شعر اشعار شاعران ناشناس وتک شعرها

Forgettable

کاربر نگاه دانلود
کاربر نگاه دانلود
عضویت
2017/07/28
ارسالی ها
2,354
امتیاز واکنش
11,844
امتیاز
796
سن
32
محل سکونت
یزد

پـرشــور پـر شــراره پنـجاه سال دیگـر
عاشـقت تر از همـاره پنـجاه سـال دیگـر

در گنـجـه می گـذارم دل را کـه نـو بمــانـد
تا لحظــه قــرار ِ پنـجاه سـال دیگــر

از شیـک پـوش امــروز، مـانـده اسـت پیـرمـــردی
بـا یک لبـاس پـاره پنـجاه سـال دیگـر

مــن حـدس یک منجـم با ســوی چشــم امــروز
"تـو کشـف یک ستـاره "پنـجاه سـال دیگـر

کافـور و سـدر مـرغـوب در حـد پنـج بسـتـه
چلـوار یک قـواره پنـجاه سـال دیگـر

پنـجاه رفـت و حالا هـم سـن مرگـم اما
می خواهمـت دوباره پنـجاه سـال دیگـر
 
  • پیشنهادات
  • Forgettable

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2017/07/28
    ارسالی ها
    2,354
    امتیاز واکنش
    11,844
    امتیاز
    796
    سن
    32
    محل سکونت
    یزد

    سلام میکنم به تو، سلام سر به زیر من
    سلام وسعت بلند، سلام دلپذیر من

    چه بی جواب مانده اند، سلام های ساده ام
    بگو جواب می دهی، به حس ناگزیر من؟

    چقدر مانده منتظر ! کنار کوچه های گم
    نگاه سر به زیر تو، نگاه سر به زیر من؟

    شما همیشه خوبها ، شما همیشه ابرها
    چقدر دور مانده اید، چقدر از کویر من!

    پر از شعور عاشقی ، چرا نمیشود کسی..
    فقط کمی نظیر تو، فقط کمی نظیر من

    تو خواستی غزل ، بیا که این غزل برای توست
    چرا سکوت میکنی، چرابهانه گیر من!
     

    Forgettable

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2017/07/28
    ارسالی ها
    2,354
    امتیاز واکنش
    11,844
    امتیاز
    796
    سن
    32
    محل سکونت
    یزد

    در آن شهری كه مردانش عصا از كـور می دزدند
    همان شهری که اشک از چشم، کفن از گور می دزدند

    در آن شهری كه خنجـر دسته ی خـود نیز می برد
    همان جایی كه پشت از دشنـه ی خون ریز می دزدند

    در آن شهری كه مردانش همه لال و زنان كورند
    همان شهـری كه از بلبـل، دَم آواز می ‌دزدند

    در آن شهری كه نفرت را به جای عشق میخواهند
    همان‌جایی كه نور از چشـم و عقل از مغز می ‌دزدند

    در آن شهری كه پروانه به جای شمع می سوزد
    همان شهـری كه آتـش را ز اشك شمـع می ‌دزدند

    در آن شهری كه زنده مرده و مرده بُـوَد زنده
    همان جایی كه روح از تن و تن از روح می ‌دزدند

    در آن شهری كه كافر مؤمن و مؤمن شود كافر
    همان جایی كه مُهـر از جانماز باز می دزدند

    در آن شهری كه سگ‌ها معرفت از گربه آمـوزند
    همان شهری كه سگ‌ها بـره ‌را از گـرگ می دزدند

    در آن شهری كه چشم خفتـه از بیـدار بیناتر
    همان جایی كه غـم از سینـه غـم ساز می ‌دزدند

    من از خوش ‌باوری آنجـا محبت جستجـو كـردم
    در آن شهری كه فریاد از دهان باز می ‌دزدند
     

    Forgettable

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2017/07/28
    ارسالی ها
    2,354
    امتیاز واکنش
    11,844
    امتیاز
    796
    سن
    32
    محل سکونت
    یزد
    شـب بـا حــدیث یــاد تـــو آغـــاز مـــی شـــود
    زخـمــی نـهـفته در دل مـــن بـــاز مــی شـــود

    در شـهر غـم گـرفـته ی خــامــوش و بی صـدا
    تـنها صـدای هـق هـق ِ مـن ســاز مـی شـــود

    در من کســی به زمــزمه ها دل ســپرده اسـت
    وقــتی تــــرانــه ای ز تـــو آواز مـــی شــــود

    بـا این همــه جنازه ی خوشـبــخت بـی دلیــل
    بـغـضـی کــنـار پـنـجره هـمـــراز مــی شــــود

    وقـتی که دست حـادثه از سنـگ غـم پـر اسـت
    بــالی شکـستـه مـعـنـی پــــرواز مــی شـــــود

    بـا مـردگــان شــب زده دیـــریـست دسـت تــو
    تـنـهاتــریـن حـکـایــت اعــــجـاز مــی شــــود

    با من چه کرده ای که غم دور از تو بی شکیب
    از چشــمهـای خــســـتـه ام ابــراز مـی شـــود ؟
     

    Forgettable

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2017/07/28
    ارسالی ها
    2,354
    امتیاز واکنش
    11,844
    امتیاز
    796
    سن
    32
    محل سکونت
    یزد

    خودخواه جاودانه این اختیار با تو،
    آغاز بـ..وسـ..ـه با من پایان کار با تو،

    استاده روبرویت با التهاب دیگر
    صد شعر تازه با من، بوی بهار با تو

    باز آمدم دوباره این بار رام رامم
    دستان باز با من شوق کنار با تو

    میل نوشید*نی دارم ، جام نوشید*نی داری
    رنج خمـار با من چشم شکار با تو
     

    Forgettable

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2017/07/28
    ارسالی ها
    2,354
    امتیاز واکنش
    11,844
    امتیاز
    796
    سن
    32
    محل سکونت
    یزد

    از شرم وقتی خیس آبت کرده باشند...
    وقتی به زور قرص خوابت کرده باشند...

