شعر اشعار پیمان آزاد

°º¸кยzɠยภº°

کاربر نگاه دانلود
کاربر نگاه دانلود
عضویت
2017/01/25
ارسالی ها
7,055
امتیاز واکنش
20,087
امتیاز
869
محل سکونت
ارومیه
<< هراس >>

از هراس زاده ایم،
و با خشونت زیسته ایم
از زبان بتها
اسطوره وار فرمان ساخته ایم
و بر ذهن رنجور خویش
زالو صفت چنگ انداخته ایم
به فرداها
امیدی نیست
که امروز فردایی است
در گذرگاه بردگان ایستاده ایم
که تماشا تقدیر ماست...
 
  • پیشنهادات
  • °º¸кยzɠยภº°

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2017/01/25
    ارسالی ها
    7,055
    امتیاز واکنش
    20,087
    امتیاز
    869
    محل سکونت
    ارومیه
    << ماندن >>

    به آبیاری جنگل می روم که خشکی ره آورد توست
    و رویش دستانم
    یادگاری است از عطوفت باران
    در بهاران
    اندیشه مکن
    که جهان بی آنکه بیندیشی به سامان است
    در باغچه غنچه های نو رسیده
    به تشنگی دهان می گشاید
    و من به فرمانی ، ناخواسته مقراض بر گلویشان می گذارم
    آسودگی در کنار تو که جهان را به پنداری موهوم می خوانی
    و با آهنگی ناموزون می نوازی
    حکایت توفان و دریاست
    بگذریم که شعر گریزی است برای بودن
    و تو نیز برای ماندن دستاویزی می جویی
    که از آهن و آتش ساخته ای...
     

    °º¸кยzɠยภº°

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2017/01/25
    ارسالی ها
    7,055
    امتیاز واکنش
    20,087
    امتیاز
    869
    محل سکونت
    ارومیه
    << کوچ باد >>


    با صدای ناله اش از دور
    با دو چشم کور
    باد می آید
    سنگها را سخت می ساید
    تن بهر خاکی می آلاید
    می زند بر هر دری انگشت
    برگهای زنده را هر آن
    می گرداند اندر دست و
    می چرخاند اندر مشت
    خشم تو از کیست
    اینهمه غوغا برای چیست ؟
    از چه می بالی به خود یا از چه می نالی ؟
    لانه ی موری به هم خورده است
    بچه ی پروانه ای در راه تو مرده است
    دشمنیهایت برای چیست ؟
    بی قراریها برای کیست ؟
    باد بازیگوش خاموش است
    چون یادیست کز خاطر فراموش است
    به خود می خواند از هر گوشه
    با رازی اسیری را
    و اندر پیش می گیرد
    هراسان هر مسیری را
    چه ناآرام می کوبی ؟
    چرا این سان می آشوبی ؟
    پیامی هست در نجوای امروزت
    نجوای بد آموزت ؟
    نمی بینید چشمم را
    که هم بیدار و هم باز است ؟
    نمی بینی افق در پیش من گسترده ، دلباز است ؟
    نمی بینی مرا هر لحظه آغاز است ؟
    برای من به خود بالیدن از هستی
    و یا رنج تهی دستی چه ناساز است ؟
    دل باد از هوا خالی است..
    برای باد دشمن بودن و دلبستگی
    سهل است ، پوشالی است
    من از زیبایی و زشتی چه می دانم
    نه در خشکی نه در دریا ، نمی مانم
    مرا با خشم یا نفرین
    مرا با روزگار تلخ یا شیرین
    مرا با سفره ی بیرنگ یا رنگین
    نه کاری هست
    نه بر دوشم
    ز اوقات و ز اوصاف گذشته
    رنج هستی
    خواب و سرمـ ـستی
    نه آثاری نه باری هست
    و بهر بودنم ، آسودنم هر دم شعاری هست
    فضای ذهن من پاک است از امروز و از فردا و از دیروز
    و از هر روزبرای من هدف پوچ استحیات باد در کوچ است...
     

    °º¸кยzɠยภº°

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2017/01/25
    ارسالی ها
    7,055
    امتیاز واکنش
    20,087
    امتیاز
    869
    محل سکونت
    ارومیه
    << کلام کهنه >>

    صفیر گلوله آوای حنجره ایست
    گوش از پرده ی دلفروز طبیعت بریده
    با تفنگ مشق می کنیم
    و با فشنگ واژه های خشونت را
    به دیوارهای متروک شهر می نویسیم
    کلام کهنه ی ما آتشفشان خونست
    از دهلیز رگهامان
    اضطرتب نان با ماست
    و اسارت زبان
    و با افسوس زنده ایم...
     

    °º¸кยzɠยภº°

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2017/01/25
    ارسالی ها
    7,055
    امتیاز واکنش
    20,087
    امتیاز
    869
    محل سکونت
    ارومیه
    << قربانی >>

    زندگی نقش های مرده ایست
    در پیشانی زمان
    فریاد تو را می شنوم
    که باران را می ستایی
    در باد
    گنج را باخته ام
    خانه ی من
    باغی است
    سوخته
    که حاصلش بی برگی است
    بر می گردم
    با سلامی دوباره
    و نظر گاهم
    کشتارگاهی است
    که انسان را سلاخی می کنند
    با نگههای مشکوک و آهنگهای سوگوار
    و سرودهای بی پایان فتح
    و صف طویلی از گوسفندان
    که در مسلخ
    به شکلی
    ناگزیر آویزانند
    و من
    قربانی همیشه ی تاریخ
    سد خود را می نگرم
    افسرده و پریده رنگ
    با تو همراهم
    و هر دو
    راهی را می پیماییم
    که سرانجامی ندارد
     

    °º¸кยzɠยภº°

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2017/01/25
    ارسالی ها
    7,055
    امتیاز واکنش
    20,087
    امتیاز
    869
    محل سکونت
    ارومیه
    << فسون کهنه >>

    از آسمان می آیم
    پیام آور خوبیهایم
    واژه گذار مهربانیها
    بیایید
    پیامم را بشنوید
    که جان شما
    عطشناک واژه ی رهایی است
    اگر چه
    دریچه های ذهن شما بسته است
    و روح شما به غایت خسته است
    پنبه از گوشه بردارید
    و عینک ر از دیدگان برگیرید
    عـریـان شوید ، عـریـان
    که جهان دیگر
    فریبگاه پوشیدگیها نیست
    و بدانید
    که پاکی کلام بی واژه ایست
    با سکوت به هم بنگریم
    که
    زبان از یاد رفته ماست
    و دست از همهمه برداریم
    که فسون کهنه ی شماست...
     

    برخی موضوعات مشابه

    بالا