شعر اشعار قیصر امین پور

  • شروع کننده موضوع my dream
  • بازدیدها 5,396
  • پاسخ ها 284
  • تاریخ شروع

I.MehrDãd

کاربر نگاه دانلود
کاربر نگاه دانلود
عضویت
2017/05/31
ارسالی ها
13,289
امتیاز واکنش
163,097
امتیاز
1,321
سن
21
محل سکونت
جـَهَنَم
اما چرا

هی هر چه اتفاقی

قندان و استکان ها را

در سینی می چینم

یا هر چه کفشهایم را

جفت می شوند

در گوش من

دیگر صدای زنگ نمی آید؟
 
  • پیشنهادات
  • I.MehrDãd

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2017/05/31
    ارسالی ها
    13,289
    امتیاز واکنش
    163,097
    امتیاز
    1,321
    سن
    21
    محل سکونت
    جـَهَنَم
    دیوار چیست؟

    آیا بجز دو پنجره ی روبه روی هم

    اما

    بی منظره؟
     

    I.MehrDãd

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2017/05/31
    ارسالی ها
    13,289
    امتیاز واکنش
    163,097
    امتیاز
    1,321
    سن
    21
    محل سکونت
    جـَهَنَم
    آسمان را

    ناگهان آبی است

    از قضا یک روز صبح زود می بینی

    دوست داری زود برخیزی

    پیش از آنکه دیگران

    چشم خواب الود خود را وا کنند

    پیش از آنکه در صف طولانی نان

    باز هم غوغا کنند

    در هوای پشت بام صبح

    با نسیم نازک اسفند

    دست و رویت را بشویی

    حوله ی نمدار و نرم بامدادان را

    روی هرم گونه هایت حس کنی

    وسلامی سبز

    توی حوض کوچک خانه

    به ماهی ها بگویی

    سفره ات را وا کنی

    نان و پنیر و نور

    تا دوباره

    فوج گنجشکان بازیگوش

    بر سر صبحانه ات دعوا کنند

    دوست داری

    بی محابا مهربان باشی

    تازه می فهمی

    مهربان بودن چه آسان است

    با تمام چیزها از سنگ تا انسان

    دوست داری

    راه رفتن زیر باران را

    در خیابانهای بی پایان تنهایی

    دست خالی بازگشتن

    از صف طولانی نان را

    در اتاقی خلوت و کوچک

    رفتن و برگشتن و گشتن

    لای کاغذ های پاره ها

    نامه های بی سرانجام پس از عرض سلام

    نامه های ساده ی باری اگر جویای حال و بال ما باشی

    نامه های ساده ی دیگر ملالی نیست غیر از دوری تو

    گپ زدن از هردری

    با هر در و دیوار

    بعد هم احوالپرسی

    با دوچرخه

    با درخت و گاری و گربه

    با همه با هرکس و هرچیز

    هر کتابی را به قصد فال واکردن

    از کتاب حافظ شیراز

    تا تقویم روی میز

    آب پاشی کردن کوچه

    غرق در ابهام بوی خاک

    در طنین بی سر انجام تداعی ها

    با فرود

    قطره قطره

    قطره های آب

    روی خاک

    سنگفرش کوچه ای باریک را از نو شمردن

    در میان کوچه ای خلوت

    رو به روی یک در آبی

    پا به پا کردن

    نامه ای با پاکت آبی

    پاکت پست هوایی

    بر دم یک بادبادک بستن و آن را هوا کردن

    یادگاری روی دیوار و درخت و سنگ

    روی آجرهای خانه

    خط نوشتن با نوک ناخن

    روی سیب و هنداونه

    قفل صندوق قدیم عکس های کودکی را باز کردن

    ناگهان با کشف یک لحظه

    از پس گرد و غبار سالهای دور

    باز هم از کودکی آغاز کردن

    روی تخت بی خیالی

    روی قالی تکیه بر بالش

