شعر اشعار شاعران ناشناس وتک شعرها

Forgettable

کاربر نگاه دانلود
کاربر نگاه دانلود
عضویت
2017/07/28
ارسالی ها
2,354
امتیاز واکنش
11,844
امتیاز
796
سن
32
محل سکونت
یزد

دفتر عشق تو را بستم , نیایی بهتر است
بی تو من با دیگری هستم , نیایی بهتر است

جام قلبم سالها سرشار از نام تو بود
جام را مسـ*ـتانه بشکستم نیایی بهتر است

رفته بودی تشنه ی عشقم کنی بیچاره تو
با نوشید*نی دیگری مستم نیایی بهتر است

ماه من بودی و اکنون در دلم خورشید اوست
او نهاده دست در دستم نیایی بهتر است

خواه لیلی خواه شیرین یا زلیخا بوده ای
دفتر عشق تو را بستم نیایی بهتر است

من نه مجنونم نه فرهادم نه یوسف بوده ام
من همان فریاد بدمستم نیایی بهتر است

"شعر جذابیه؛

توجه کنین، اشعاری که از نظرم جذاب و زیبا هستند رو به فونت آبی و اشعاری که به نظرم دیگه ترکوندن رو با فونتقرمز نشان خواهم کرد. تشکر!
 
  • پیشنهادات
  • Forgettable

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2017/07/28
    ارسالی ها
    2,354
    امتیاز واکنش
    11,844
    امتیاز
    796
    سن
    32
    محل سکونت
    یزد

    پرواز در هوای خيال تو ديدنی ست
    حرفی بزن که موج صدايت شنيدنی ست
    شعر زلال جوشش احساس های من
    از موج دلنشين کلام تو چيدنی ست

    يک قطره عشق کنج دلم را گرفته است

    اين قطره هم به شوق نگاهت چکيدنی ست

    خم شد ، شکست پشت دل نازکم ولی

    بار غمت ـ عزيز تر از جان ـ کشيدنی ست

    من در فضای خلوت تو خيمه می زنم

    طعم صدای خلوت پاکت چشيدنی ست

    تا اوج ، راهی ام به تماشای من بيا

    با بالهای عشق تو پرواز ديدنی ست
     

    Forgettable

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2017/07/28
    ارسالی ها
    2,354
    امتیاز واکنش
    11,844
    امتیاز
    796
    سن
    32
    محل سکونت
    یزد
    نازنینم!

    باز عطر یاد تو، در خاطره ی اتاقم پیچید!

    باز مهربانی چشم هایت

    پنجره ی خیالم را ستاره باران کرد!

    باز گرمی دستانت

    روحم را تا دورترین، لمس یادها برد!

    نازنینم!

    به شب و روز قسم!

    به تلالو امواج قسم!

    به برگ برگ شاخه های درختان قسم!

    به بی قراری بادهای سرگردان قسم!

    به آواز قمری های حیاتم قسم!

    نمی توانم پلکهایم را به روی خیال تو ببندم!

    نمی توانم!

    نمی توانم عطر یاد تو را، از چهار فصل دلم پاک کنم!

    نمی توانم! باورکن، نمی توانم!

    نازنینم!

    این همه فاصله را چگونه تاب بیاورم؟

    این همه روز را چگونه به تنهایی دوره کنم؟

    این همه شمع را با چه رنگی از امید، روشن نگه دارم؟

    این همه فصل را تا به کی، خط بزنم؟

    چگونه دوستت دارم ها را ترسیم کنم

    که کلمه ای حتی، از یاد نرود؟

    قصه ی این همه دلتنگی را

    با کدام قلم، برایت بنگارم؟

    آخر برای تک تک واژه های بی قراریم

    قلم ها را طاقتی نیست!

    نازنینم!

    به اندازه ی تمامی ابرهای دنیا

    دلم گرفته است!

    به دیدار این دل غمگین بیا!

    شانه هایت را برای این همه بارش کم دارم!
     

