شعر اشعار احسان افشاری

Dead Man

کاربر نگاه دانلود
کاربر نگاه دانلود
عضویت
2016/12/30
ارسالی ها
15,015
امتیاز واکنش
27,631
امتیاز
1,051
آینه

با تو ام روح زمستان خورده
باغ ممنوعه‌ی باران خورده
ماه در برکه شناور شده‌ام
آخرین بـ..وسـ..ـه‌ی لب‌پر شده‌ام
روح من،راهبه‌ی هرجایی
زن‌ترین قسمت این تنهایی
مسخ آواره‌ترین پاییزم
قعر آیینه فرو می‌ریزم
خوب من حال بدم را دیدی
سال‌ها جزر و مدم را دیدی
چشم‌ها را به تماشا نگذار
تنگ را بر لب دریا نگذار
ساعت واهمه را کوک نکن
خانه را این همه مشکوک نکن
این همه سایه به دنبال نکش
قفس کوچک من؛بال نکش
آخرین تجربه‌ی آغوشم
قدمی دور شوی خاموشم
خالی‌ام،دور و برم تنهایی‌ست
نیمه‌ی بیشترم تنهایی‌ست
روح من،راهبه‌ی سرگردان
صورت آینه را برگردان
به همان سمت که باران بودم
پسر خوب دبستان بودم
آسمانم ورق کاهی بود
مغزم انباشته از ماهی بود
گیج می‌خوردم و زیبا بودم
اولین کاشف رویا بودم
آسمان زیر سرم تا می‌شد
شهر در پیرهنم جا می‌شد
فکر صبحانه‌ی فردا بودم
سارق تنگ مربّا بودم
زندگی این همه بی‌رنگ نبود
خواب گنجشک پر از سنگ نبود
باد در پنجره عـریـان می‌شد
با دو خط برف زمستان می‌شد
چادر دخترکان دریا بود
دانه‌های دلشان پیدا بود
دختران سوره‌ی مریم بودند
دلبران عوضی کم بودند
دفترم خانه‌ی موشک‌ها بود
خواب من دزد عروسک‌ها بود
کودکی‌های درونم مردند..گشنه بودند؛عروسک خوردند
گشنه بودم،ولعت حس می‌شد
بودی اما خلا ات حس می‌شد
آن زمان فکر شکستم بودی
باد شلاق به دستم بودی
این زمان بود و نبودم خطر است
آفت از عافیتم بیشتر است
رگ خون‌مرده‌ی این کوچه منم
سمت سرخورده‌ی این کوچه منم
وسط کوچه به شب پیوستم
بی تو از هر دو طرف بن‌بستم
در ببندم همه جا زندان است
در اگر باز کنم طوفان است
تا مرا خانه‌ی امنی دیدی
مثل طوفان به خودت پیچیدی
دردم از هیچ‌کسی پنهان نیست
حمل این خاطره‌ها آسان نیست
من کتک خورده‌ی احساس خودم
زخمی معدن الماس خودم
این همه خانه گریزی کم نیست
وزن این درد غریزی کم نیست
با توام منظره‌ی ناپیدا
خانه‌ی گمشده در برمودا
نیروانای من لامذهب
پس کجایی تو در این ساعت شب؟
دیر کردی و به شب پیوستم
بی تو از هر دو طرف بن‌بستم
نرسیدن به تو آغاز کماست
انقراض همه‌ی رویاهاست
تو سرابی و معما داری
فقط از دور تماشا داری
از نبود تو هوا پر شده است
شعرم از بادنما پر شده است
شعرها واژه‌تکانی کردند
با نبود تو تبانی کردند
این منم رهگذری بیگانه
مرد شب‌های مسافرخانه
از ملاقات خطر برگشته
سایه‌ای از دم در برگشته