    در کنار مادر و غوغای یکریز سماور

    گیسوان خواهر کوچکترت را

    با سر انگشتان گیجت شانه کردن

    وانار آبداری را

    توی یک بشقاب آبی دانه کردن

    امتداد نقشهای روی قالی را

    با نگاهی بی هدف دنبال کردن

    جوجه ی زرد و ضعیفی را که خشکیده

    توی خاک باغچه

    با خواندن یک حمد و سوره چال کردن

    فکر کردن

    فکر کردن

    در میان چارچوب قاب بارانخورده ی اسفند

    خیرگی از دیدن یک اتفاق ساده در جاده

    دیدن هر روزه ی یک عابر عادی

    مثل یک یاد آوری

    در سراشیب فراموشی

    مثل خاموشی

    ناگهانی

    مثل حس جاری رگبرگهای یک گل گمنام

    در عبور روزهای آخر اسفند

    حس سبزی

    حس سبزینه

    مثل یک رفتار معمولی در آیینه

    عشق هم شاید

    اتفاقی ساده و عادی است.
     

    I.MehrDãd

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2017/05/31
    ارسالی ها
    13,289
    امتیاز واکنش
    163,097
    امتیاز
    1,321
    سن
    21
    محل سکونت
    جـَهَنَم
    از تمام رمز و رازهای عشق

    جز همین سه حرف

    جز همین سه حرف ساده ی میان تهی

    چیز دیگری سرم نمی شود

    من سرم نمی شود

    ولی

    راستی که دلم می شود
     

    ❤Amethyst

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2017/08/13
    ارسالی ها
    1,551
    امتیاز واکنش
    21,127
    امتیاز
    883
    محل سکونت
    neptune
    1. ❤به نام خالق هستی❤

      سلام دوستان خوبم. :wave1:امیدوارم هر کجا که باشین غم مهمون لحظاتتون نشه و شادی در تک تک لحظات زندگیتون باشه.:aiwan_light_bffffffffum:
      خوب، در سری قبل تعدادی از اشعار زیبای آقاي قیصر امین پور رو گذاشتیم. در این سری هم اشعار زیبای این شاعر رو در اختیار شما قرار میدیم.
      بیوگرافی این ستاره درخشان ادبیات پارسی در سری قبل وجود داره.

      ❤شب اسطوره ❤

      دور از همه مرم شده ام در خودم امشب
      پيداشده ام، گم شده ام در خودم امشب

      لبريز ز سرمستي و سر ريز ز هستي
      درياي تلاطم شده ام در خودم امشب

      در هر نفسم بوي گلي تازه شكفته است
      يك باغ تبسم شده ام در خودم امشب

      تا نور ِ تو تابيده به طور كلماتم
      موساي تكلم شده ام در خودم امشب

      باريده مگر نم نم نام تو به شعرم
      باران ترنم شده ام در خودم امشب

      هم دانه ي دانايي و هم دام هبوطم
      اسطوره ي گندم شده ام در خودم امشب

      ❤چيستان❤

      ما گنهكاريم، آري، جرم ما هم عاشقي است
      آري اما آن كه آدم هست و عاشق نيست، كيست؟

      زندگي بي عشق، اگر باشد، همان جان كندن است
      دم به دم جان كندن اي دل كار دشواري است، نيست؟

      زندگي بي عشق، اگر باشد، لبي بي خنده است
      بر لب ِ بي خنده بايد جاي خنديدن گريست

      زندگي بي عشق اگر باشد، هبوطي دائم است
      آن كه عاشق نيست، هم اين جا هم آن جا دوزخي است

      عشق عين آب ِ ماهي يا هواي آدم است
      مي توان اي دوست بي آب و هوا يك عمر زيست؟

      تا ابد در پاسخ اين چيستان ِ بي جواب
      بر در و ديوار مي پيچد طنين ِ چيست؟ چيست؟..