    Forgettable

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2017/07/28
    ارسالی ها
    2,354
    امتیاز واکنش
    11,844
    امتیاز
    796
    سن
    32
    محل سکونت
    یزد

    دلم گرفته از این روزگار دلتنگی

    گرفته اند دلم را به کار دلتنگی

    دلم دوباره در انبوه خستگی ها ماند

    گرفت آینه ام را غـبار دلتنگی

    شکست پشت من از داغ بی تو بودن ها

    به روی شانه دل ماند بار دلتنگی

    درون هاله ای از اشک مانده سرگردان

    نگاه خسته من در مدار دلتنگی

    از آن زمان که تو از پیش ما سفر کردی

    نشسته ایم من و دل کنار دلتنگی

    دگر پرنده احساس مــن نمی خواند

    مگر سرود غم از شاخسار دلتنگی

    بیا که ثانیه ها بی تو کند می گذرد

    بیا که بگذرد این روزگار دلتنگی

    شاعر : ناشناس
     

    Forgettable

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2017/07/28
    ارسالی ها
    2,354
    امتیاز واکنش
    11,844
    امتیاز
    796
    سن
    32
    محل سکونت
    یزد

    به تو ای دوست سلام

    دل صافت نفس سرد مرا آتش زد

    کام تو نوش و دلت گلگون باد

    به چه از خویش بگویم که مرا بشناسی

    روزگاریست که هم صحبت من تنهاییست

    یار دیرینه من درد و غم رسواییست

    عقل و هوشم همه مدهوش وجودی نیکوست

    ولی افسوس که روحم به تنم زندانیست

    چه کنم با غم خویش؟

    که گهی بغض دلم میترکد

    دل تنگم ز عطش میسوزد

    شانه ای میخواهم

    که گذارم سر خود بر رویش

    و کنم گریه که شاید کمی آرام شوم

    ولی افسوس که نیست!

    کاش میشد که من از عشق حذر میکردم

    یا که این زندگی سوخته سر میکردم

    ای که قلبم بشکستی و دلم بربودی

    ز چه رو این دل بشکسته به غم آلودی

    من غافل که به تو هیچ جفا ننمودم!

    بکن آگه که کدامین ره کج پیمودم!

    ای فلک! ننگ به تو، خنجرت از پشت زدی

    به کدامین گنه آخر تو به من مشت زدی!

    کاش میشد که زمین جسم مرا می بلعید

    کاش این دهر دورو بخت مرا برمی چید

    آه! ای دوست که دیگر رمقی درمن نیست

    تو بگو داغتر از آتش غم دیگر چیست؟!

    من که خاکسترم اکنون و نماندم آتش

    دیگر ای باد صبا دست ز بختم بردار

    خبر از یار نیار

    دل من خاک شد و دوش به بادش دادم

    مگر این غم زسرم دور شود

    ولی افسوس نشد ..
     

    Forgettable

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2017/07/28
    ارسالی ها
    2,354
    امتیاز واکنش
    11,844
    امتیاز
    796
    سن
    32
    محل سکونت
    یزد

    خداوندا نمی دانم

    در این دنیای وانفسا

    كدامین تكیه گـه را تكیه گاه خویشتن سازم

    نمی دانم ... نمی دانم خداوندا

    در این وادی که عالم سرخوش است و دلخوش است و جای خوش دارد

    كدامین حالت و حال و دل عالم نصیب خویشتن سازم

    نمی دانم خداوندا

    به جان لاله های پاك و والایت نمی دانم

    دگر سیرم خداوندا ... دگر گیجم خداوندا

    خداوندا تو راهم ده ... پناهم ده

    امیدم ده خداوندا که دیگر نا امیدم من

    و می دانم كه نومیدی ز درگاهت گناهی بس ستم بار است

    و لیكن من نمی دانم دگر پایان پایانم

    همیشه بغض پنهانی گلویم را حسابی در نظر دارد

    و می دانم كه آخر بغض پنهانم مرا بی جان و تن سازد

    چرا پنهان كنم در دل؟

    چرا با كس نمی گویم؟

    چرا با من نمی گویند یاران رمز رهگشایی را؟

    همه یاران به فكر خویش و در خویشند

    گهی پشت و گهی پیشند

    ولی در انزوای این دل تنها

    چرا یاری ندارم من كه دردم را فرو ریزد

    دگر هنگامه ی تركیدن این درد پنهان است

    خداوندا نمی دانم ... نمی دانم

    و نتوانم به كــس گویم

    فقط می سوزم و می سازم

    و با درد پنهانی بسی من خون دل دارم

    دلی بی آب و گل دارم

    به پوچی ها رسیدم من

    به بی دردی رسیدم من

    به این دوران نامردی رسیدم من

    نمی دانم ، نمی گویم

    نمی جویم، نمی پرسم

    نمی گویند ، نمی جویند

    جوابی را نمی دانم

    سوالی را نمی پرسند و از غم ها نمی گویند

    چرا من غرق در هیچم؟

    چرا بیگانه از خویشم؟

    خداوندا رهایی ده ... کلام آشنایی ده

    خدایا آشنایم ده ... خداوندا پناهم ده

    امیدم ده ، خدایا یا بترکان این غم دل را

    و یا در هم شكن این سد راهم را

    كه دیگر خسته از خویشم

    كه دیگر بی پس و پیشم

    فقط از ترس تنهایی

    هر از گاهی چو درویشم

    و صوتی زیر لب دارم

    و با خود می كنم نجوای پنهانی

    كه شاید گیرم آرامش

    ولی آن هم علاجی نیست

    و درمانم فقط درمان بی دردیست

    و آن هم دست پاك ذات پاكت را نیازی جاودانی است ...
     

