شعر اشعار مربوط به فصل ها

  • شروع کننده موضوع Sogolkhanum
  • بازدیدها 2,526
  • پاسخ ها 96
  • تاریخ شروع

Sogolkhanum

کاربر نگاه دانلود
کاربر نگاه دانلود
عضویت
2017/06/13
ارسالی ها
537
امتیاز واکنش
20,073
امتیاز
714
محل سکونت
نصف جهان
پاییز در شعر مولانا

اي باغبان اي باغبان آمد خزان آمد خزان
بر شاخ و برگ از درد دل بنگر نشان بنگر نشان

اي باغبان هين گوش كن ناله درختان نوش كن
نوحه كنان از هر طرف صد بي‌زبان صد بي‌زبان

هرگز نباشد بي‌سبب گريان دو چشم و خشك لب
نبود كسي بي‌درد دل رخ زعفران رخ زعفران

حاصل درآمد زاغ غم در باغ و مي‌كوبد قدم
پرسان به افسوس و ستم كو گلستان كو گلستان

كو سوسن و كو نسترن كو سرو و لاله و ياسمن
كو سبزپوشان چمن كو ارغوان كو ارغوان

كو ميوه‌ها را دايگان كو شهد و شكر رايگان
خشك است از شير روان هر شيردان هر شيردان

كو بلبل شيرين فنم كو فاخته كوكوزنم
طاووس خوب چون صنم كو طوطيان كو طوطيان

خورده چو آدم دانه‌اي افتاده از كاشانه‌اي
پريده تاج و حله شان زين افتنان زين افتنان

گلشن چو آدم مستضر هم نوحه گر هم منتظر
چون گفتشان لا تقنطوا ذو الامتنان ذو الامتنان

جمله درختان صف زده جامه سيه ماتم زده
بي‌برگ و زار و نوحه گر زان امتحان زان امتحان

اي لك لك و سالار ده آخر جوابي بازده
در قعر رفتي يا شدي بر آسمان بر آسمان

گفتند اي زاغ عدو آن آب بازآيد به جو
عالم شود پررنگ و بو همچون جنان همچون جنان

اي زاغ بيهوده سخن سه ماه ديگر صبر كن
تا دررسد كوري تو عيد جهان عيد جهان

ز آواز اسرافيل ما روشن شود قنديل ما
زنده شويم از مردن آن مهر جان آن مهر جان

تا كي از اين انكار و شك كان خوشي بين و نمك
بر چرخ پرخون مردمك بي نردبان بي نردبان

ميرد خزان همچو دد بر گور او كوبي لگد
نك صبح دولت مي‌دمد اي پاسبان اي پاسبان

صبحا جهان پرنور كن اين هندوان را دور كن
مر دهر را محرور كن افسون بخوان افسون بخوان

اي آفتاب خوش عمل بازآ سوي برج حمل
ني يخ گذار و ني وحل عنبرفشان عنبرفشان

گلزار را پرخنده كن وان مردگان را زنده كن
مر حشر را تابنده كن هين العيان هين العيان

از حبس رسته دانه‌ها ما هم ز كنج خانه‌ها
آورده باغ از غيب‌ها صد ارمغان صد ارمغان
گلشن پر از شاهد شود هم پوستين كاسد شود
زاينده و والد شود دور زمان دور زمان

لك لك بيايد با يدك بر قصر عالي چون فلك
لك لك كنان كالملك لك يا مستعان يا مستعان

بلبل رسد بربط زنان وان فاخته كوكوكنان
مرغان ديگر مطرب بخت جوان بخت جوان

من زين قيامت حاملم گفت زبان را مي هلم
مي نايد انديشه دلم اندر زبان اندر زبان

خاموش و بشنو اي پدر از باغ و مرغان نو خبر
پيكان پران آمده از لامكان از لامكان

شاعر: مولانا


موضوعات مرتبط: شعرهای مربوط به فصل پاییز
 
  • پیشنهادات
  • Sogolkhanum

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2017/06/13
    ارسالی ها
    537
    امتیاز واکنش
    20,073
    امتیاز
    714
    محل سکونت
    نصف جهان
    علیرضا آذر / پاییز


    می روم تا درو کنم خود را

    از زنانی که خیس پاییزند

    از زنانی که وقت بوسیدن

    غرق آغوشت اشک میریزند

    میروم طرح غصه ای باشم

    مثل اندوه خالکوبی هاش

    میروم تا که دست بردارم

    از جهان مخوف خوبی هاش !

    مثل تنهایی ِ خودم ساکت

    مثل تنهایی ِ خودم سر سخت

    مثل تنهایی ِ خودم وحشی

    مثل تنهایی ِخودم بد بخت !