      ❤معني جمال ❤


      اي عشق، اي ترنم نامت ترانه ها
      معشوق آشناي همه ي عاشقانه ها

      اي معني جمال به هر صورتي كه هست
      مضمون و محتواي تمام ترانه ها

      با هر نسيم، دست تكان مي دهد گلي
      هر نامه اي ز نام تو دارد نشانه ها

      هر كس زبان حال خودش را ترانه گفت :
      گل با شكوفه، خوشه ي گندم به دانه

      شبنم به شرم و صبح به لبخند و شب به راز
      دريا به موج و موج به ريگ ِ كرانه ها

      باران قصيده اي است تر و تازه و روان
      آتش ترانه اي به زبانِ زبانه ها

      اما مرا زبان غزلخواني تو نيست
      شبنم چگونه دم زند از بي كرانه ها

      كوچه به كوچه سر زده ام كو به كوي تو
      چون حلقه در به در زده ام سر به خانه ها

      يك لحظه از نگاه تو كافي ست تا دلم
      سودا كند دمي به همه جاودانه ها

      ❤فوت و فن عشق❤

      پيش بيا! پيش بيا! پيشتر !
      تا كه بگويم غم دل بيشتر

      دوست ترت دارم از هرچه دوست
      اي تو به من از خود من خويشتر

      دوست تر از آن كه بگويم چقدر
      بيشتر از بيشتر از بيشتر

      داغ تو را از همه داراترم
      درد تو را از همه درويشتر

      هيچ نريزد بجز از نام تو
      بر رگ من گر بزني نيشتر

      فوت و فن عشق به شعرم ببخش
      تا نشود قافيه انديشتر

      ❤هنگام رسيدن❤


      اي آرزوي اولين گام ِ رسيدن
      بر جاده هاي بي سرانجام ِ رسيدن

      كار جهان جز بر مدار آرزو نيست
      با اين همه دل هاي ناكام ِ رسيدن

      كي مي شود روشن به رويت چشم من، كي؟
      وقت ِ گل ني بود هنگام رسيدن؟

      دل در خيال رفتن و من فكر ماندن
      او پختهي راه است و من خامِ رسيدن

      بر خامي ام نام تمامي مي گذارم
      بر رخوت درماندگي نام ِ رسيدن

      هر چه دويدم جاده از من پيشتر بود
      پيچيده در راه است ابهام ِ رسيدن

      از آن كبوتر هاي بي پروا كه رفتند
      يك مشت پر جامانده بر بام ِ رسيدن

      اي كال دور از دسترس، اي شعر تازه
      مي چينمت اما به هنگام ِ رسيدن

      ❤عيد ❤


      بي تو اينجا همه در حبس ابد تبعيدند
      سال ها، هجري و شمسي، همه بي خورشيدند

      از همان لحظه كه از چشم يقين افتادند
      چشم هاي نگران آينه ي ترديدند

      نشد از سايه ي خود هم بگريزند دمي
      هر چه بيهوده به گرد خودشان چرخيدند

      چون به جز سايه نديدند كسي در پي خود
      همه از ديدن تنهايي خود ترسيدند

      غرق درياي تو بودند ولي ماهي وار
      باز هم نام و نشان تو ز هم پرسيدند 5

      در پي دوست همه جاي جهان را گشتند
      كس نديدند در آيينه به خود خنديدند

      سير تقويم جلالي به جمال تو خوش است
      فصل ها را همه با فاصله ات سنجيدند

      تو بيايي همه ساعت ها و ثانيه ها
      از همين روز، همين لحظه، همين دم عيدند

      منبع:کتاب دستور زبان عشق. به قلم آقاي قیصر امین پور

      خوب دوستان دیگه بسه. :aiwan_light_blumf: امیدوارم که خوشتون اومده باشه. منتظر سری های بعد باشید. در ظمن تشکر از این پست فراموش نشه:aiwan_light_wink3:
      خدا نگهدار:wave1:

      *به پایان آمد این دفتر حکایت همچنان باقیست*
     

    ❤Amethyst

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2017/08/13
    ارسالی ها
    1,551
    امتیاز واکنش
    21,127
    امتیاز
    883
    محل سکونت
    neptune
    ❤ به نام خالق هستی❤

    سلام به دوستان خوب و مهربون:biggfgrin: امیدوارم همیشه حالتون خوب باشه. خوب این هم سری سوم.
    این بار تصمیم گرفتم که شعر های کوتاه ولی تاثیر گذار این ستاره درخشان کهکشان شعر و ادب رو با شما به اشتراک بزارم.

