شعر دفتر اشعار امید صباغ نو

  • شروع کننده موضوع Diba
  • بازدیدها 580
  • پاسخ ها 25
  • تاریخ شروع

Diba

کاربر نگاه دانلود
کاربر نگاه دانلود
عضویت
2015/04/15
ارسالی ها
86,552
امتیاز واکنش
46,640
امتیاز
1,242
آنقدر گرفته ای تمام ذهنم را
که اجازه نمی دهی

حتا به تو فکر کنم !!
 
  • پیشنهادات
  • Diba

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/04/15
    ارسالی ها
    86,552
    امتیاز واکنش
    46,640
    امتیاز
    1,242
    بوی تو را گرفته بالشم


    که مدتهاست طعم موهایت را نچشیده است

    شبها خواب تو را بو می کشم

    خدا کند که تمام نشوی...
     

    Diba

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/04/15
    ارسالی ها
    86,552
    امتیاز واکنش
    46,640
    امتیاز
    1,242
    لبخند که میزنی


    و تو . . .

    درست جایی هستی که باید باشی

    لبخند که نمی زنی ! حیف !

    جایت ولی عوض نشده

    -دلم
     

    Diba

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/04/15
    ارسالی ها
    86,552
    امتیاز واکنش
    46,640
    امتیاز
    1,242
    دعا می کنم که باران نبارد


    که مبادا یاد چشمهایت بیفتم

    ـ زیر باران ـ
     

    Diba

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/04/15
    ارسالی ها
    86,552
    امتیاز واکنش
    46,640
    امتیاز
    1,242
    می خواهم از تو شعر جهان را بنا کنم
    از چشمهای تو بنویسم - خطا کنم !

    گفتی همیشه فاصله دورت نمیکند !
    حالا که رفته ای - من ِ بی تو چه ها کنم ؟!

    طوفان حریم شعر دلم را شکسته است
    باید که کوچ تا شب ِ بی انتها کنم !

    باران همیشه بوی تو را میدهد ، عجیب!
    باید برای قصّۀ باران دعا کنم !
    گفتی که دل به عرصۀ دریا بزن - بیا
    دریا شو - عقدۀ ناگفته وا کنم !!

    پشت نگاه پنجره مردی پر از هراس !
    باید تورا بهانۀ شبگریه ها کنم !!

    چشمان تو همیشه به من گفته عاشقی !
    آغـ*ـوش وا بکن که خودم را رها کنم !

    در التهاب نیلی شبهای خستگی
    باید هزار مرتبه ذکر خدا کنم -

    شاید به رحم بیاید دلش وَ بعد
    از تو تمام شعر جهان را بنا کنم ...
     

    Diba

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/04/15
    ارسالی ها
    86,552
    امتیاز واکنش
    46,640
    امتیاز
    1,242
    تا گردن میرود توی تاکسی
    دربست - ونک !!
    و شروع میشود در ترافیک (یادگار)
    که هی شبکه ی پیام

    جیغ بکشد
    مسیر غرب به شرق
    در تلاقی خیال بسته شده و ...

    ساعت ۱۰ صبح -

    ونک ایستاده میان تعفن !
    تا گردن میرود توی تاکسی !
    دربست - پارک وی
    و دود میشود در هیجان ولیعصر
    چقدر واژه های تکراری
    جیغ
    ترافیک
    چراغهای همیشه قرمز
    ساعت نامعلوم !!

    خودش را هم نمی شناسد
    دربست - بهشت زهرا !!
    قطعه ی بی نام (هنرمندان!!)
    که تمام بشود
    از تکرار واژه های تکراری و بنفش ....

     

    Diba

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/04/15
    ارسالی ها
    86,552
    امتیاز واکنش
    46,640
    امتیاز
    1,242
    و...
    گم کرده ام شناسنامه ام را
    در یک غروب زمستانی
    در کنده های برف
    و شعر می گویم بی هویت!!
    برای مردمی که گم میکنند
    هر روز خودشان را
    در انبوه خیابان
    آب که از سر گذشت میمیری !!
    دیگر بهار هم برایت
    رنگ و طعم زمستان را دارد
    تمام میشوی
    در آخرین مصرع شاعری
    که هویتش را
    گم کرده
    در یک غروب زمستانی ... !!
     

    Diba

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/04/15
    ارسالی ها
    86,552
    امتیاز واکنش
    46,640
    امتیاز
    1,242
    خسته که شد

    دلش را زد به صخره های کنار دریا

    که بشکند

    و تمام کند تمام نا تمامش را

    صبح آهن پاره های کنار ساحل بود

    و

    دلهای گمشده بر سـ*ـینه ی دریا

    و خبرهای داغ

    - کشتی دیشب به صخره برخورد کرد –

    و من در دل دریا گم شده بودم

    هنوز ....

     

    Diba

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/04/15
    ارسالی ها
    86,552
    امتیاز واکنش
    46,640
    امتیاز
    1,242
    نمی نوشت


    چند روزی بود دلش را !


    همین که طوفان شد


    برگشت ...


    نوشت ...


    مُرد !!!

     

    Diba

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/04/15
    ارسالی ها
    86,552
    امتیاز واکنش
    46,640
    امتیاز
    1,242
    در كوچه مان پيچيد ديشب هم صدايت


    آنجا تو بودي ـ ماه ـ من ، عشق و خدايت





    دستي به دور گردنت انداختم ، بعد


    گفتم مبادا گم شوي ، جانم فدايت





    از چشمهايم سيل غمها بر زمين ريخت


    ديدم كه مي لرزد دوباره شانه هايت





    گفتم اگر بن بست باشد راه ما باز…!


    تو لب گزيدي زير لب خواندي دعايت





    در يك سكوت ساده طي شد كوچه اما


    انگار قلبم شعر ميگويد برايت





    دست مرا از گردن خود باز كردي


    حس كرد قلبم سردي حال و هوايت





    گفتم اگر ترك ام كني ميميرم امشب


    ديگر كسي با خود ندارد بـ..وسـ..ـه هايت





    ديشب تو با بي اعتنايي رفتي و ماند


    يك ماسه ـ يعني من ـ كه له شد زير پايت!
     

    برخی موضوعات مشابه

    بالا