شعر اشعار کاظم بهمنی

Es_shima

کاربر نگاه دانلود
کاربر نگاه دانلود
عضویت
2017/06/13
ارسالی ها
2,751
امتیاز واکنش
29,248
امتیاز
846
سن
27
محل سکونت
ناکجا
نـه فـقـط از تـو اگــر دل بـکنـم می میرم

سایـه ات نـیـز بـیـفـتـد به تنـم می میرم

بین جان من و پیراهن من فرقی نیست

هـر یکی را کـه بـرایـت بـکَـنـم می میرم

بـرق چـشمـان تــو از دور مـرا می گـیـرد

مـن اگـر دسـت بـه زلفـت بزنم می میرم

بـازی مـاهی و گـربـه است نظر بـازی مـا

مثل یک تنگ شبی می شکنم می میرم

روح ِ برخاسته از من ...! ته ِ این کوچه بایست

بیش از ایـــن دور شوی از بـدنـــم می میرم...
 
  • پیشنهادات
  • Es_shima

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2017/06/13
    ارسالی ها
    2,751
    امتیاز واکنش
    29,248
    امتیاز
    846
    سن
    27
    محل سکونت
    ناکجا
    تو همانی که دلم لک زده لبخندش را
    او که هرگز نتوان یافت همانندش را

    منم آن شاعر دلخون که فقط خرج تو کرد
    غزل و عاطفه و روح هنرمندش را

    از رقیبان کمین کرده عقب می ماند
    هر که تبلیغ کند خوبی دلبندش را

    مثل آن خواب بعید است ببیند دیگر
    هر که تعریف کند خواب خوشایندش را

    مادرم بعد تو هی حال مرا می پرسد
    مادرم تاب ندارد غم فرزندش را

    عشق با اینکه مرا تجزیه کرده است به تو
    به تو اصرار نکرده است فرایندش را

    قلب من موقع اهدا به تو ایراد نداشت
    مشکل از توست اگر پس زده پیوندش را

    حفظ کن این غزلم را که به زودی شاید
    بفرستند رفیقان به تو این بندش را :

    منم آن شیخ سیه روز که در آخر عمر
    لای موهای تو گم کرد خداوندش را
     

    Es_shima

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2017/06/13
    ارسالی ها
    2,751
    امتیاز واکنش
    29,248
    امتیاز
    846
    سن
    27
    محل سکونت
    ناکجا
    رسیده ام به چه جایی... کسی چه می داند
    رفیق گریه کجایی؟ کسی چه می داند

    میان مایی و با ما غریبه ای... افسوس
    چه غفلتی! چه بلایی! کسی چه می داند

    تمام روز و شبت را همیشه تنهایی
    «اسیر ثانیه هایی» کسی چه می داند

    برای مردم شهری که با تو بد کردند
    چگونه گرم دعایی؟ کسی چه می داند

    تو خود برای ظهورت مصمّمی اما
    نمی شود که بیایی کسی چه می داند

    کسی اگرچه نداند خدا که می داند
    فقط معطل مایی کسی چه می داند

    اگر صحابه نباشد فرج که زوری نیست...
    تو جمعه جمعه می آیی کسی چه می داند
     

    Es_shima

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2017/06/13
    ارسالی ها
    2,751
    امتیاز واکنش
    29,248
    امتیاز
    846
    سن
    27
    محل سکونت
    ناکجا
    روبروی چشم خود چشمی غزلخوان داشتم

    حال اگر چه هیچ نذری عهده دار وصل نیست

    تا تو بودی در شبم، من ماه تابان داشتم

    یک زمان پیشآمدی بودم که امکان داشتم

    ماجراهایی که با من زیر باران داشتی

    شعر اگر می شد قریب پنج دیوان داشتم

    بعد تو بیش از همه فکرم به این مشغول بود

    من چه چیزی کمتر از آن نارفیقان داشتم؟!

    ساده از «من بی تو می میرم» گذشتی خوب من!

    من به این یک جمله ی خود سخت ایمان داشتم

    لحظه ی تشییع من از دور بویت می رسید

    تا دو ساعت بعد دفنم همچنان جان داشتم!!
     

    Es_shima

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2017/06/13
    ارسالی ها
    2,751
    امتیاز واکنش
    29,248
    امتیاز
    846
    سن
    27
    محل سکونت
    ناکجا
    در جـمـعـشان بـودم که پـنـهـانی دلـم رفت

    بــاور نـمـی کــردم بــه آســـانی دلـم رفت

    از هـم سـراغـش را رفـیـقـان می گـرفـتـنـد

    در وا شـد و آمــد بـه مـهـمـانی... دلم رفت

    رفــتــم کـنــارش ، صـحـبتـم یـادم نـیـامــد!!