    ❤داد دل❤

    در زلف تو بند بود داد دل ما
    در بند كمند بود داد دل ما

    اي داد به داد دل ما كس نرسيد
    از بس كه بلند بود داد دل ما

    ❤تمام❤

    شب آمد روزگار دل تمام است
    به دستت اختيار دل تمام است

    من از چشم تو خواندم روز آغاز
    كه با اين عشق كار دل تمام است

    ❤ترانه ي باراني (1)❤

    سر زد به دل دوباره غم كودكانه اي
    آهسته مي تراود از اين غم ترانه اي

    باران شبيه كودكي ام پشت شيشه هاست
    دارم هاي گريه خدايا بهانه اي!

    ❤ترانه ي باراني (2) ❤

    باران ِ بهار، برگ ِ پيغام تو بود
    يا نامه اي از كبوتر بام تو بود

    هر قطره حكايتي شگرف از لب تو
    هر دانه ي برف حرفي از نام تو بود

    ❤ترانه ي باراني (3) ❤

    باران! باران! دوباره باران! باران !
    باران! باران! ستاره باران! باران !

    اي كاش تمام شعرها حرف تو بود :
    باران! باران! بهار! باران! باران!

    ❤ترانه ي باراني (4)❤

    ديشب باران قرار با پنجره داشت
    روبوسي آبدار با پنجره داشت

    يكروز به گوش پنجره پچ پچ كرد
    چك چك، چك چك.. چكار با پنجره داشت؟

    ❤خواب چهل ساله❤

    از خواب چهل ساله ي خود پا شده ام
    گم بوده ام و دوباره پيدا شده ام

    اي حسن شكوهمند غمگين و شگفت
    امروز چقدر با تو زيبا شده ام!

    ❤نمايشگاه❤

    انگار حباب را تماشا كرديم
    يا رقـ*ـص سراب را تماشا كرديم

    در پرده نه طرحي و نه تصويري بود
    تنها خود قاب را تماشا كرديم

    ❤حرمت درد❤

    درد تو به جان خريدم و دم نزدم
    درمان تو را نديدم و دم نزدم

    از حرمت درد تو نناليدم هيچ
    آهسته لبي گزيدم و دم نزدم

    ❤سماع❤

    من مي شنوم رنگ صدا را آبي
    آهنگ تر ِ ترانه ها را آبي

    در موج بنفش عطر گل مي بينم
    موسيقي لبخند خدا را آبي

    منبع:کتاب دستور زبان عشق

    خوب دیگه. تا اینجا تموم شد. منتظر اشعار دیگه باشین خدا نگهدار:wave1:
     

    ^Venus^

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2017/08/05
    ارسالی ها
    1,650
    امتیاز واکنش
    2,303
    امتیاز
    426
    محل سکونت
    به تو چه؟
    ای دل عبث مخور غم دنیا را