من به این حال بدی معتادم
به جنونی ابدی معتادم
کار من زمزمه در بلوا بود
بستری کردن یک رویا بود
کاش روزی که تو را می‌دیدم
سر از آن معرکه می‌دزدیدم
میله تا میله قفس دلتنگی‌ست
رفت و برگشت نفس دلتنگی‌ست
پیش تو درد مجسم بودم
من برای قفست کم بودم
نیستی راه نشانم بدهی
وقت کابوس تکانم بدهی
نیستی پنجره‌ها تر شده است
وزن باران دو برابر شده است
پنجره بعد تو از هم پاشید
مستطیلی شد و من را بلعید
بر سرم طاق دو ابرو کم شد
رقـ*ـص بی‌نقص دو چاقو کم شد
رقـ*ـص کن شعله‌ی دست‌آموزم
بعد از این دلهره‌تر می‌سوزم
بعد از این تکیه به آوار همیم
هر دو آیینه انکار همیم
سال‌ها وسوسه بود و تن تو
بعد از این آه من و دامن تو
آه در سـ*ـینه‌ی من پا نگرفت
شعله‌ای بود که بالا نگرفت
کشتن خاطره تاوان دارد
کلماتم سر هذیان دارد
صبر کن میوه‌ی عشقم کال است
تیله‌هایم وسط گودال است
با توام خاطره‌ی رنگی من
حس دوران کهن‌سنگی من
جان این خانه به لب آوردم
غار کو تا به خودم برگردم
چکمه‌های شب اسفندم کو
ته ته‌مانده‌ی لبخندم کو
ترس گمراه شدن بر سر پیچ
عصر بیکار دویدن تا هیچ
شام تا بام،پدر،پارو،برف
درد دل کردن مادر با ظرف
مادرم بغض جهانم را خورد
سایه‌ای شد ته پستو پژمرد
من ولی گرم تماشا بودم
فکر صبحانه‌ی فردا بودم
آه آن منظره‌ی داغ چه شد
سیب دزدیدنم از باغ چه شد
خواستم پا به زمان بگذارم
سیب دندا‌ن‌زده را بردارم
دامن خاطره‌ها پاک نبود
سیب دندان‌زده بر خاک نبود
با توام خاطره‌ی تبعیدی
تو هم از شکل جهان ترسیدی
تو هم آواره‌ی این درد شدی
مثل من از همه دلسرد شدی
از دم و بازدم خود سیری
عمق مرداب نفس می‌گیری
تو هم اندازه‌ی من شب دیدی
درد دیدی و مرتب دیدی
ساکن مزرعه‌ای مسمومیم
که به قحطی ابدی محکومیم
دست این مزرعه گندم نرساند
عشق ما را به تفاهم نرساند
خسته از عمق هزاران پایی
بازمی‌گردم از این تنهایی
بازمی‌گردم و سر می‌گیرم
رو به آیینه سپر می‌گیرم
حرف بسیار و زمان کوتاه است
نیمه‌ی گمشده‌ام گمراه است
نه قراری،نه بهاری دارم
بی تو با خویش چه کاری دارم
من به طغیان قلم نزدیکم
به نفس‌های عدم نزدیکم
ما گذشتیم و زمان می‌گذرد
بود و نابود جهان می‌گذرد
این زمین خانه‌ی حیرانی نیست
غیر یک شوخی کیهانی نیست
من و بیهودگی‌ام یک چیزیم
هر دو از بار جهان سرریزیم
من و بیهودگی‌ام همدستیم
سایه‌ای آن طرف بن‌بستیم
من همین جای زمان می‌مانم
گفته بودی که بمان،می‌مانم
تو ولی در پی دنیایت باش
فکر تنهایی فردایت باش
من بریدم،سر پا باش خودت
و نگه‌دار خدا باش خودت
 
