شعر اشعار حامد عسکری

nika_beramiriha

کاربر نگاه دانلود
کاربر نگاه دانلود
عضویت
2016/08/15
ارسالی ها
1,175
امتیاز واکنش
2,472
امتیاز
426
شربت توت سیاه است آنچه بر لب ریخته

تشنه‌ها را تشنه تر کرده لبالب ریخته


میرعماد امشب چلیپایی به رقـ*ـص آورده یا

گیسویی بر شانه لخـ*ـتی مورب ریخته؟


جان فدای خالقی که در دهان کوچکت

چند مروارید غلتان مرتب ریخته


خالقی که چشم هایت را پدید آورده و

قطره ای از آن میان کاسه شب ریخته


من اتاقم را همین دیشب مرتب کردم و

اسمت آمد ... گوشه گوشه یاس و کوکب ریخته
 
  • پیشنهادات
  • nika_beramiriha

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/08/15
    ارسالی ها
    1,175
    امتیاز واکنش
    2,472
    امتیاز
    426
    گیسوانت را بیاور شانه پیدا می شود

    بغض داری؟ شانه ی مردانه پیدا میشود


    امتحان کن ! ساده و معصوم لبخندی بزن

    تا ببینی باز هم دیوانه پیدا می شود


    من اسیر عابر این کوچه ی پاییزی ام

    ورنه هر جایی که آب و دانه پیدا می شود


    عصر پاییزی زیبایی ست لبخندی بزن

    یک دوفنجان چای در این خانه پیدا می شود
     

    nika_beramiriha

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/08/15
    ارسالی ها
    1,175
    امتیاز واکنش
    2,472
    امتیاز
    426
    تو را هر قدر عطر یاس و ابریشم بغـ*ـل کرده

    مرا صدها برابر غصه و ماتم بغـ*ـل کرده


    زمستان می رسد گلدان خالی حسرتش این است:

    چرا شاخه گل مهمان خود را کم بغـ*ـل کرده؟


    چه ذوقی می کند انگشترم هربار میبیند

    عقیقی که برآن نام تو را کندم بغـ*ـل کرده


    چنان بر روی صورت ریختی موی پریشان را

    که گویی ماه را یک هاله مبهم بغـ*ـل کرده


    لبت را می مکی با شیطنت انگار درباران

    تمشکی سرخ را نمناکی شبنم بغـ*ـل کرده


    دلیل چاک پشت پیرهن شاید همین باشد:

    زلیخا یوسفش را دیده و محکم بغـ*ـل کرده...
     

    nika_beramiriha

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/08/15
    ارسالی ها
    1,175
    امتیاز واکنش
    2,472
    امتیاز
    426
    نشسته در حیاط و ظرف چینی روی زانویش

    اناری بر لبش گل کرده سنجاقی به گیسویش


    قناری های این اطراف را بی بال و پر کرده

    صدای نازک برخورد چینی با النگویش


    مضاعف می کند زیبایی اش را گوشوار آنسان

    که در باغی درختی مهربان را آلبالویش


    کسوف ماه رخ داده ست یا بالا بلای من

    به روی چهره پاشیده است از ابریشم مویش؟


    اگر پیچ امین الدوله بودم می توانستم

    کمی از ساقه هایم را ببندم دور بازویش


    تو را از من جدا کردند هر باری به ترفندی

    یکی با خنده تلخش یکی با برق چاقویش


    قضاوت می کند تاریخ بین خان ده با من

    که از من شعر می ماند و از او باغ گردویش


    رعیت زاده بودم دخترش را خان نداد و من

    هزاران زخم در دل داشتم این زخم هم رویش
     

    nika_beramiriha

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/08/15
    ارسالی ها
    1,175
    امتیاز واکنش
    2,472
    امتیاز
    426
    با من برنو به دوش یاغی مشروطه خواه

    عشق کاری کرده که تبریز می سوزد در آه


    بعدها تاریخ می گوید که چشمانت چه کرد؟

    با من تنها تر از ستارخان بی سپاه


    موی من مانند یال اسب مغرورم سپید

    روزگار من شبیه کتری چوپان سیاه


    هرکسی بعد از تو من را دید گفت از رعد و برق

    کنده ی پیر بلوطی سوخت نه یک مشت کاه


    کاروانی رد نشد تا یوسفی پیدا شود

    یک نفر باید زلیخا را بیاندازد به چاه


    آدمیزادست و عشق و دل به هر کاری زدن

    آدم ست و سیب خوردن آدم ست و اشتباه


    سوختم دیدم قدیمی ها چه زیبا گفته اند

    "دانه ی فلفل سیاه و خال مهرویان سیاه"
     

    nika_beramiriha

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/08/15
    ارسالی ها
    1,175
    امتیاز واکنش
    2,472
    امتیاز
    426
    یك سـ*ـینه حرف هست، ولی نقطه‌چین بس است