    فکرت مکن نیامده فردا را

    کنج قفس چو نیک بیندیشی

    چون گلشن است مرغ شکیبا را

    بشکاف خاک را و ببین آنگه

    بی مهری زمانهٔ رسوا را

    این دشت، خوابگاه شهیدانست

    فرصت شمار وقت تماشا را

    از عمر رفته نیز شماری کن

    مشمار جدی و عقرب و جوزا را

    دور است کاروان سحر زینجا

    شمعی بباید این شب یلدا را

    در پرده صد هزار سیه کاریست

    این تند سیر گنبد خضرا را

    پیوند او مجوی که گم کرد است

    نوشیروان و هرمز و دارا را

    این جویبار خرد که می‌بینی

    از جای کنده صخرهٔ صما را

    آرامشی ببخش توانی گر

    این دردمند خاطر شیدا را

    افسون فسای افعی خواهــش نـفس را

    افسار بند مرکب سودا را

    پیوند بایدت زدن ای عارف

    در باغ دهر حنظل و خرما را

    زاتش بغیر آب فرو ننشاند

    سوز و گداز و تندی و گرما را

    پنهان هرگز می‌نتوان کردن

    از چشم عقل قصهٔ پیدا را

    دیدار تیره‌روزی نابینا

    عبرت بس است مردم بینا را

    ای دوست، تا که دسترسی داری

    حاجت بر آر اهل تمنا را

    زیراک جستن دل مسکینان

    شایان سعادتی است توانا را

    از بس بخفتی، این تن آلوده

    آلود این روان مصفا را

    از رفعت از چه با تو سخن گویند

    نشناختی تو پستی و بالا را

    مریم بسی بنام بود لکن

    رتبت یکی است مریم عذرا را

    بشناس ایکه راهنوردستی

    پیش از روش، درازی و پهنا را

    خود رای می‌نباش که خودرایی

    راند از بهشت، آدم و حوا را

    پاکی گزین که راستی و پاکی

    بر چرخ بر فراشت مسیحا را

    آنکس ببرد سود که بی انده

    آماج گشت فتنهٔ دریا را

    اول بدیده روشنئی آموز

    زان پس بپوی این ره ظلما را

    پروانه پیش از آنکه بسوزندش

    خرمن بسوخت وحشت و پروا را

    شیرینی آنکه خورد فزون از حد

    مستوجب است تلخی صفرا را

    ای باغبان، سپاه خزان آمد

    بس دیر کشتی این گل رعنا را

    بیمار مرد بسکه طبیب او

    بیگاه کار بست مداوا را

    علم است میوه، شاخهٔ هستی را

    فضل است پایه، مقصد والا را

    نیکو نکوست، غازه و گلگونه

    نبود ضرور چهرهٔ زیبا را

    عاقل بوعدهٔ برهٔ بریان

    ندهد ز دست نزل مهنا را

    ای نیک، با بدان منشین هرگز

    خوش نیست وصله جامهٔ دیبا را

    گردی چو پاکباز، فلک بندد

    بر گردن تو عقد ثریا را

    صیاد را بگوی که پر مشکن

    این صید تیره روز بی آوا را

    ای آنکه راستی بمن آموزی

    خود در ره کج از چه نهی پا را

    خون یتیم در کشی و خواهی

    باغ بهشت و سایهٔ طوبی را

    نیکی چه کرده‌ایم که تا روزی

    نیکو دهند مزد عمل ما را

    انباز ساختیم و شریکی چند

    پروردگار صانع یکتا را

    برداشتیم مهرهٔ رنگین را

    بگذاشتیم لؤلؤ لالا را

    آموزگار خلق شدیم اما

    نشناختیم خود الف و با را

    بت ساختیم در دل و خندیدیم

    بر کیش بد، برهمن و بودا را

    ای آنکه عزم جنگ یلان داری

    اول بسنج قوت اعضا را

    از خاک تیره لاله برون کردن

    دشوار نیست ابر گهر زا را

    ساحر، فسون و شعبده انگارد

    نور تجلی و ید بیضا را

    در دام روزگار ز یکدیگر

    نتوان شناخت پشه و عنقا را

    در یک ترازو از چه ره اندازد

    گوهرشناس، گوهر و مینا را

    هیزم هزار سال اگر سوزد

    ندهد شمیم عود مطرا را

    بر بوریا و دلق، کس ای مسکین

    نفروختست اطلس و خارا را

    ظلم است در یکی قفس افکندن

    مردار خوار و مرغ شکرخا را

    خون سر و شرار دل فرهاد

    سوزد هنوز لالهٔ حمرا را

    پروین، بروز حادثه و سختی

    در کار بند صبر و مدارا را
     

    ^Venus^

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2017/08/05
    ارسالی ها
    1,650
    امتیاز واکنش
    2,303
    امتیاز
    426
    محل سکونت
    به تو چه؟
    کار مده نفس تبه کار را

