شعر دفتر اشعار ملا هادی سبزواری

  • شروع کننده موضوع Diba
  • بازدیدها 2,912
  • پاسخ ها 196
  • تاریخ شروع

Diba

کاربر نگاه دانلود
کاربر نگاه دانلود
عضویت
2015/04/15
ارسالی ها
86,552
امتیاز واکنش
46,640
امتیاز
1,242
  • ساقی نامه
  • و له فی عدم وصول المکاتب فی بعض الاسفار عن بعض الاقارب


بر طرق اسکندر آورده است سد
که نه پیکی نه پیامی میرسد
شد سواد دیدهٔ مردم مدار
یا سویدای دل اهل وداد
کار کاغذ صنعت قرطاس شد
یا که خود اقمار یا اشماس شد
گر قصب غالی بود همچون قصب
لیک بس عالی است کالای نسب
بسکه چون یخ باردوافسرده اید
میخلد در دل که گویا مرده اید
 
  • پیشنهادات
  • Diba

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/04/15
    ارسالی ها
    86,552
    امتیاز واکنش
    46,640
    امتیاز
    1,242

    دیده باشی ز کودکان صغیر
    شود این یک وزیر و آن یک سفیر
    حکمرانی شاه بر اورنگ
    هست تخمین ساعتیش درنگ
    از چه آن سلطنت مجازی شد
    نام آن پادشاه بازی شد
    زانکه نسبت بعمر آن کودک
    فی المثل آنزمان بود صد یک
    پس بر این کن قیاس سالی صد
    سلطنت را ز مدت بیحد
    کایدت بیش از نعیم جحیم
    بر سر آن نمای این تقسیم
    لیک عمر ابد که در پیش است
    هرچه گوئیش بیش از آن بیش است
    گر کنی عمر صد هزار ای عام
    بشماری زیاد تیش مدام
    روز و شب کوشی و همه مه و سال
    خود شمارش تصوریست محال
    عمرت ای خواجه هست چند ایام
    و آنچه داری بپیش بی انجام
    بی نهایت چه و نهایت دار
    گرچه او هست صد هزار هزار
    زانچه پیش است نیست عشر عشیر
    عمر دنیا ز خواب کمتر گیر
    پس چو بیحد بقبر باید خفت
    نتوان شاه بازیش هم گفت
    در جهان هرچه خیر و شر بینی
    همه چون باد درگذر بینی
     

    Diba

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/04/15
    ارسالی ها
    86,552
    امتیاز واکنش
    46,640
    امتیاز
    1,242
    پادشاهی دُر ثمینی داشت
    بهر انگشترین نگینی داشت
    خواست نقشی که باشدش دو ثمر
    هر زبان کافکند بنقش نظر
    وقت شادی نگیردش غفلت
    گاه انده نباشدش محنت
    هرچه فرزانه بود آن ایام
    کرد اندیشهٔ ولی بدخام
    ژنده پوشی پدید شد آندم
    گفت بنویس بگذرد این هم
    شاه را این سخن فتاد پسند
    چون شکرخنده از لب چون قند
    ز آنکه گر پیش آید او را غم
    بیند او بگذرد شود خرم
    ور بود هم بعیش خوش اندر
    بیند او بگذرد شود ابتر
    ای کریم بحق علی الاطلاق
    بحق آنکه داد این سه طلاق
    که باسرار ده تو آن کردار
    که بود آن مطابق گفتار
     

    Diba

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/04/15
    ارسالی ها
    86,552
    امتیاز واکنش
    46,640
    امتیاز
    1,242


    ای تو همساز من وهم سوزم
    وی رخت اختر شب افروزم
    همه آیینه و تو جلوه گری
    همه را از همه تو درنظری
    همه گر فرد شعله می بودی
    گوی وحدت زجمله بربودی
    ز آنکه هرجا دوئی بود درشیء
    متخلل بود در او جزوی
    لیک جز او همه از اوفیء است
    غیر او در میانه لاشیئی است
    چشمت اسرار گر بود احول
    دونماید ترایکی مشعل
     