    پـرسـیـد: شعـرت را نمی خـوانی؟ دلم رفت

    مـثـل مـعــلـم هـا بـه ذوقـــم آفـریـن گــفـت

    مــانـنــد یـک طــفــل دبـسـتــانـی دلـم رفت

    مــن از دیــار «مـنــزوی» ، او اهــل فـــردوس

    یک سیـب و یـک چـاقـوی زنجانی ؛ دلم رفت

    ای کاش آن شب دست در مویش نمی بـرد

    زلـفش که آمــــد روی پـیـشـانی دلم رفــــت

    ای کـاش اصـلا مـــن نمی رفــتـم کــنــارش

    امـا چـه سـود از ایـن پشیــمـانی دلـم رفـت

    دیگـر دلـم ــ رخت سفیدم ــ نـیـست در بـنـد

    دیـروز طـوفـان شد،چه طـوفـانی دلم رفت
     

    Es_shima

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2017/06/13
    ارسالی ها
    2,751
    امتیاز واکنش
    29,248
    امتیاز
    846
    سن
    27
    محل سکونت
    ناکجا
    درد یک پنجره را پنجره ها می فهمند
    معنی کور شدن را گره ها می فهمند

    سخت بالا بروی ، ساده بیایی پایین
    قصه ی تلخ مرا سرسره ها می فهمند

    یک نگاهت به من آموخت که در حرف زدن
    چشم ها بیشتر از حنجره ها می فهمند

    آنچه از رفتنت آمد به سرم را فردا
    مردم از خواندن این تذکره ها می فهمند

    نه نفهمید کسی منزلت شمس مرا
    قرن ها بعد در آن کنگره ها می فهمند


    کاظم بهمنی
     

    Es_shima

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2017/06/13
    ارسالی ها
    2,751
    امتیاز واکنش
    29,248
    امتیاز
    846
    سن
    27
    محل سکونت
    ناکجا
    ن مسافر که سحر گریه در آغوشم کرد
    آتشم زد به دو تا بـ..وسـ..ـه و خاموشم کرد

    خواستم دست به مویش ببرم خواب شود
    عطر گیسوش چنان بود که بی هوشم کرد.

    "کاظم بهمنی"
     

    Es_shima

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2017/06/13
    ارسالی ها
    2,751
    امتیاز واکنش
    29,248
    امتیاز
    846
    سن
    27
    محل سکونت
    ناکجا
    زهر دوری باعث شیرینی دیدارهاست
    آب را گرمای تابستان گوارا می‌کند

    جز نوازش شیوه‌ای دیگر نمی‌داند نسیم
    دکمه‌ی پیراهنش را غنچه خود وا می‌کند.

    "کاظم بهمنی"
     

    Es_shima

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2017/06/13
    ارسالی ها
    2,751
    امتیاز واکنش
    29,248
    امتیاز
    846
    سن
    27
    محل سکونت
    ناکجا
    مثل گنجشکی که طوفان لانه اش را بـرده است
    خاطرم از مرگِ تلخِ جوجه ها آزرده است

    هر زمان یادت می افتم مثل قبرستانم و...
    سـ*ـینه ام، سنگ مزار خاطرات مرده است

    ناسزا گاهی پیام عشق دارد با خودش
    این سکوت بی رضایت، نه؛ به من برخورده است

    غیر از آن آیینه هایی که تقعر داشتند
    تا به حالا هیچ کس کوچک مرا نشمرده است!

    تیر غیب از آسمان یک روز پایین می کشد
    آن کسانی را که ناحق عشق بالا بـرده است!

    آن گلی را که خلایق بارها بو کرده اند
    تازه هم باشد، برای من گلی پژمرده است.
     

    Es_shima

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2017/06/13
    ارسالی ها
    2,751
    امتیاز واکنش
    29,248
    امتیاز
    846
    سن
    27
    محل سکونت
    ناکجا
    شاخه را محکم گرفتن این زمان بی فایده است
    برگ می ریزد ، ستیزش با خزان بی فایده است

    باز می پرسی چه شد که عاشق جبرت شدم
    در دل طوفان که باشی ، بادبان بی فایده است

    بال وقتی بشکند از کوچ هم باید گذشت
    دست و پا وقتی نباشد ، نردبان بی فایده است

    تا تو بوی زلف ها را می فرستی با نسیم
    سعی من در سربه زیری ، بی گمان بی فایده است

    تیر از جایی که فکرش را نمی کردم رسید
    دوری از آن دلبر ابرو کمان ، بی فایده است

    در من عاشق توان ذره ای پرهیز نیست
    پرت کن ما را به دوزخ ، امتحان بی فایده است

    از نصیحت کردنم پیغمبرانت خسته اند
    حرف موسی را نمی فهمد شبان ، بی فایده است

    من به دنبال خدایی که بسوزاند مرا
    همچنان می گردم اما ، همچنان بی فایده است
     

    برخی موضوعات مشابه

    بالا