شعر دفتر اشعار ملک الشعرای بهار

  • شروع کننده موضوع PARISA_R
  • بازدیدها 2,567
  • پاسخ ها 86
  • تاریخ شروع

PARISA_R

کاربر نگاه دانلود
کاربر نگاه دانلود
عضویت
2014/08/02
ارسالی ها
4,752
امتیاز واکنش
10,626
امتیاز
746
محل سکونت
اصفهان
مسمط شماره ۴

زال زمستان گریخت از دم بهمن
آمد اسفند مه به فر تهمتن
خور به فلک تاخت همچو رای پشوتن
آتش زردشت دی فسرد به گلشن
سبزه چو گشتاسب خیمه زد به گلستان
قائد نوروز چتر آینه‌گون زد
ماه سفندارمذ طلایه برون زد
ساری منقار و ساق پای به خون زد
هدهد بر فرق تاج بوقلمون زد
زاغ برون برد فرش تیره ز بستان
ماه دگر نوبهار جیش براند
از سپه دی سلاحها بستاند
گل را بر تخت خسروی بنشاند
بلبل دستانسرا نشید بخواند
همچو من اندر مدیح حجت یزدان
صدرا! عبدالمجید خادم باشی
کرده به تکذیب من جفنگ تراشی
گویی خود مرتشی نبوده و راشی
حیف است آنجا که دادخواه تو باشی
بر من مسکین نهند این همه بهتان
گر ره مدحش به پیش گیرم ننگ است
ور کنمش هجو، راه قافیه تنگ است
صرفنظر گر کنم ز بس که دبنگ است
گوید پای کمیت طبعم لنگ است
به که برم شکوه پیش شاه خراسان
گویم : « شاها! شده است باشی پر لاف
از ره عدوان به عیب بنده سخن‌باف
چاره کنش گر به بنده باشدت الطاف»
گویم و دارم یقین که از ره انصاف
شاه خراسان دهد جزای وی آسان
تا که تبرا بود به کار و تولا
تا که پس از «لا» رسد سرادق «الا»
خرم و سرسبز مان به همت مولا
بر تو مبارک کند خدای تعالی
شادی مولود شاه خطهٔ امکان​
 
  • پیشنهادات
  • PARISA_R

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2014/08/02
    ارسالی ها
    4,752
    امتیاز واکنش
    10,626
    امتیاز
    746
    محل سکونت
    اصفهان
    قطعه

    نهفته روی به برگ اندرون گلی محجوب
    ز باغبان طبیعت ملول و غمگین بود
    ز تاب و جلوه اگر چند مانده بود جدا
    ولی ز نکهت او باغ عنبرآگین بود
    ز اوستادی خورشید و دایگانی ماه
    جدا به سایهٔ اشجار، فرد و مسکین بود
    نه با تحیت نوری ز خواب برمی‌خاست
    نه با فسانهٔ مرغی سرش به بالین بود
    فسرده عارض بی‌رنگ او به سایه، ولیک
    فروغ شهرت او رونق بساتین بود
    کمال ظاهر او پرورشگر ازهار
    جمال باطنش آرایش ریاحین بود
    به جای چهره‌فروزی به بوستان وجود
    نصیب او ز طبیعت وقار و تمکین بود
    چه غم که بر سر باغ مجاز جلوه نکرد؟
    گلی که از نفسش طبع دهر مشکین بود
    به خسروان، سخن ناز اگر فروخت، رواست
    شکر لبی که خداوند طبع شیرین بود
    کسی که عقد سخن را به لطف داد نظام
    ز جمع پردگیان، بی‌خلاف، پروین بود
    به نوبهار حیات از خزان مرگ به باد
    شد آن گلی که نه در انتظار گلچین بود
    اگرچه حجلهٔ رنگین به کام خویش نساخت
    ولی ز شعر خوشش روی دهر رنگین بود
    شکفت و عطر برافشاند و خنده کرد و بریخت
    نتیجهٔ گل افسرده عاقبت این بود​
     

    PARISA_R

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2014/08/02
    ارسالی ها
    4,752
    امتیاز واکنش
    10,626
    امتیاز
    746
    محل سکونت
    اصفهان
    چهارپاره

    بیایید ای کبوترهای دلخواه!
    بدن کافورگون، پاها چو شنگرف
    بپرید از فراز بام و ناگاه
    به گرد من فرود آیید چون برف
    سحرگاهان که این مرغ طلایی
    فشاند پر ز روی برج خاور
    ببینمتان به قصد خودنمایی
    کشیده سر ز پشت شیشهٔ در
    فرو خوانده سرود بی‌گناهی
    کشیده عاشقانه بر زمین دم
    به گوشم با نسیم صبحگاهی
    نوید عشق آید زآن ترنم
    سحرگه سر کنید آرام آرام
    نواهای لطیف آسمانی
    سوی عشاق بفرستید پیغام
    دمادم با زبان بی‌زبانی
    مهیا، ای عروسان نوآیین!
    که بگشایم در آن آشیان من
    خروش بالهاتان اندر آن حین
    رود از خانه سوی کوی و برزن
    نیاید از شما در هیچ حالی
    وگر مانید بس بی‌آب و دانه
    نه فریادی و نه قیلی و قالی
    بجز دلکش سرود عاشقانه
    فرود آیید ای یاران! از آن بام
    کف اندر کف‌زنان و رقـ*ـص رقصان
    نشینید از بر این سطح آرام
    که اینجا نیست جز من هیچ انسان
    بیایید ای رفیقان وفادار!
    من اینجا بهرتان افشانم ارزن
    که دیدار شما بهر من زار
    به است از دیدن مردان برزن​
    [ یکشنبه ۱۳۹۰/۰۳/۲۹ ] [ 14:47 ] [ محمد مرفه ]
    آرشيو نظرات
     