  • پیشنهادات
  • Dead Man

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/12/30
    ارسالی ها
    15,015
    امتیاز واکنش
    27,631
    امتیاز
    1,051
    یادداشت

    شاعر در این زمانه‌ی تنها
    دلشوره‌ی تمام قرون است
    در سرزمین ماه گرفته
    ساعت همیشه راس جنون است
    آن سوی پرده‌های حصیری
    هوهوی تازیانه می‌آمد
    از کوچه‌های سرخ زمستان
    تنهایی‌ام به خانه می‌آمد
    روحی که پشت پنجره دیدم
    رقاص کافه‌های عدم بود
    در گوش کوچه‌های زمستان
    تنها صدا،صدای عدم بود
    تنهایی‌ام زنی‌ست که هر شب
    همخوابه‌ی تمام صداهاست
    یک زن که از تمام جهانش
    چیزی به جز سکوت نمی‌خواست
    تاریکی تمام زمینم
    غربت‌کش عبور زمانم
    تنها مگر به سیلی سیلاب
    خود را از این جنون بتکانم
    من پیشگوی فاجعه بودم
    دیوانه‌ای که غار خودش بود
    در سالنی به وسعت هستی
    تنها در انتظار خودش بود
    آری منم تفاله‌ی خلقت
    محصول یک دعای نکرده
    آدم گریز قبله‌ی متروک
    شیطان سجده‌های نکرده
    آری منم ترانه‌ی اندوه
    خاکستر رباعی خیام
    مردی که جرعه جرعه زمین ریخت
    در خواب‌های یک زن بدنام
    من هر چه برگ دور و برم بود
    صرف حروف باطله کردم
    ته مانده‌ی حضور خودم را
    با نیستی معامله کردم
    دنبال یک نگاه موافق
    هر جای شهر سایه کشیدم
    در عمق کوچه‌های بزهکار
    از سایه‌ها کنایه شنیدم
    تاوان خنده‌های مکرر
    بغض دقایق سگی‌ام بود
    بعد از تو این هوای سرنگی
    تنها رفیق تو رگی‌ام بود
    مقصد کجاست،رفتن و رفتن
    از باد راه خانه نپرسید
    من از تبار سوختگانم
    از من شناسنامه نپرسید
    من انتشار مزه‌ی خونم
    دلشوره‌ی تمام قرونم
    یادم نیار چشم ترم را
    آوارهای پشت سرم را
    بهتر که سهم خاطره باشی
    طوفان پشت پنجره باشی
    ما هر دو از قبیله‌ی دردیم
    چیزی به هم اضافه نکردیم
    دعوت به انصراف خطر باش
    مومن به عشق زودگذر باش
    دیگر به اعتراف رسیدم
    ای اتفاق دست نخورده
    برقی که قعر چشم تو دیدم
    نور ستاره‌ای‌ست که مرده
    هی تکه تکه چوب بیانداز
    تا شعله بی‌قرار بماند
    هی تکه تکه چهره بسوزان
    شومینه گرم کار بماند
    آه ای قطار منحرف از ریل
    دنبال ایستگاه خودت باش
    از اشتباه رابـ ـطه بگذر
    جبران اشتباه خودت باش
    با کوپه‌های شن‌زده رفتم
    در ساعت تگرگ رسیدم
    با قاشق خمیده‌ی شعرم
    جان کندم و به مرگ رسیدم
    شال تو روی چوب لباسی