    Forgettable

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2017/07/28
    ارسالی ها
    2,354
    امتیاز واکنش
    11,844
    امتیاز
    796
    سن
    32
    محل سکونت
    یزد

    جاده ی قلب مرا رهگذری نيست كه نيست

    جز غبار غم و اندوه در آن، همسفری نيست كه نيست

    آن چنان خيمه زده بر دل من سايه ی درد

    كه در او از مه شادی اثری نيست كه نيست

    شايد اين قسمت من بود كه بی كس باشم

    كه به جز سايه مرا با خبری نيست كه نيست

    اين دل خسته زمانی پر پروازی داشت

    حال از جور زمان، بال و پری نيست كه نيست

    بس كه تنهايم و يار دگری نيست مرا

    بعد مرگ دل من، چشم تری نيست كه نيست

    شب تاريك، شده حاكم چشم و دل من

    با من شب زده حتی سحری نيست كه نيست

    كامم از زهر زمانه همه تلخ است چنان

    که به شیرینی مرگم، شکری نیست که نیست

    شاعر : ناشناس
     

    Forgettable

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2017/07/28
    ارسالی ها
    2,354
    امتیاز واکنش
    11,844
    امتیاز
    796
    سن
    32
    محل سکونت
    یزد

    با تو سخن می گويم

    رساتر از هميشه

    و تو حرفهايم را می شنوی

    روشن تر از هر روز

    بگذار از عشق سخن نگويم

    بگذار وسعتش را در حصار كلمات محدود نكنم

    چرا كه من عشق را با كلام در نيافتم

    براي من عشق نه كلام است ، نه صوت و صدا

    چيزی است وسيع تر از همه اينها

    وسيع است و با نجابت

    همانند دلت

    با شكوه است و پر رمز و راز

    همانند چشمانت

    عميق است و پر از صداقت

    همانند انديشه هايت

    بگذار دريا بداند رقيبی دارد به زلالی قلبت و به ژرفناكی نگاهت

    و گفتی كه معنای عشق در انتظار است و در فاصله ها !

    و من تمام اين فاصله ها را با صبر و انتظار به تماشا نشسته ام !

    چه رازيست در اين فاصله نمی دانم

    كه هر چه می گذرد مرا شيداتر می كند

    و من شيدا می مانم

    بگذار از عشق سخن نگويم

    بگذار وسعتش را در حصار كلمات محدود نكنم !!!

    شاعر : ناشناس

     

    Forgettable

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2017/07/28
    ارسالی ها
    2,354
    امتیاز واکنش
    11,844
    امتیاز
    796
    سن
    32
    محل سکونت
    یزد

    من دلم می خواهد
    ساعتی غرق درونم باشم!!

    عاری از عاطفه ها
    تهی از موج و سراب
    دورتر از رفقا…
    خالی از هرچه فراق!!

    من نه عاشق هستم ؛
    و نه محتاج نگاهی که بلغزد بر من

    من دلم تنگ خودم گشته و بس…!
     

    Forgettable

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2017/07/28
    ارسالی ها
    2,354
    امتیاز واکنش
    11,844
    امتیاز
    796
    سن
    32
    محل سکونت
    یزد

    روی در مسجد و دل ساکن خمـار چه سود؟
    خرقه بر دوش و میان بسته به زنار چه سود؟

    هر که او سجده کند پیش بتان در خلوت
    لاف ایمان زدنش بر سر بازار چه سود؟

    دل اگر پاک بود خانهٔ ناپاک چه باک
    سر چو بی‌مغز بود نغری دستار چه سود؟

    چون طبیعت نبود قابل تدبیر حکیم
    قوت ادویه و ناله بیمار چه سود؟

    قوت حافظه گر راست نیاید در فکر
    عمر اگر صرف شود در سر تکرار چه سود؟

    عاشقی راست نیاید به تکبر سعدی
    چون سعادت نبود کوشش بسیار چه سود؟


     

    برخی موضوعات مشابه

    بالا