    Diba

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/04/15
    ارسالی ها
    86,552
    امتیاز واکنش
    46,640
    امتیاز
    1,242
    ای حکیمی که چون تو فرزندی
    ما در دهر در زمانه نزاد
    وادی عشق را توئی هادی
    سالکان طریق را تو مراد
    از تو بستان معرفت خرم
    وز تو ایوان معدلت آباد
    بحر توحید را توئی زورق
    شهر تجرید را توئی استاد
    هم کنوز ورموز سر وجود
    در نهاد تو کردگار نهاد
    گر تو و چون توئی نبود مراد
    ننمودی خدای خلق ایجاد
    چیست اقرار فضل تو ایمان
    کیست انکار امر توالحاد
    چون کلید خزائن دانش
    بر کف قدرت تو قادر داد
    سر این نکته را بیان فرما
    تا شود قلب مستمندان شاد
    در سه جاموت دادهاند نشان
    عارفان طریق را ارشاد
    زان یکی ذاتی است و آندیگر
    اضطراری است در جمیع عباد
    واندگر هست اختیاری شخص
    کو بتاراج زندگانی داد
    زندهٔ مرده چون تو اندزیست
    مردهٔ زنده چون کند دلشاد
    ور خمولی گزیند و عزلت
    هستی خویش را دهد بر باد
    حکمت و عفت و شجاعت و عدل
    همه افتد ز کار همچو جماد
    شهوتی گر نبود عفت نیست
    کافرار نیست بهر چیست جهاد
    ور رضا بر قضای ربانی
    داد گوید هر آنچه بادا باد
    قوت اطفال و کسب رزق حلال
    امر فرمود سید امجاد
    ور بتحصیل رزق پردازد
    در میان گروه بی بنیاد
    روز و شب صاحبان نحوت و آز
    فارغش کی کنند از الحاد
    مرده با زندگان بخل و حسد
    کی تواند نمود او اسعاد
    نیست ما را چو چشم دل روشن
    صد نماید بچشم ما آحاد
    راه باریک و دور و ویرانست
    شب تاریک و کور مادرزاد
    گر ز برهان عقلی و نقلی
    راه مقصود را کنی ارشاد
    در دو عالم خدای هر دو جهان
    قدرت افزون کند و قرب زیاد
    لیک منظوم میرود مسئول
    گر کنی ز التفات خود انشاد
    بعد ماو شما بعمر دراز
    نفع گیرند اهل علم و سداد

    روحی فداک کمترین درباب حدیث موتوا قبل ان تموتواحیران و سرگردانم

    ما بدین مقصد عالی نتوانیم رسید
    هم مگر لطف شما پیش نهد گامی چند

    چشم بصیرت کور و راه مقصود دور مگر بهدایت هادی طریق سعادت در این ورطهٔ هلاکت جانی بسلامت بیرون بـرده از چاه ضلالت بدر آئیم و ببرهان عقلی و نقلی آن صاحب دانش و بینش ناسوران سوختگان آتش حسرت مرهم پذیر شود چون استدعا از بندگان عالی چنان بود که چند کلمه منظوم مرقوم فرمایند از این جهت گستاخی شد جواب سئوال منظوم استدعا نمودم و تا بحال نظم و غزلی معروض نشده این هم از التفات سرکار است.

    ما چو نائیم و نوا از ما ز تست
    ما چو کوهیم و صدا در ماز تست

    و اگر در سئوآل خبط و خطائی شده باشد باصلاح آن کوشیده

    من هیچم و کم ز هیچ هم بسیاری
    از هیچ و کم از هیچ نیاید کاری

    جواب و سئوال هر دو از سرکار است (ای دعا از تو و اجابت هم ز تو)
    والسلام علیکم و رحمة اللّه و برکاته
     

    Diba

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/04/15
    ارسالی ها
    86,552
    امتیاز واکنش
    46,640
    امتیاز
    1,242




    ای عزیزی که چون تو بابائی
    ایزد ابناء معرفت را داد
    دایم از کوشش تو و چو توئی
    قوت و قوت رسد باین اولاد
    قافله عشق را توئی چو جرس
    مقدحه شوق را توئی چوزناد
    سردی روزگار و ابنائش
    طبعم افسرده کرد همچو جماد
    نسر طایر ز نسر شد واقع
    باشهٔ نظم همچو پشه فتاد
    لیک گر طبع نیست باکی نیست
    جو ز نصر من اللّه اسمتداد
    ای که انواع مرگ پرسیدی
    ایزد انواع زندگیت دهاد
    مرگ نبود که زندگی باشد
    وین نمط را بسی بود افراد
    سورها ماتم است و ماتم سور
    فاقه باشد توانگری عباد
    کثرت بی حد و حقیقت تر
    شدت نور و قرب سربعاد


    فی الموت الذاتی


    موت ذاتی ترقی اکوان است
    سوی وحدت ز عالم اضداد
    رفتن نطفه از جهان گیاه
    سوی حیوان پس از مقام جماد
    همچنین نفس سوی عقل و عقول
    شود ابدال بعد از آن اوتاد
    هرچه اندوخت در عوالم پست
    در جهان بلند ساخت زیاد
    می نکاهد از آن سر موئی
    ذلک الواحد هو الاعداد
    اضطراری موت معلومست
    اختیاری او چهار افتاد


    در بیان موتات اربعه


    موت ابیض که هست جوع و عطش
    در ریاضات یا شروط رشاد
    این سحابی است یمطر الحکمه
    در احادیث عالی الاسناد
    ابیضاض و صفا همی آرد
    عکس البطنة تمیت فؤاد
    موت اخضر مرقع اندوزیست
    در زنی چون دراعهٔ زهاد
    مرقعه مدرعه و استحیی
    گشته مروی ز سید زهاد
    سبزیش خرمی خوشـی‌ بود
    که قناعت کنوز لیس نقاد
    موت اسود که شد بلای سیاه
    احتمال ملامت است و عناد
    لا یخافون لومة لائم
    رو ز قرآن بخوان باستشهاد
    موت احمر که رنگ خون آرد
    باشد این جاخلاف نفس و جهاد