    پیچید دور گردن خانه
    کنج اتاق برزخی‌ام کرد
    این قتل عام‌های شبانه
    مرگ از دریچه‌ها معما
    بر خواب شهر سایه کشیده
    از زیر پای عالم و آدم
    هر روز چارپایه کشیده
    من از تو یادگار ندارم
    غیر از همین جنون تماشا
    غیر از مسیرهای نرفته
    غیر از قرارهای مبادا
    پشت کدام صورت بودن
    پنهان کنم حماقت خود را
    باید کجای خانه بریزم
    شن‌زارهای ساعت خود را
    آیینه ها دروغ نگفتند
    من چهره در سراب کشیدم
    از وحشت خروس شنیدن
    خود را به رختخواب کشیدم
    باید که در خودم یله باشم
    صیاد و طعمه و تله باشم
    می‌ترسم از روایت آوار
    از سنگ‌های پنجره آزار
    می‌ترسم از بخار دهان‌ها
    از جیک و پوک تیر کمان‌ها
    می‌ترسم از پرنده‌ی آزاد
    از دست‌های خونی صیاد
    دل خوش نکن به آن‌ور میله
    آنجا کرانه‌های خروش است
    پرواز را به خاطره بسپار
    این آسمان پرنده ‌فروش است
    بیرون شروع دربه‌دری‌هاست
    دارالعماره‌ی ننه سرماست
    بشنو صدای هق‌هق ابرم
    من واپسین دقایق ابرم
    خط خورده‌ی جهان مچاله
    یک سوگواری همه ساله
    از عشق خرده بـرده ندارم
    جز سیب گاز خورده ندارم
    چشم از غروب منظره بستم
    تا در خودم گریسته باشم
    جدی نگیر فلسفه‌ها را
    من زیستم که زیسته باشم
    ما بر درخت رابـ ـطه هر بار
    نقاشی فریب کشیدیم
    با فکر آن بهشت معلق
    در کافه‌ها دوسیب کشیدیم
    سیلی بزن کبود ترم کن
    سنگین بچاق و دودترم کن
    چرخی بزن که کام بگیرم
    از قلبم انتقام بگیرم
    من با خودم قرار ندارم
    تابوتم و مزار ندارم
    در مشت بسته‌ی چمدانم
    چیزی به جز غبار ندارم
    سرقفلی مغازه‌ی دردم
    جز شعر کسب و کار ندارم
    حکمت قبول،دست بخوابان
    من جرات قمار ندارم
    سگ لرزه‌ی درختم و دیگر
    جز یک زبان هار ندارم
    سگ لرزه‌ی درخت ندیدی
    ای میوه‌ی نشسته به کرسی
    باید که عمق سوختنم را
    از جعبه‌های میوه بپرسی
    آری منم که وقت تلافی
    قلب تو را به درد نیاورد
    دیوانه‌ای که هر چه تبر خورد
    ایمان به فصل سرد نیاورد
    من در غبار خاطره‌ها گم
    تو در نقاب منظره‌هایی
    او منتظر کنار درختان
    لعنت به این هوای سه‌ تایی
    من را ببند،پنجره کافی‌ست
    بیرون سکوت هـ*ـر*زه‌ی برگ است
    تصویر کاج‌های خیابان
    آواز دسته‌جمعی مرگ است
    دیوانه روح دربه‌درش را
    در کوچه جا گذاشت،نگردید
    من رفته‌ام که باز نگردم
    دنبال یادداشت نگردید...
     