    خاتون دل و دماغ ندارم.... همین بس است



    یك روز زخم خوردم یك عمر سوختم

    كو شوكران؟ كه زندگی اینچنین بس است



    عشق آمده‌ست عقل برو جای دیگری

    یك پادشاه حاكم یك سرزمین بس است



    مورم، سیاوشانه به آتش نكش مرا

    یك ذره آفتاب و كمی ذره‌بین بس است



    ظرف بلور! روی لبت خنده‌ای بپاش

    نذری ندیده را دو خط دارچین بس است



    ما را به تازیانه نوازش نكن عزیز

    كه سوز زخم كهنه‌ی افسار و زین بس است



    از این به بعد عزیز شما باش و شانه‌هات

    ما را برای گریه سر آستین بس است
     

    nika_beramiriha

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/08/15
    ارسالی ها
    1,175
    امتیاز واکنش
    2,472
    امتیاز
    426
    هر نسیمی كه نصیب از گل و باران ببرد



    می تواند خبر از مصر به كنعان ببرد



    آه از عشق كه یك مرتبه تصمیم گرفت:



    یوسف از چاه درآورده به زندان ببرد



    وای بر تلخی فرجام رعیت پسری



    كه بخواهد دلی از دختر یك خان ببرد



    ماهرویی دل من بـرده و ترسم این است



    سرمه بر چشم كشد،زیره به كرمان ببرد



    دودلم اینكه بیاید من معمولی را



    سر و سامان بدهد یا سر و سامان ببرد



    مرد آنگاه كه از درد به خود میپیچد



    ناگزیر است لبی تا لب قلیان ببرد



    شعر كوتاه ولی حرف به اندازه ی كوه



    باید این قائله را "آه" به پایان ببرد



    شب به شب قوچی ازین دهكده كم خواهد شد



    ماده گرگی دل اگر از سگ چوپان ببرد!
     

    I.MehrDãd

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2017/05/31
    ارسالی ها
    13,289
    امتیاز واکنش
    163,097
    امتیاز
    1,321
    سن
    21
    محل سکونت
    جـَهَنَم
    هرچه با تنهایی من آشنا تر می شوی
    دیرتر سر میزنی و بی وفا تر می شوی

    هرچه از این روزهای آشنایی بگذرد
    من پریشان تر، تو هم بی اعتناتر می شوی

    من که خرد و خاکشیرم! این تویی که هر بهار
    سبزتر می بالی و بالا بلاتر می شوی

    مثل بیدی زلف ها را ریختی بر شانه ها
    گاه وقتی در قفس باشی رهاتر می شوی

    عشق قلیانی ست با طعم خوش نعنا دوسیب
    می کشی آزاد باشی، مبتلاتر می شوی

    یا سراغ من می آیی چتر و بارانی بیار
    یا به دیدار من ابری نیا... تر میشوی
     

    I.MehrDãd

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2017/05/31
    ارسالی ها
    13,289
    امتیاز واکنش
    163,097
    امتیاز
    1,321
    سن
    21
    محل سکونت
    جـَهَنَم
    اصلا قبول حــرف شما ، من روانی ام

    من رعد و بـرق و زلزله ام ؛ ناگهانی ام

    این بیت های تلخ ِ تفس گیر ِ شعله خیز

    داغ شماست خیمـه زده بر جوانی ام

    رودم ! اگــرچه بی تو به دریا نمی رسم

    کوهم ! اگــرچه مردنی و استخوانی ام

    من از شکوه ِ روسری ات کم نمی کنم

    من - این غبار - چـرا می تکانی ام ؟

    بگــذار روی دوش تو باشد یکی دو روز

    این سر ، که سرشکسته ی نامهربانی ام

    کوتاه شد سی و سه پل و دو پلش شکست

    از بعد رفتنت ، گل ِ ابرو کمانی ام !

    شاعر شنیدنی است ... ولی دست روزگار

    نگذاشت ... اینکه بشنوی ام یا بخوانی ام

    این بیت آخر است ! هوا گرم شد ، بخـند

    من دوستـدار ِ بستنی زعفرانی ام !
     

    I.MehrDãd

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2017/05/31
    ارسالی ها
    13,289
    امتیاز واکنش
    163,097
    امتیاز
    1,321
    سن
    21
    محل سکونت
    جـَهَنَم
    شب دلواپسی‌ها هرقدر بی‌ماه‌تر بهتر


    که شاعر در شب موهای تو گمراه‌تر بهتر




    برای شانه‌های شهر متروکی شبیه من


    تکان‌های گسل، یک‌دفعه و ناگاه‌تر بهتر




    چه فرقی می‌کند من چند سر قلیان عوض کردم؟


    برای قهوه‌چی‌ها، مرد، خاطرخواه‌تر بهتر




    ندانستی که روی بیت بیتش وزن کم کردم


    نوشتی شعرهایت شادتر، کم‌آه‌تر بهتر




    نه این‌که قافیه کم بود نه! در فصل تابستان


    غزل هم مثل دامن هرقدر کوتاه‌تر بهتر
     

    برخی موضوعات مشابه

    بالا