    گفت ز اصغر بسوی اکبر باز
    آمدیم آن نبی ز بعد جهاد


    مردهٔ زنده زندهٔ مرده
    عقدهاش دست معرفت بگشاد
    مردهٔ زنده زندهٔ عشق است
    کرده نفی مراد پیش مراد
    میت بین ایدی الغسال
    شلاخسر ضعیف در ره باد
    تو باو زنده او بحق زنده
    اوفنا فی اللّ] و توفی الاسناد
    زندهٔ مرده مردهٔ جهل است
    بی خبر از خدا و راه رشاد
    مانده درگورتن جلیس و حوش
    همه اهل مقابر اجساد
    نفس گیرد ز یار بهتر خوی
    چه نشینی تو باقراد و جراد
    رفته اندر سئوال کز پس مرگ
    کافر ار نیست بهرچیست جهاد
    نیست آنی زمانی است این مرگ
    بارها مردهاند اهل وداد
    موتوا من قبل ان تموتوانه آنست
    که کشد دست آدمی ز جهاد
    کشش و کوشش از پی مرگ است
    تا نباشد نمیرد ام فساد
    گر ز اوصاف مرگ میرد کس
    شود از غل و سلسلش آزاد
    بدر و تقطیر هم تهور وجبن
    جربزه و ابلهی شره اخماد
    باز ز اوصاف عقل باید مرد
    حکمت و عفت و شجاعت و داد
    پس شجاعت رود زید قدرت
    حکمت خلقی هش رود بر باد
    سهرو جوعش فی المثل آرد
    ذکر قیوم یا صمد را یاد
    متخلق شود لخلق اللّه
    همه اسما خداش یادرهاد
    آری از بعد طمس هیچ نماند
    که پس از مرگ نوش دارو داد


     

    Diba

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/04/15
    ارسالی ها
    86,552
    امتیاز واکنش
    46,640
    امتیاز
    1,242
    ای جان جهانیان فدایت
    مردند سمنبران برایت
    در دولت حسن صد چو یوسف
    در یوزه گر در سرایت
    صد خرمن حسن داری ای ماه
    لیکن نبود جوی وفایت
    کی نوش کند ز چشمهٔ خضر
    آنکو زده جام غمزدایت
    بر طوبی وسدره کی نشنید
    مرغی که پریده در هوایت
    هرکس بکسی امیدوار است
    دست من و دامن ولایت
    درمشرب عاشقان نبرده است
    خوشـی‌ سره صرفه از بلایت
    جانم بلب از پی نگاهی است
    ای دوست تو دانی و خدایت
    چون دست نمیدهد که گاهی
    آیم چو سگانت از قفایت


    از آتش دل همی گدازم
    در هجر بسوزم و بسازم


    ای آفت عقل و غارت هوش
    تا چند کنی ز ما فراموش
    دل را ز مژه چشاندهٔ نیش
    وز نوش لبان نداده یک نوش
    تا حلقهٔ زلف تو بدیدم
    شد حلقهٔ بندگیم در گوش
    نخل قدت ار به بردرآید
    عمر ابد آیدم در آغـ*ـوش
    طاقی بمقام خوبروئی
    ابروت کشیده تا بناگوش
    خوش آنکه دهم بدست جامت
    تو نوش کنی و گویمت نوش
    یک جرعه دهی ز لعل کافتم
    تا روز شمار مـسـ*ـت و مدهوش
    زلفت بتو غیر کج نهادی
    باد است روان نگفته درگوش
    زین بعد بر آن سرم که باشم
    در کنج غمی نشسته خاموش


    از آتش دل همی گدازم
    در هجر بسوزم و بسازم


    سر خیل بتان نازنینی
    غارتگر عقل و کفر و دینی
    ای صاحب خرمن لطافت
    لطفی بنما بخوشه چینی
    ز ابروت بقصد مرغ جانم
    زه کرده کمان و در کمینی
    با جمله وفا بما جفا چند
    با غیر چنان بما چنینی
    هرکس که بدیدت آفرین گفت
    چون صورت گیتی آفرینی
    ذاتت جو خدای نکته بین است
    اینقدر بود که در زمینی
    چون مردم دیدگان بدیده
    اندر دل مردمان مکینی
    آن به که بگوشهٔ نشینم
    یا رخت کشم بسر زمینی


    از آتش دل همی گدازم
    در هجر بسوزم و بسازم


    از جام صفا می بقا را
    زانسان نخوری که خون ما را
    بندیش ز داوری فردا
    امروز ز حد مبر جفا را
    تو آینهٔ جهان نمائی
    بگذار که بینمت خدا را
    در پیش وقوف کوی تو نیست
    در مشعر من صفا صفا را
    جز در رخ و زلف تو که دیده
    اندر دل تیره شب ضحا را
    جز در دهنت که دید گیرند
    از لعل و درر می گوا را
    کی مرغ دل مرا بود راه
    ره نیست باین چمن صبا را
    اسرار نبوده است چون بار
    در حضرت پادشه گدا را



    از آتش دل همی گدازم
    در هجر بسوزم و بسازم
     

    برخی موضوعات مشابه

    بالا