    Dead Man

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/12/30
    ارسالی ها
    15,015
    امتیاز واکنش
    27,631
    امتیاز
    1,051
    ناتنی

    زن تنها،زن مرد آزرده
    زن از آینه سیلی خورده
    زن از درد به خود پیچیده
    ته فنجان زن دیگر دیده
    مرد مردود مدارا کرده
    شکل یک عقده‌ی سر وا کرده
    مرد حمّال دو جین ویرانی
    کفش بیرون زده از مهمانی
    پرم از وحشت انکار شدن
    مثل تنهایی یک دلقک پیر
    مثل یک پیری قبل از موعد
    مثل یک پنجره‌ی غافلگیر
    مثل کف‌بینی باد از کوچه
    مثل نخ دادن یک کوچه به زن
    مثل یک زن که پر از تنهایی‌ست
    پرم از وحشت انکار شدن
    خواننده دارا آراد
    *
    بند رختی وسط طوفانم
    دستم از پیرهنت کوتاه است
    ابرها پشت سرم می‌گریند
    اتفاقات بدی در راه است
    لب یک پنجره‌ی لیمویی
    باد و بوران گره می‌خورد به هم
    شهر هم‌سفره‌ی طوفان می‌شد
    حالم از پنجره می‌خورد به هم
    من روانی‌تر از آنم که تو را
    بعد ده سال فراموش کنم
    آنچه در جان من انداخته‌ای
    آتشی نیست که خاموش کنم
    خواهر ناتنی‌ام می‌گوید
    روی خرپشته خدا را دیده
    با پسرخاله‌ی شیطان یک شب
    سیب نفرین شده را بلعیده
    روی دستان عرق کرده‌ی شهر
    می‌دود تا به زمستان برسد
    قول داده به عروسک‌هایش
    که به مهمانی باران برسد
    در شب جنگل اسرار آمیز
    رد شد از گرده‌ی خیس پل سرخ
    مثل یک عطر فراموش شده
    رفت تا خاطره‌ی یک گل سرخ
    یک زن ساحره با جارویش
    بـرده او را به تماشای بهار
    خواهرم رفته که با این رفتن
    گم شود لای درختان انار
    خواهرم کاش از این خاک مریض
    سهم تو شاخه‌ی میخک باشد
    کاش غم‌بارترین دغدغه‌ات
    شکم خالی قلک باشد
    چه بخواهی چه نخواهی خواهر
    سهم ما آینه‌ای از آه است
    ابرها پشت سرم می‌گریند
    اتفاقات بدی در راه است
    از حباب نفسم می‌فهمم
    چیزی از من ته دریا مانده
    مثل جا ماندن قلاب در آب
    بدنم در بدنت جا مانده
    روح برخواسته از تابوتم
    شعر بیرون زده از لای کتاب
    من به نومیدی خود معتادم
    ماهی مرده نیانداز به آب
    اسب‌ها بار نمک می‌بردند
    به سرم زد که گریزان باشم
    بزنم سمت خیابان‌خوابی
    کتف در رفته‌ی تهران باشم
    دکه‌ها بسته و میدان خسته
    از دو تا سایه نشانی هم نیست
    کوچه‌ها در بغـ*ـل پاییزند
    صندوق نامه‌رسانی هم نیست
    همه رفتند فقط من دیدم
    جاده از حرف سفر پا نکشید
    پشت تنهایی خود صف بستم
    هیچ‌کس کرکره بالا نکشید
    همه بودند فقط من رفتم
    تا به دروازه‌ی رویا برسم
    از همین جاده‌ی بی‌رحم بپرس
    من نمی‌خواستم اینجا برسم
    همه رفتند فقط من دیدم
    پنجره جر زد و با طوفان رفت
    بیخ دیوار زنی بی‌سایه
    از غبار آمد و با باران رفت
    خواب دیدم که زنی در باران
    بچه‌ای را دم یک خانه گذاشت
    زن دیگر که به آن خانه رسید
    زیر چادر زد و او را برداشت
    زیر چادر زد و من را برداشت
    برد تا گریه‌ی قنداقی سرد
    برد تا رابـ ـطه‌ی پرده و باد
    برد تا تجربه‌ی فصلی سرد
    متولد شدم از تاریکی
    پوست انداختم از گهواره
    و فرود آمدم از پله‌ی ماه
    روی غمناک‌ترین سیاره
    ته انباری مغزم هر روز
    یک بغـ*ـل خاطره زندان کردم
    آخرین تکه‌ی آغوشم را
    ته صندوقچه پنهان کردم
    بچگی‌های زمین یادم نیست
    نطفه‌ی خانه‌نشین یادم نیست
    خواب کوتاه جنین یادم نیست