    در صف گل جا مده این خار را

    کشته نکودار که موش هوی

    خورده بسی خوشه و خروار را

    چرخ و زمین بندهٔ تدبیر تست

    بنده مشو درهم و دینار را

    همسر پرهیز نگردد طمع

    با هنر انباز مکن عار را

    ای که شدی تاجر بازار وقت

    بنگر و بشناس خریدار را

    چرخ بدانست که کار تو چیست

    دید چو در دست تو افزار را

    بار وبال است تن بی تمیز

    روح چرا می‌کشد این بار را

    کم دهدت گیتی بسیاردان

    به که بسنجی کم و بسیار را

    تا نزند راهروی را بپای

    به که بکوبند سر مار را

    خیره نوشت آنچه نوشت اهرمن

    پاره کن این دفتر و طومار را

    هیچ خردمند نپرسد ز مـسـ*ـت

    مصلحت مردم هشیار را

    روح گرفتار و بفکر فرار

    فکر همین است گرفتار را

    آینهٔ تست دل تابناک

    بستر از این آینه زنگار را

    دزد بر این خانه از آنرو گذشت

    تا بشناسد در و دیوار را

    چرخ یکی دفتر کردارهاست

    پیشه مکن بیهده کردار را

    دست هنر چید، نه دست هـ*ـوس

    میوهٔ این شاخ نگونسار را

    رو گهری جوی که وقت فروش

    خیره کند مردم بازار را

    در همه جا راه تو هموار نیست

    مـسـ*ـت مپوی این ره هموار را
     

    ^Venus^

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2017/08/05
    ارسالی ها
    1,650
    امتیاز واکنش
    2,303
    امتیاز
    426
    محل سکونت
    به تو چه؟
    رهائیت باید، رها کن جهانرا

    نگهدار ز آلودگی پاک جانرا

    بسر برشو این گنبد آبگون را

    بهم بشکن این طبل خالی میانرا

    گذشتنگه است این سرای سپنجی

    برو باز جو دولت جاودانرا

    زهر باد، چون گرد منما بلندی

    که پست است همت، بلند آسمانرا

    برود اندرون، خانه عاقل نسازد

    که ویران کند سیل آن خانمانرا

    چه آسان بدامت درافکند گیتی

    چه ارزان گرفت از تو عمر گرانرا

    ترا پاسبان است چشم تو و من

    همی خفته می‌بینم این پاسبانرا

    سمند تو زی پرتگاه از چه پوید

    ببین تا بدست که دادی عنانرا

    ره و رسم بازارگانی چه دانی

    تو کز سود نشناختستی زیانرا

    یکی کشتی از دانش و عزم باید

    چنین بحر پر وحشت بیکرانرا

    زمینت چو اژدر بناگه ببلعد

    تو باری غنیمت شمار این زمانرا

    فروغی ده این دیدهٔ کم ضیا را

    توانا کن این خاطر ناتوانرا

    تو ای سالیان خفته، بگشای چشمی

    تو ای گمشده، بازجو کاروانرا

    مفرسای با تیره‌رائی درون را

    میالای با ژاژخائی دهانرا

    ز خوان جهان هر که را یک نواله

    بدادند و آنگه ربودند خوانرا

    به بستان جان تا گلی هست، پروین

    تو خود باغبانی کن این بوستانرا
     

    ^Venus^

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2017/08/05
    ارسالی ها
    1,650
    امتیاز واکنش
    2,303
    امتیاز
    426
    محل سکونت
    به تو چه؟
    خسته ام از آرزوها؛ آرزوهای شعاری

    شوق پرواز مجازی؛ بالهای استعاری

    لحظه های کاغذی را؛ روز وشب تکرارکردن

    خاطرات بایگانی ؛ زندگی های اداری

    آفتاب زرد وغمگین؛ پله های رو به پایین

    سقفهای سرد و سنگین؛ آسمانهای اجاری

    با نگاهی سرشکسته؛ چشمهایی پینه بسته

    خسته از درهای بسته؛ خسته از چشم انتظاری

    صندلیهای خمیده؛ میزهای صف کشیده

    خنده های لب پریده؛ گریه های اختیاری

    عصر جدولهای خالی؛ پارکهای این حوالی

    پرسه های بی خیالی؛ نیمکتهای خماری

    رونوشت روزها را؛ روی هم سنجاق کردم

    شنبه های بی پناهی؛ جمعه های بی قراری

    عاقبت پرونده ام را؛ با غبار آرزوها

    خاک خواهد بست روزی؛ باد خواهد برد باری

    روی میز خالی من؛ صفحه ی باز حوادث

    در ستون تسلیتها؛ نامی از ما یادگاری
     

    برخی موضوعات مشابه

    بالا