    هر دوتا کشته مرده ی مردن

    هر دوتا مثل مرد آزرده

    هر دوتا مثل زن پر از گفتن

    هر دوتا پای پشت پا خورده

    ما جهانی شبیه هم بودیم

    آسمان و زمینمان با هم

    فرقمان هم فقط در اینجا بود

    او خودش بود و من خودم بودم

    در نگاهش نگاه میکردم

    در نگاهش دو گرگ پنهان بود

    نیش تیز کنار ابروهاش

    او هم از توله های آبان بود

    با تو ام قاب عکس نارنجی

    با تو ام زر قبای پاییزی

    در نگاهت حضور مولانا است

    پا رکاب دو شمس تبریزی!

    توی چشمت دوباره ماهی ها

    توی چشمت عمیق اقیانوس

    توی چشمت همیشه دعوا بود

    بین هر هشت دست اختاپوس

    توی چشمت چقدر آدم ها

    داس ها را به باغ من زده اند

    سیب بکری برای خوردن نیست

    تا ته باغ را دهن زده اند

    در سرت دزد های دریایی

    نقشه ام را دوباره دزدیدند

    اجتماعی که سارقت بودند

    از تو غیر از بدن نمیدیدند

    از تو غیر از بدن نمیخواهند

    کرم هایی که موریانه شدند

    عده ای هم که مثل من بودند

    ساکنان مریض خانه شدند

    ساکنان مریض خانه شدیم

    حال ما را اگر نمیدانی

    عقربی را دچار آتش کن

    اینچنین است مرد آبانی !

    ماده جغد سفید من برگرد !

    بوف کورم ، چقدر گمراهی ؟

    من هدایت شدم..خدا شاهد !

    بار کج هم به منزلش گاهی ….

    بار کج هم به منزلش برسد

    آه من هم نمیرسد به تنت

    قاصدک های نامه بر گفتند

    شایعه است احتمال آمدنت

    عشق من در جنون خلاصه شده

    دست من نیست ، دست من ، عشقم !

    دست من ناگهان به حلقومت !

    مرگ من ،دست و پا نزن عشقم !

    من مریضم که صورتم سرخ است

    شاعری که چقدر تب دارم

    اندکی دوست رو به رو با من

    یک جهان دشته از عقب دارم

    در سرم درد های مرموزی است

    مغزم از شعر مرده پر شده است

    خط و خوط نوار مغزی گفت

    شاعر این شعر هم تومور شده است

    من سه تا نطفه در سرم دارم

    جان من را سه شعر میگیرد ؟

    خط و خوط نوار مغزی گفت :

    فیل هم با سه غده میمیرد !

    بیت هایی که آفریدمشان

    در پی روز قتل عام منند

    هر مزاری علیرضا دارد

    کل این قبر ها به نام منند

    مرگ مغزی است طعم ابیاتم

    مزه ی گنگ و میخوشی دارم

    باورم کن که بعد مردن هم

    حس خوبی به خود کشی دارم !

    کار اهدای عضو هایم را

    به همین دوستان اندکم بدهید

    چشم و گوشم برای هر کس خواست

    مغز من را به کودکم بدهید

    در سرم رنج های فر هاد است

    یک نفر بعد من جنون باید!

    تیشه ام را به دست او بدهید

    بعد من کاخ بیستون باید ..

    وای از این مرد زرد پاییزی

    وای از این فصل خشک پا خوردن

    وای از این قرصهای اعصابی

    وقت هر وعده بیست تا خوردن

    مرد آبانی ام بفهم احمق!

    لحظه ای ناگهان که من باشم

    هر چه ضد و نقیض در یک آن

    کوچک بی کران که من باشم

    مرد آبانی ام که قنداقی

    وسط سردی کفن بودم

    بعد سی سال تازه فهمیدم

    جسدی لای پیرهن بودم !

    جسد شاعری که افتاده

    از نفس از دوپا از هر چیز

    سال تحویلتان بهار اما

    سال من از اواسط پاییز

    زردی ام از نژاد فصلم بود

    سرخی ام از تبار برگی که

    روز میلادم از درخت افتاد

    زیر رگباری از تگرگی که

    از تبار جنون پاییزیکاشف لحظه های ویرانی

    عقربی در قمر تمرکیدیم

    وای از این اجتماع آبانی



    من تو ام من خود تو ام شاید

    شعر دنبال هردومان باشد

    نیمه ای از غمم برای تو تا

    خودکشی مال هر دومان باشد

    علیرضا آذر
     

    Sogolkhanum

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2017/06/13
    ارسالی ها
    537
    امتیاز واکنش
    20,073
    امتیاز
    714
    محل سکونت
    نصف جهان
    فریدون مشیری / حریق خزان بود...