    زیر و بمت وقتی بلرزد با تکانی...
    وقتی که جم خوردی خرابت کرده باشند...

    وقتی که خنجرهای تا دندان مسلح...
    از پشت بر قلبت اصابت کرده باشند...

    وقتی درون چارچوبی حبس باشی...
    وقتی به یک دیوار قابت کرده باشند...

    وقتی که دردت قابل درمان نباشد...
    وقتی که دکترها جوابت کرده باشند...

    ناچار تقدیر خودت را می پذیری...
    از قبل وقتی انتخابت کرده باشند!
     

    Forgettable

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2017/07/28
    ارسالی ها
    2,354
    امتیاز واکنش
    11,844
    امتیاز
    796
    سن
    32
    محل سکونت
    یزد

    خفته در چشم تو نازیست كه من می دانم
    نگهت دفتر رازیست كه من می دانم

    قصه یی را كه به من طره كوتاه تو گفت
    رشته عمر درازیست كه من می دانم

    بی نیازانه به ما می گذرد دوست ، ولی
    ...سـ*ـینه اش بحر نیازیست كه من می دانم

    گرچه در پای تو خاموش فتادست ای شمع
    سایه را سوز و گدازیست كه من می دانم

    یك حقیقت به جهان هست كه عشقش خوانند
    آن هم ای دوست مجازیست كه من می دانم
     

    Forgettable

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2017/07/28
    ارسالی ها
    2,354
    امتیاز واکنش
    11,844
    امتیاز
    796
    سن
    32
    محل سکونت
    یزد

    خالی تر از سکوتم ، از نا سروده سرشار
    حالا چه مانده از من ؟... یک مشت شعر بیمار

    انبوهی از ترانه ، با یاد صبح روشن
    اما... امید باطل... شب دائمی ست انگار

    با تار و پود این شب باید غزل ببافم
    وقتی که شکل خورشید ، نقشی ست روی دیوار

    دیگر مجال گریه از درد عاشقی نیست
    بار ترانه ها را از دوش عشق بردار

    بوی لجن گرفته انبوه خاطراتم
    دیروز: رنگ وحشت ، فردا: دوباره تکرار

    وقتی به جرم پرواز باید قفس نشین شد
    پرواز را پرنده ! دیگر به ذهن مسپار

    شاید از ابتدا هم تقدیر من سفر بود
    کوچی بدون مقصد از سرزمین پندار

    از پوچ پوچ رویا ، تا پیچ پیچ کابوس
    از شوق زنده بودن... تا خنده ای سرِ دار
     

    Forgettable

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2017/07/28
    ارسالی ها
    2,354
    امتیاز واکنش
    11,844
    امتیاز
    796
    سن
    32
    محل سکونت
    یزد

    تو هم با من نمی مانی، برو بگذار برگردم
    دلم می خواست می شد با نگاهت قهر می کردم

    برایت می نویسم آسمان ابریست دلتنگم
    ومن چندیست دارم با خودم با عشق می جنگم

    اگر می شد برایت می نوشتم روزهایم را
    و سهم چشمهایم را سکوتم را صدایم را

    اگر می شد برای دیدنت دل دل نمی کردم
    اگر می شد که افسار دلم را ول نمی کردم

    دلم را می نشانم جای یک دلتنگی ساده
    کنار اتفاقی که شبی ناخوانده افتاده

    همیشه بت پرستم، بت پرستی سخت وابسته
    خدایش را رها کرده به چشمان تو دل بسته...

    تو هم حرفی بزن چیزی بگو هر چند تکراری
    بگو آیا هنوزم مثل سابق دوستم داری؟؟؟

    خودم می دانم از چشمانت افتادم ولی این بار
    بیا و خورده هایم را... ز زیر دست و پا بردار

    "این شعر، بسیار مورد علاقهء من است! زیبا نیست؟
     

    Forgettable

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2017/07/28
    ارسالی ها
    2,354
    امتیاز واکنش
    11,844
    امتیاز
    796
    سن
    32
    محل سکونت
    یزد

    چشمک بزن چراغ ِ خیابان ِ عاشقی !
    در بهت ِ چشم ِمرغ ِغزلخوان ِ عاشقی

    شاید بهار هم ، شبی از دوردست ِخویش
    تن در دهد به سوز ِ زمستان ِ عاشقی

    قدری بخند در شب دلگیر ِ چشم من
    برقی بزن ستاره ی خندان عاشقی !

    عیسی بیا که وقت دمیدن رسیده است
    بر پیکر ِ الهه ی بی جان عاشقی

    اینجا نشسته ام و تنم شسته می شود
    با بغض های ابر ِ بهاران ِ عاشقی

    گاهی نظر به چشم ِ پر از شور ِ زندگیت
    گاهی به سوی قبر ِ شهیدان ِ عاشقی

    در خواب ِ گریه های خودم غرق می شوم
    این رعد و برق هرشب و باران ِ عاشقی

    ای کاش بعد ِ مـُردن ِ من ، دوستان ِمن
    دفنم کنند در غزلستان ِ عاشقی
     

    برخی موضوعات مشابه

    بالا