    PARISA_R

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2014/08/02
    ارسالی ها
    4,752
    امتیاز واکنش
    10,626
    امتیاز
    746
    محل سکونت
    اصفهان
    مستزاد

    با شه ایران ز آزادی سخن گفتن خطاست
    کار ایران با خداست
    مذهب شاهنشه ایران ز مذهبها جداست
    کار ایران با خداست
    شاه مـسـ*ـت و شیخ مـسـ*ـت و شحنه مـسـ*ـت و میر مـسـ*ـت
    مملکت رفته ز دست
    هر دم از دستان مستان فتنه و غوغا به پاست
    کار ایران با خداست
    مملکت کشتی، حوادث بحر و استبداد خس
    ناخدا عدل است و بس
    کار پاس کشتی و کشتی‌نشین با ناخداست
    کار ایران با خداست
    پادشه خود را مسلمان خواند و سازد تباه
    خون جمعی بی‌گـ ـناه
    ای مسلمانان! در اسلام این ستمها کی رواست؟
    کار ایران با خداست
    باش تا خود سوی ری تازد ز آذربایجان
    حضرت ستار خان
    آن که توپش قلعه کوب و خنجرش کشورگشاست
    کار ایران با خداست
    باش تا بیرون ز رشت آید سپهدار سترگ
    فر دادار بزرگ
    آن که گیلان ز اهتمامش رشک اقلیم بقاست
    کار ایران با خداست
    باش تا از اصفهان صمصام حق گردد پدید
    نام حق گردد پدید
    تا ببینیم آن که سر ز احکام حق پیچد کجاست
    کار ایران با خداست
    خاک ایران، بوم و برزن از تمدن خورد آب
    جز خراسان خراب
    هرچه هست از قامت ناساز بی‌اندام ماست
    کار ایران با خداست​
     

    PARISA_R

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2014/08/02
    ارسالی ها
    4,752
    امتیاز واکنش
    10,626
    امتیاز
    746
    محل سکونت
    اصفهان
    تصنیف مرغ سحر

    مرغ سحر ناله سر کن
    داغ مرا تازه‌تر کن
    زآه شرربار این قفس را
    برشکن و زیر و زبر کن
    بلبل پربسته! ز کنج قفس درآ
    نغمهٔ آزادی نوع بشر سرا
    وز نفسی عرصهٔ این خاک توده را
    پر شرر کن
    ظلم ظالم، جور صیاد
    آشیانم داده بر باد
    ای خدا! ای فلک! ای طبیعت!
    شام تاریک ما را سحر کن
    نوبهار است، گل به بار است
    ابر چشمم ژاله‌بار است
    این قفس چون دلم تنگ و تار است
    شعله فکن در قفس، ای آه آتشین!
    دست طبیعت! گل عمر مرا مچین
    جانب عاشق، نگه ای تازه گل! از این
    بیشتر کن
    مرغ بیدل! شرح هجران مختصر، مختصر، مختصر کن
    عمر حقیقت به سر شد
    عهد و وفا پی‌سپر شد
    نالهٔ عاشق، ناز معشوق
    هر دو دروغ و بی‌اثر شد
    راستی و مهر و محبت فسانه شد
    قول و شرافت همگی از میانه شد
    از پی دزدی وطن و دین بهانه شد
    دیده تر شد
    ظلم مالک، جور اربـاب
    زارع از غم گشته بی‌تاب
    ساغر اغنیا پر می ناب
    جام ما پر ز خون جگر شد
    ای دل تنگ! ناله سر کن
    از قویدستان حذر کن
    از مساوات صرفنظر کن
    ساقی گلچهره! بده آب آتشین
    پردهٔ دلکش بزن، ای یار دلنشین!
    ناله برآر از قفس، ای بلبل حزین!
    کز غم تو، سـ*ـینهٔ من پرشرر شد
    کز غم تو سـ*ـینهٔ من پرشرر، پرشرر، پرشرر شد​
     

    گیسو3

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/01/04
    ارسالی ها
    543
    امتیاز واکنش
    2,946
    امتیاز
    561
    محل سکونت
    تهران
    بی نظیر بود خسته نباشی خانمی
     

    Na_fas

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/06/28
    ارسالی ها
    288
    امتیاز واکنش
    4,357
    امتیاز
    494
    گهی با دزد افتد کار و گاهی با عسس ما را