    تف به این حافظه‌ی نامردم
    سرخوشی‌های نفهمانه کجاست
    شوق تعقیب دو پروانه کجاست
    نقشه‌ی تا شده‌ی خانه کجاست
    که به تابوت خودم برگردم
    شهر با هیچ‌کسی کار نداشت
    غیر یک منظره‌ی تار نداشت
    برزخی بود که دیوار نداشت
    پس به آیینه پناه آوردم
    من و سنگینی آوار لحد
    من و منها شدن از هر چه عدد
    از الفبای ازل تا به ابد
    مضرب تب به توان دردم
    خواهر ناتنی‌ام می‌گوید
    یک نفر فرفره اش را بـرده
    آفتاب از سر یک بام بلند
    همه‌ی بستنی‌اش را خورده
    ابر می‌بارد و او می‌غرد
    ابر می‌غرد و او می‌بارد
    زیر پیراهن خاکستری‌اش
    پر گنجشک نگه می‌دارد
    با درختان موازی در باد
    مثل یک ابر پدر مرده گریست
    یک نفر نیست بگوید دختر
    حلزونی ته این باغچه نیست
    می‌روی،پنجره را می‌بندم
    می‌روی،سایه به دنبال تو نیست
    مدتی می‌گذرد می‌فهمی
    پنجره،فکر،هوا؛مال تو نیست
    پرم از وحشت انکار شدن
    مثل تنهایی یک دلقک پیر
    مثل یک پیری قبل از موعد
    مثل یک پنجره‌ی غافلگیر
    مثل کف‌بینی باد از کوچه
    مثل نخ دادن یک کوچه به زن
    مثل یک زن که پر از تنهایی‌ست
    پرم از وحشت انکار شدن
    وقت ویران شدن این خانه
    چشم بیدار فقط آینه بود
    شاهد غیبت زیبایی تو
    آخرین‌بار فقط آینه بود
    آخرین‌بار همین آینه بود
    که تو را دید و خودارضایی کرد
    چشم از دیدن مهمان‌ها بست
    فقط از سنگ پذیرایی کرد
    دیگر ای خانه‌ی پیچیده به مه
    جاده معنای رسیدن به تو نیست
    برف با آن همه جا پای سپید
    سر نخ‌های رسیدن به تو نیست
    قبل پاییز تو غایب بودی
    بعد پاییز تو غایب بودی
    همه جا کافه‌نشینی کردم
    آن‌ور میز تو غایب بودی
    آن طرف‌تر نم باران هم بود
    سرفه‌ی خشک درختان هم بود
    ساعت خیره‌ی میدان هم بود
    چشم بد دور،دو فنجان هم بود
    آن‌ور میز تو غایب بودی...
    آن‌ور میز هوا تاریک است
    همه‌ی منظره‌ها کاغذی‌اند
    وسط قاب خیابانی سرخ
    دو نفر شکل خداحافظی‌اند
    زن تنها،زن مرد آزرده
    زن از آینه سیلی خورده
    زن از درد به خود پیچیده
    ته فنجان زن دیگر دیده
    مرد مردود مدارا کرده
    شکل یک عقده‌ی سر وا کرده
    مرد حمّال دو جین ویرانی
    کفش بیرون زده از مهمانی
    بازی از نیمه به اتمام رسید
    سایه‌ی مرد به زن بازنگشت
    سهم تفریح کسی دیگر بود
    بومرنگی که به من بازنگشت
    ما به تنهایی هم چسبیدیم
    مثل چسبیدن رختی به کمد
    دست رد خورده به هم برگشتیم
    شکل برگشتن فریاد به خود
    ما به تنهایی هم چسبیدیم
    که نترسیم و هوایی بخوریم
    فهم تنهایی ما ممکن نیست
    بس که از ماده‌ی تاریک پریم
    یک سر کوچه به سرما وصل است
    سر دیگر به غباری ممتد
    دستم از خاطره‌ها بیرون است
    مانده‌ام زیر فشاری ممتد
    از همین پنجره‌ی لیمویی
    می‌توانم به جهان اخم کنم
    می‌توانم بزنم زیر تگرگ
    صورت پنجره را زخم کنم
    ناگزیرم که در این ساعت بد
    پای دیوار ترک جمع کنم
    باید از کوچه‌ی سوزن خورده
    لاشه‌ی بادکنک جمع کنم
    خواهرم؛نیمه‌ی تاریک‌ترم
    با تو در متن سفر خواهم مرد
    من که جای دو نفر زیسته‌ام
    پس به جای دو نفر خواهم مرد
    سبز یعنی خزه بستن در جوی
    سبز یعنی سفری در باران
    سبز یعنی خبری در گوشی
    سبز یعنی در بیمارستان
    خواهرم در شکم رویا بود
    سرد و سرخورده به دنیا آمد
    ابرها پشت سرم محو شدند
    خواهرم مرده به دنیا آمد

