اين روزها
آنقدر تنها شده ام
كه خودم را مي گيرم و
الو
- صدايي كه هم اكنون نمي شنويد
سكوت يك مرد دلتنگ است -
من از خودم حرف مي زنم
من از خودم حرف در مي آورم
من از خودم حرف مي شنوم
که ارتباطم را با خودم قطع می كنم
جريان زندگي ام را از رگ هايم
و رو به قبله
مرده ام را به بازي می گيرم
- نكند گفت بميري هم بر نمي گردم -
هرچه انگشت دارم
دوره مي كنم
ديركرده و نمي دانم
سر كدام خيابان
كدام كوچه
نكند سرحرفش مانده است؟
حال مرا کسی درک می کند که در سراشیبی ترین نقطه ی این شهر به یاد کسی افتاده باشد کسی شبیه تو که تا دست هایت را باز می کردی خطوط این جاده مرا به آغوشت می رساند