
    تا قلههای سرکش اوج زمانهها
    تا بیکرانهها –
    پرواز میکنیم.
    ما مرغ آتشیم
    ما آشیان خویش
    در بیکران سبز پهن دشت آسمان
    بر شاخسار جنگل خورشید مینهیم.
    ما مرغ آتشیم
    ما در پیام خویش
    با بال شعلهپرور موج ترانهها
    از شاخسار جنگل خورشید بر زمین
    بهر زمینیان
    بهر زمینیانِ فسونگشتهٔ اسیر –
    در بند روسپیِّ سیهکار شهر شب
    پرواز میکنیم
    واندر مسیر خویش
    صد نردبان نور
    چون کهکشان به جانب خورشید میکشیم.
    ما مرغ آتشیم
    در ما هراس نیست ز سردیّ و تیرگی
    ما از سپیدههای دروغین گذشتهایم.
    کابل، آذر ۱۳٦۳



     

    ♥MASTANE♥

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    1970/01/01
    ارسالی ها
    4,316
    امتیاز واکنش
    3,789
    امتیاز
    546
    محل سکونت
    شیراز
    مرگ شاعر


    شامگاهان که عروس فلکی
    پرده افکند ز حُسن ملکی
    مهر، آهسته بشد حجلهنشین
    شاهد ماه، بر آمد ز کمین
    زهره آمد به میان چنگنواز
    بیخود و عشوهکنان، نغمهطراز
    دختران فلکی رقصکنان
    گشت یکیک ز پس پرده عیان
    انجمنها به فلک گشت به پا
    شعلهرویان همگی جلوهنما
    همه، روشندل و آیینهپرست
    همه، از جامِ مهِ چارده مـسـ*ـت
    خانهٔ چرخ چراغان گردید
    دشت و در نیز زرافشان گردید
    نور مه در چمن آمد به نظر
    به زمرّد ورق نازک زر
    هر طرف دخترکان چمنی
    جامهها سرخ و سپید و سمنی
    چاک پیراهنشان رایحهخیز
    باد آهسته از آن غالیهبیز
    نرگس و لاله به کف جام و چراغ
    بلبل و فاخته رامشگر باغ
    آبشار هر طرفی گرم خروش
    ز دلش موج به مـسـ*ـتی زده جوش
    باغ پُر لطف و هوا عطرافشان
    رُخ گل گرمتر از طبع جوان
    من شوریدهسر حُسنپرست
    شده زینمنظرهها بیخود و مـسـ*ـت
    هر طرف سیرکنان محو جمال
    غرق کیفیت امّید وصال
    ناگهان نالهٔ جانسوز حزین
    به محیط دلم انداخت طنین
    نالهای کز جگر سوخته بود
    آتشی در چمن افروختهبود
    پیش رفتم به لب آب روان
    پهلوی نارونی گشت عیان
    پیکر بیرمق و چهرهٔ زرد
    تابلویی شده ترسیم ز درد
    بر لبم رفت که ای خستهروان!
    چه فتادهست تو را بر دل و جان؟
    که چنین نالهٔ سوزنده کشی؟
    هر زمان آه گدازنده کشی؟
    آه گرم از دل پُر درد کشید
    اشک گلگون به رُخ زرد چکید
    گفت: «دردی نبود در بدنم
    جز غم خلق و هوای وطنم
    شاعرم، قلب جوانی به برم
    بود انگیزهٔ چشمانم ترم
    هر چه بینم همگی رنجفزاست
    منظر دیدهٔ دل روحگزاست
    داغم از غفلت اولاد وطن
    جهل تا دامنشان بـرده یخن
    همگی بیخبر از رمز حیات
    همگی منتظر روز ممات
    سینهها سرد و دل از سوز، بری
    روح افسرده ز بیبرگوبری
    آرزوها، همه ناپخته فنا
    گفتوگوها، همهجا وسوسهزا
    سایق خواستهها حرص و هـ*ـوس
    هستهٔ صلح و صفا کینه و بس
    چون نه تفریق شود ناکس و کس
    حافظ خانهٔ عنقاست مگس
    نوجوانان همه بیباده خراب
    بهر تزیین ظواهر به شتاب
    همه زَافسونگر غربی، شده غرق
    داغها بر جگر مادر شرق
    سـ*ـینهٔ سوختهٔ مام وطن
    رنگ از رُخ شدهٔ شرق کهن
    آتشی در دلم افروختهاست
    به من از خود شدن آموختهاست
    آه، ای پیکر افسرده وطن!
    آه، ای غنچهٔ پژمرده وطن!
    آه، ای بازوی بشکستهٔ شرق!
    آه، ای دست عقب بستهٔ شرق!
    بعد از این طاقت افغانم نیست
    تاب آه شررافشانم نیست
    تا نبینم دگر اینتوده به خواب
    حالش از غفلت بسیار خراب
    خواهم اکنون که برآید نفسم
    وارهاند ز فشار قفسم»
    آخریننکته همین بود که گفت
    مژهاش عقدهٔ یاقوت بسفت
    پیکر خستهاش افتاد زبون
    بر لبش نقش دو سه قطرهٔ خون
    باغ ماتمکده شد در نظرم
    سوخت زینحادثه جان و جگرم
    عهد بستم به خود آنلحظه چنان
    که بگیرم ز گریبان زمان
    خلق را از ستم آزاد کنم
    وطن خویشتن آباد کنم
    تیر، ۱٣٣٥


     
    آخرین ویرایش توسط مدیر:

    ♥MASTANE♥

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    1970/01/01
    ارسالی ها
    4,316
    امتیاز واکنش
    3,789
    امتیاز
    546
    محل سکونت
    شیراز
    من...


    کیام من؟ نور چشم جستوجوها
    کیام من؟ سرهساز رنگ و بوها
    دلم زیباپرست بزم حُسن است
    روانم آفتاب آرزوها
    دو چشم روشن هستیاستم من
    کی ام من؟ بحر ناپیدا کناری
    دل اندر سـ*ـینه موج بیقراری
    به آغوشش فروغ گوهر عشق
    حریف اختر شب زندهداری
    گر اینگوهر نباشد نیستم من
    کی ام من؟ ترجمان آفرینش
    زباندان نگاه اهل بینش
    نوایی کز دل گرمم بخیزد
    بسوزد صد نیستان را به آتش
    نه تنها پیکر خاکیاستم من
    شبانگه خلوت من آسمان است
    نگاهم رازدار اختران است
    ز جام ماهتابم باده بخشند
    حریف صحبتم روشندلان است
    سحرگه مظهر مستیاستم من
    جهان رنگین ز پرداز خیالم
    کمال آفرینش از کمالم
    ز بس زیباپرستی میتوان دید
    جمال جاودان را در مآلم
    ببین در جستوجوی چیستم من؟
    به شب از بوی گل مـسـ*ـت و خرابم
    نماید نالهٔ بلبل کبابم
    به قلب ذره در پهنای هستی
    سحر در جستوجوی آفتابم
    نه در بند هوسناکیاستم من
    به اینگرمی که میتابد روانم
    سزد گر آتش افشاند زبانم
    بیا از دیدهٔ اهل هنر بین
    به اینشوری که انگیزد بیانم
    اگر شاعر نباشم کیستم من؟!
    کابل، ۱٦/١٠/١٣٣۸​


     

    برخی موضوعات مشابه

    بالا