     

    Dead Man

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/12/30
    ارسالی ها
    15,015
    امتیاز واکنش
    27,631
    امتیاز
    1,051
    نوستالژی

    نوستالژی،قیافه‌ی بیمار،با توام
    آینه‌ی نشسته به دیوار با توام
    نوستالژی،ستاره‌ای چسبیده بر زمین
    میل شدید مرگ پس از چای دارچین
    ای آسمان گم شده در سقف پایتخت
    نوستالژی،پرنده‌ی افتاده از درخت
    آن روزها بهانه‌ی باران که داشتم
    یک تکه ابر زیر سرم می‌گذاشتم
    من هر چه دیدم از دم خرداد دیدم
    خواب دو چتر گم شده در باد دیدم
    رد شد هوای آمدنت از برابرم
    بوی بلال سوخته پیچید در سرم
    نوستالژی،قرار ندارم،قرار کو؟
    آن روزهای آبی بی‌بند و بار کو؟
    من بوی موی گندمی‌ات را شنیده‌ام
    اما هنوز خواب طلایی ندیده‌ام
    من قهرمان قصه‌ی ویرانی خودم
    تعبیر خواب‌های زمستانی خودم
    من خواب دیدم از پل تجریش می‌روی
    با پای من به سمت خودت پیش می‌روی
    چشمم به راه بود و زمستان نمی‌رسید
    راه‌آهنی به مقصد تهران نمی‌رسید
    من را میان بهت خیابان گذاشت
    تا دست روی شانه‌ی باران گذاشت
    تهران مرا به خاک و خل و خون کشیده‌ای
    پای مرا دوباره به جیحون کشیده‌ای
    پیش از منی که سر به خیابان گذاشته
    جیحون هزار عابر دیوانه داشته
    جیحون ادامه‌ی سفر آبشار بود
    یک رودخانه در شکم خاویار بود
    جایی که دست‌های تو در دستم آب شد
    جایی که ابر بر سر چترم خراب شد
    بی‌خود عبور کردی و با خود گریستی
    خمیازه‌های پنجره یعنی تو نیستی
    سنگ آخرین تلاش برای تلافی است
    یک پنجره برای دو دیوانه کافی است
    یخ می‌زنی و پیرهنی تن نمی‌کنی
    دیگر چراغ رابـ ـطه روشن نمی‌کنی
    من در بهشت هیچ‌کسی را نداشتم
    پس پا برهنه پا به جهنم گذاشتم
    شطرنج در کنار تو کشتارگاه شد
    پای تو مهره‌های سفیدم سیاه شد
    با آن که رخ نمودی و سرباز سوختم
    بیرون صفحه چشم به برد تو دوختم
    من دل به آن ستاره‌ی کوکی نبسته‌ام
    از پای نردبان به تماشا نشسته‌ام
    دور از تو آن جهان موازی رصد نشد
    دیگر قطاری از وسط کوچه رد نشد
    بعد از سه‌شنبه‌ای که تو رفتی بهار رفت
    آن روزهای آبی بی‌بند و بار رفت
    تاریخ‌ها طلوع و غروبی نداشتند
    تقویم‌ها سه‌شنبه‌ی خوبی نداشتند
    دیوانه‌بازی من و طوفان شروع شد
    بعد از تو مرگ و میر خدایان شروع شد
    لب‌های قرمزت به دریغی بدل شدند
    آن بـ..وسـ..ـه‌ها به خواب عمیقی بدل شدند
    من زیر سنگ ماندم و خاکستری شدم
    چون سایه‌ای که پشت سرت می‌بری شدم
    آینه را شکستم و تکرار کم نشد
    یک آجر از بلندی دیوار کم نشد
    دیگر به انتهای خیابان نمی‌رسم
    با موی چتری تو به باران نمی‌رسم
    باید که پرده رو به خیابان درید و رفت
    ناخن به پشت آینه باید کشید و رفت
    یک عمر رو به سـ*ـینه‌ی دریا گریستم
    دریا اگر مرا نکشد مرد نیستم
    ماهی،خطر نکن به تماشا نمی‌رسی
    از لوله‌های نفت به دریا نمی‌رسی
    دنیا به سمت عشق دری وا نمی‌کند
    این چرخ گوشت رحم به زن‌ها نمی‌کند
    مریم،تو بر صلیب نباشی نمی‌شود
    زن باشی و غریب نباشی نمی‌شود
    هر کوچه پشت پای تو گمراه می‌شود
    هر خانه بی‌تو خانه‌ی ارواح می‌شود
    مردم ولی برای تو جان می‌دهم هنوز
    بین دو کاج تاب تکان می‌دهم هنوز
    پشت درخت خاطره نابود می‌شوم
    سیگار برگ می‌کشی و دود می‌شوم
    اینجا کسی برای کسی بی‌قرار نیست
    من در کنار پنجره‌ام،او کنار کیست؟
    او رفت و با ادامه‌ی شب هم‌قطار شد
    خاکستر کلاه پراند و سوار شد
    حتی برای بـ..وسـ..ـه‌ی آخر امان نداد
    از کوپه‌ی قطار کلاهی تکان نداد
    با هر قدم که فاصله فرسنگ می‌شود
    جا کفشی‌ام برای تو دلتنگ می‌شود
    باد آمد و به رخت و لباس بهار زد
    جارو به دست خاطره‌ها را کنار زد
    جارو کشید کوچه‌ی پاییز خورده را
    جارو کشید ادامه‌ی گنجشک مرده را
    جارو کشید و فصل زمستان نمی‌رسید
    راه‌آهنی به مقصد تهران نمی‌رسید
    ای زن‌ترین دقایق باران و روسری
    پس کی با تو ملاقات دیگری؟
    جز داستان مرگ در این گنبد کبود
    بین من و تو فاصله‌ی دیگری نبود
    نوستالژی،غروب مه‌آلود ما رسید
    پیش از درود لحظه‌ی بدرود ما رسید
    هرچند رفته‌ایم و زمین خالی از صداست
    تهران پر از پیاده‌روی‌های ما دوتاست
     