    حریق خزان بود...

    همه برگ ها آتش سرخ، همه شاخه ها شعله زرد

    درختان همه دود پیچان به تاراج باد

    و برگی که می سوخت، میریخت، می مرد

    و جامی سزاوار چندین هزار نفرین که بر سنگ می خورد

    من از جنگل شعله ها می گذشتم

    غبار غروب به روی درختان فرو می نشست

    و باد غریب، عبوس از بر شاخه ها می گذشت

    و سر در پی برگ ها می گذاشت...

    فضا را صدای غم آلود برگی که فریاد می زد

    و برگی که دشنام می داد

    و برگی که پیغام گنگی به لب داشت

    لبریز می کرد،

    و در چشم برگی که خاموش خاموش می سوخت...

    نگاهی که نفرین به پاییز می کرد...

    حریق خزان بود،

    من از جنگل شعله ها می گذشتم،

    همه هستی ام جنگلی شعله ور بود

    که توفان بی رحم اندوه

    به هر سو که می خواست می تاخت،

    می کوفت، می زد، به تاراج می برد

    و جانی که چون برگ

    می سوخت، می ریخت، می مرد

    و جامی سزاوار نفرین که بر سنگ می خورد...

    شب از جنگل شعله ها می گذشت

    حریق خزان بود و تاراج باد

    من آهسته در دود شب رو نهفتم

    و در گوش برگی که خاموش می سوخت گفتم

    مسوز این چنین گرم در خود، مسوز

    مپیچ این چنین تلخ بر خود، مپیچ

    که گر دست بیداد تقدیر کور

    تو را می دواند به دنبال باد

    مرا می دواند به دنبال هیچ

    ...



    زنده یاد فریدون مشیری
     

    Sogolkhanum

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2017/06/13
    ارسالی ها
    537
    امتیاز واکنش
    20,073
    امتیاز
    714
    محل سکونت
    نصف جهان
    محمد علی رستمی / وقتی خزان می رسد
    وقتی خزان می رسد

    ناله های حزین سازیی آشنا

    با کشش یکنواخت

    قلب مرا می نوردد ...



    نمی خواهم گذر زمان را باور کنم

    یک مرتبه صدای زنگ ساعت ،

    مرا به خود می آورد !

    حس می کنم زمان خیال ایستادن دارد

    خودم را آهسته به باد می سپارم

    نسیم بداندیش

    مرا چون برگی پژمرده با خود می برد ...

    من در رنگ باخته خود ،

    و رودخانه ی نزدیکمان غرق می شوم



    محمد علی رستمی
     

    Sogolkhanum

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2017/06/13
    ارسالی ها
    537
    امتیاز واکنش
    20,073
    امتیاز
    714
    محل سکونت
    نصف جهان
    پاییز آمدست کــــه خود را ببارمت


    پاییز آمدست کــــه خود را ببارمت

    پاییز لفظ دیگر"من دوست دارمت"

    بر باد می دهــم همـه ی بــود خویش را

    یعنی تو را به دست خودت می سپارمت

    باران بشو ، ببار بــه کاغذ ،سخن بگــو

    وقتی که در میان خودم می فشارمت

    پایان تو رسیده گل کاغذی من

    حتی اگر خاک شوم تا بکارمت

    اصرار می کنـــی کـــه مرا زود تر بگو

    گاهی چنان سریع که جا می گذارمت

    پاییز من ، عزیـــز غــم انگیز برگریـــز

    یک روز می رسم و تو را می بهارمت!!!

    سید مهدی موسوی
     

    Sogolkhanum

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2017/06/13
    ارسالی ها
    537
    امتیاز واکنش
    20,073
    امتیاز
    714
    محل سکونت
    نصف جهان
    ماجرای بی خیالی بلبل در بهار و آمدن فصل خزان و سرما / پروین اعتصامی