    نشد کاین آسمان راحت گذارد یک ‌نفس ما را

    عسس با دزد شد دمساز و ما با هر دو بیگانه

    به ‌شب ‌از دزد باشد وحشت ‌و روز از عسس‌ ما را

    گرفتار جفای ناکسان گشتیم در عالم

    دربغا زندگانی طی شد و نشناخت کس ما را

    ز بس ماندیم درگنج قفس‌، گر باغبان روزی

    کند ما را رها، ره نیست جز کنج قفس ما را

    نشان کاروان عافیت پیدا نشد لیکن

    به کوه و دشت کرد آواره آوای جرس ما را

    ز دست دل گریبان پاره کردیم از غمت شاید

    سوی دل باشد از چاک گریبان دسترس ما را

    درین تاریکی حیرت‌، به دل از عشق برقی زد

    مگر تا وادی ایمن کشاند این قبس ما را

    بریدیم از شهنشاهان طمع در عین درویشی

    که از خوبان نباشد جز نگاهی ملتمس ما را

    اگر خواهی که با صاحبدلان طرح وفا ریزی

    کنون درنه قدم‌، زبرا نبینی زین سپس ما را

    خداوندی و سلطانی به یاران باد ارزانی

    درین بیدای ظلمانی فروغ عشق بس ما را

    هـ*ـوس بستیم تا ترک هـ*ـوس گوییم در عالم

    بهار آخر به جایی می‌رساند این هـ*ـوس ما را
     

    Na_fas

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/06/28
    ارسالی ها
    288
    امتیاز واکنش
    4,357
    امتیاز
    494
    همی نالم به دردا، همی گریم به زارا

    که ماندم دور و مهجور، من از یار و دیارا

    الا ای باد شبگیر، ازین شخص زمین‌گیر

    ببر نام و خبر گیر، ز یار نامدارا

    چو رفتم از خراسان‌، به دل گشتم هراسان

    شدم شخصی دگرسان‌، خروشان و نزارا

    به ری در نام راندم‌، حقایق برفشاندم

    ولیکن دیر ماندم‌، شده زین‌روی خوارا

    نجستم نام ازین شهر، فزودم وام از این شهر

    نبردم کام ازین شهر، به جز خوشـی‌ مرارا

    بدا محکوم قهرا، درآکنده به زهرا

    پلیدا شوم شهرا، ضعیفا شهریارا
     

    Na_fas

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/06/28
    ارسالی ها
    288
    امتیاز واکنش
    4,357
    امتیاز
    494
    بر دل من گشت عشق نیکوان فرمان‌روا

    اشک سرخ من دلیل و رنگ زرد من گوا

    نیستی رنگم چنین و نیستی اشکم چنان

    گر بر این دل نیستی عشق بتان فرمانروا

    تا شدم با مهر آن نامهربان دلبر، قرین

    تا شدم با عشق آن ناپارسا یار آشنا

    مهربان بودم‌، به جان خود شدم نامهربان

    پارسا بودم‌، به کار دین شدم ناپارسا

    شد دژم جان من از نیرنگ آن‌ چشم دژم

    شد دوتا پشت من از افسون آن زلف دوتا

    از دل عاشق به عشق اندر درختی بردمد

    کش برآید جاودان برگ و بر از رنج و عنا

    تن اسیر عشق اگرکردم غمی گشتم غمی

    دل به دست یار اگر دادم خطا کردم خطا

    چاره ی خود را ندانم من به‌عشق اندرکنون

    بنده ی مسکین چه داند کرد پیش پادشا

    در بلای عشق اگر ماندم نیندیشم همی

    کافرین شهریار از من بگرداند بلا
     

    Na_fas

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/06/28
    ارسالی ها
    288
    امتیاز واکنش
    4,357
    امتیاز
    494
    جز روی تو کافروخته گردد ز می ناب

    آتش که شنیده ‌است که روشن شود از آب



    شنگرف دو رخسار تو آمیخته با سیم

    سیم تو ز دو دیده‌ام انگیخته سیماب



    سیماب اگرم بارد به رخ عجبی نیست

    سیماب روان شیفته باشد به زر ناب



    دو چشم و جبین تو در آن زلف چه باشد؟

    دو نرگس نو ساخته اندر شب مهتاب



    گربوسه به من بخشی دانی به چه ماند؟

    مرغی که گـه کشتن‌، قاتل دهدش آب



    ز اندوه شبانگاهی خود با تو چه گویم

    شب خفته چه داند اثر دیده ی بی‌خواب



    در دامنت آویزم تا مردم گویند

    آوبخته بر سرو یکی شاخک لبلاب



    تا خط ندمیده است رفیقان را دل‌جوی

    تا نقدی باقی است فقیران را دریاب



    بیم است که خط جوش زند گرد عذارت

    و اندیشهٔ او نیش زند بر دل اصحاب



    عناب لبت بی‌مزه گردد ز خط سبز

    اینست‌، بلی خاصیت سبزهٔ عناب
     

    برخی موضوعات مشابه

    بالا