    Aster

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/09/11
    ارسالی ها
    2,803
    امتیاز واکنش
    45,910
    امتیاز
    956
    محل سکونت
    شمال
    هر روز غفلت میکنم
    هر شب تلنگر می زنی
    خیلی شکستم تو خودم
    تا باورم شه با منی
    بغضم حریف گریه نیست
    این بار عصیان میکنم
    خیلی بدهکار توام
    یک روز جبران میکنم
    احسان_افشاری
     

    Aster

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/09/11
    ارسالی ها
    2,803
    امتیاز واکنش
    45,910
    امتیاز
    956
    محل سکونت
    شمال
    پرسیدمت از آب، جواب آمد از آتش:
    درد تو و پروانه مداوا شدنی نیست
    احسان_افشاری
     

    Aster

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/09/11
    ارسالی ها
    2,803
    امتیاز واکنش
    45,910
    امتیاز
    956
    محل سکونت
    شمال
    ما میوه شاخه های بادامیم
    دیریست به ترک زیستن معتادیم
    بر دست درخت دیگری روییدیم
    در پای درخت دیگری افتادیم
    خالی نشد از جنون جانکاه کسی
    لبخند نزد در شب بی ماه کسی
    در سالن انتظار هستی ماندیم
    بی آن که قرار باشد از راه کسی...
    احسان_افشاری
     

    Aster

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/09/11
    ارسالی ها
    2,803
    امتیاز واکنش
    45,910
    امتیاز
    956
    محل سکونت
    شمال
    حـدسِ پـُر حـادثــه‌ام‌ منـظــره ی تـودرتـو
    آه اگـر بـاز شــود دَر ، تـو نباشـی آن سـو
    احسان_افشاری
     

    Aster

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/09/11
    ارسالی ها
    2,803
    امتیاز واکنش
    45,910
    امتیاز
    956
    محل سکونت
    شمال
    .
    گوشه ی باران را ورق می زنم
    به ابر می رسم
    گوشه ی ابر را ورق می زنم
    به دریا می رسم
    گوشه ی دریا می ایستم
    جیبم را از سنگریزه پر می کنم
    و منتظر ابر می مانم
    اینبار
    نباید گوشه ی هیچ منظره ای را خیس کند!
    چشمم را می بندم
    به دیوار دیروز تکیه می دهم
    و چترم را پایین تر می گیرم
    شرط می بندم
    اینبار
    تق تق هیچ کفشی توجه م‌را جلب نخواهد کرد
    و به تمام سایه های معطر بی اعتنا خواهم بود
    زنی
    با پای برهنه نزدیک می شود
    لبخند می زند
    و می پرسد
    چگونه می توان گوشه ی سرگذشت را ورق زد؟
    احسان_افشاری
    سپید
     

    Aster

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/09/11
    ارسالی ها
    2,803
    امتیاز واکنش
    45,910
    امتیاز
    956
    محل سکونت
    شمال
    تلفیق جنون من و آسودگی تو
    زیبا شدنی نیست که زیبا شدنی نیست
    احسان_افشاری
     

    برخی موضوعات مشابه

    بالا