    بلبلی از جلوه ی گل بی قرار

    گشت طربناک بفصل بهار

    در چمن آمد غزلی نغز خواند

    رقـ*ـص کنان بال و پری برفشاند

    بیخود از این سوی بدانسو پرید

    تا که بشاخ گل سرخ آرمید

    پهلوی جانان چو بیفکند رخت

    مورچه‌ای دید بپای درخت

    با همه هیچی، همه تدبیر و کار

    با همه خردی، قدمش استوار

    ز انده ایام نگردد زبون

    رایت سعیش نشود واژگون

    قصه نراند ز بتان چمن

    پا ننهد جز بره خویشتن

    مرغک دلداده بعجب و غرور

    کرد یکی لحظه تماشای مور

    خنده کنان گفت که ای بیخبر

    مور ندیدم چو تو کوته نظر

    روز نشاط است، گـه کار نیست

    وقت غم و توشهٔ انبار نیست

    همرهی طالع فیروزبین

    دولت جان پرور نوروز بین

    هان مکش این زحمت و مشکن کمر

    هین بنشین، می‌شنو و می‌نگر

    نغمهٔ مرغان سحرخیز را

    معجزهٔ ابر گهرریز را

    مور بدو گفت بدینسان جواب

    غافلی، ای عاشق بیصبر و تاب
     

    Sogolkhanum

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2017/06/13
    ارسالی ها
    537
    امتیاز واکنش
    20,073
    امتیاز
    714
    محل سکونت
    نصف جهان
    رباعی پاییزی از ابوسعید ابوالخیر
    ای چرخ بسی لیل و نهار آوردی

    گـه فصل خزان و گـه بهار آوردی



    مردان جهان را همه بردی به زمین

    نامردان را بروی کار آوردی



    از ابوسعید ابوالخیر
     

    Sogolkhanum

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2017/06/13
    ارسالی ها
    537
    امتیاز واکنش
    20,073
    امتیاز
    714
    محل سکونت
    نصف جهان
    فصل پاییز در شعر رضی الدین آرتیمانی
    نقابی بر افکن ز پی امتحان را

    که تا بینی از جان لبالب جهان را

    چو در جلوه آیی بدین شوخ و شنگی

    برقص اندر آری زمین و زمان را

    بروی زمین مهروار ار بخندی

    بزیر زمین درکشی آسمان را

    من از حسرت رویش از هوش رفتم

    خدایا شکیبی تماشاکنان را

    به دل زان نداریم یک مو گرانی

    که بر سر کشیدیم رطل گران را

    بهارت دلا کس ندانست چون شد

    بهر حال دریاب فصل خزان را

    فراموش کردند از مهربانی

    چه افتاد یاران نامهربان را

    از آن نام تو بر زبان می نراندم

    که میسوخت نام تو کلام و زبان را

    رضی این چه شور است در نالهٔ تو

    که از هوش بردست پیر و جوان را



    رضی الدین آرتیمانی
     

    Sogolkhanum

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2017/06/13
    ارسالی ها
    537
    امتیاز واکنش
    20,073
    امتیاز
    714
    محل سکونت
    نصف جهان
    اشعار پاییزی مولانا
    آنچ گل سرخ قبا می‌کند

    دانم من کان ز کجا می‌کند

    بید پیاده که کشیدست صف

    آنچ گذشتست قضا می‌کند

    سوسن با تیغ و سمن با سپر

    هر یک تکبیر غزا می‌کند

    بلبل مسکین که چه‌ها می‌کشد

    آه از آن گل که چه‌ها می‌کند

    گوید هر یک ز عروسان باغ

    کان گل اشارت سوی ما می‌کند

    گوید بلبل که گل آن شیوه‌ها

    بهر من بی‌سر و پا می‌کند

    دست برآورده به زاری چنار

    با تو بگویم چه دعا می‌کند

    بر سر غنچه کی کله می‌نهد

    پشت بنفشه کی دوتا می‌کند

    گر چه خزان کرد جفاها بسی

    بین که بهاران چه وفا می‌کند

    فصل خزان آنچ به تاراج برد

    فصل بهار آمد ادا می‌کند

    ذکر گل و بلبل و خوبان باغ

    جمله بهانه‌ست چرا می‌کند

    غیرت عشق است وگر نه زبان

    شرح عنایات خدا می‌کند

    مفخر تبریز و جهان شمس دین

    باز مراعات شما می‌کند



    مولانا جلال الدین محمد
     

    Sogolkhanum

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2017/06/13
    ارسالی ها
    537
    امتیاز واکنش
    20,073
    امتیاز
    714
    محل سکونت
    نصف جهان
    سراپا اگر زرد و پژمرده‌ایم / ولی دل به پاییز نسپرده‌ایم... (قیصر امین‌پور)


    سراپا اگر زرد و پژمرده‌ایم

    ولی دل به پاییز نسپرده‌ایم



    چو گلدان خالی لب پنجره

    پر از خاطرات ترک‌خورده‌ایم



    اگر داغ دل بود، ما دیده‌ایم

    اگر خون دل بود، ما خورده‌ایم



    اگر دل دلیل است، آورده‌ایم

    اگر داغ شرط است، ما بـرده‌ایم



    اگر دشنۀ دشمنان، گردنیم

    اگر خنجر دوستان، گُرده‌ایم



    گواهی بخواهید، اینک گواه

    همین زخم‌هایی که نشمرده‌ایم



    دلی سر بلند و سری سر به زیر

    از این دست عمری به سر بـرده‌ایم



    قیصر امین پور
     

    برخی موضوعات مشابه

    بالا