شعر دفتر اشعار ملا هادی سبزواری

  • شروع کننده موضوع Diba
  • بازدیدها 2,921
  • پاسخ ها 196
  • تاریخ شروع

Diba

کاربر نگاه دانلود
کاربر نگاه دانلود
عضویت
2015/04/15
ارسالی ها
86,552
امتیاز واکنش
46,640
امتیاز
1,242
ای دل نخوری محنت و اندوه که چندت

از یار و دیار ار ببریدند برندت


تا قدر شب قدر وصالش نشناسی

در تاری از آن طره فکندند به بندت


هر چیز که بینی ز زمانی و زمینی

تا مثل شوندت ز قفا جمله دوندت


آن شاهد نغزی که بهر پوست چو مغزی

ای نطق نلغزد بدوئی پای سمندت


در جمله ببین دلبر و آن جمله ببین خود

از خود بگذر تا که بخود راه دهندت


خاموش شو اسرار مگو سرّ محبت

ورنه بسوی دار چو منصور برندت
 
  • پیشنهادات
  • Diba

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/04/15
    ارسالی ها
    86,552
    امتیاز واکنش
    46,640
    امتیاز
    1,242
    گل آمد بلبلان را این پیام است
    که بی می زندگی دیگر حرام است
    بزن مطرب که دور زاهدان رفت
    بیا ساقی که اکنون دور جام است
    مده ناصح دگر پندم در این فصل
    کسی کو مـسـ*ـت مینبود کدام است
    صف رندان صفای سـ*ـینه را باز
    صفائی از نوشید*نی لعل فام است
    سپندی بهر چشم بد بسوزان
    که ما را طایر اقبال رام است
    بسامانست دور آسمانم
    مرا کار جهان اکنون بکام است
    گرم جام تهی چون ماه نو بود
    بحمداللّه ز می ماه تمام است
    زلیخا طلعتی دارم که او را
    هزاران یوسف مصری غلام است
    شدم تا من خراب آن می لعل
    خراباتم محل شربم مدام است
    می ار آبی است لیک آتش مزاجی است
    علاج هر فسرده جان خام است
    دلم اسرار جام جم نهان داشت
    از آنم از ازل اسرار نام است
     

    Diba

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/04/15
    ارسالی ها
    86,552
    امتیاز واکنش
    46,640
    امتیاز
    1,242

    دل ز محنت شده خون جام می ناب کجاست
    جان شد از دست برون نغمه مضراب کجاست
    سوزد از آتش عشق تو دلم شمع صفت
    نی چگویم که چو شمعم بدرون آب کجاست
    خواهمت شرح دهم شمهٔ از خون جگر
    لیک با آن همه آهن دلیت تاب کجاست
    گفته بودم که خیال تو به بینم در خواب
    شب ز سودای سر زلف توام خواب کجاست
    دل بدریای غم افتاده خدا را یاران
    تا خدای دل آن طرهٔ پرتاب کجاست
    گیرم از چهره بر خلق بر افکند نقاب
    چشم خفّاش کجا مهر جهانتاب کجاست
    صرف و نحو کُتب عمر شد و مفتاحی
    که گشاید دل از او درهمه ابواب کجاست
    در بر ابروی طاقش بر ما ای زاهد
    دست بردار که کس را سر محراب کجاست
    تا ز اسرار میان تو بگوید رمزی
    در میان محرم اسرار در اصواب کجاست
     

    Diba

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/04/15
    ارسالی ها
    86,552
    امتیاز واکنش
    46,640
    امتیاز
    1,242
    باغ و گل و مل همه مهیاست
    هنگام تفرج و تماشاست
    بخرام برون که بهر تعظیم
    عمری است بباغ سرو برپاست
    نرگس همه روز چشم بر راه
    سنبل همه عمر در تمناست
    تا پات مباد رنجه گردد
    برروی زمین ز سبزه دیباست
    تا باز چو شور چشمت انگیخت
    کز شهر غریوفتنه برخواست
    هر قدر بظرف حسن گنجید
    مشاطهٔ صنع بروی آراست
    سر دفتر لعبتان شوخت
    سر کردهٔ لولیان زیباست
    مـسـ*ـت از می لعل اوست اسرار
    امروز چه حاجتش بصهباست
     

    Diba

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/04/15
    ارسالی ها
    86,552
    امتیاز واکنش
    46,640
    امتیاز
    1,242
    هندوی خال رخش باج ز عنبر گرفت
    پستهٔ جان پرورش شهد ز شکر گرفت
    دور رخش بردمید طرهٔ شبرنگ او
    لشکر دلها کشید خسر و خاور گرفت
    نرگس شهلاش مـسـ*ـت بود همانا که او
    تیغ ز ابرو کشید و زمژه خنجر گرفت
    ابروی پیوست تو بر مه و خور طعنه زد
    چشم سیه مـسـ*ـت تو عیب بعبهر گرفت
    چشمهٔ آب حیات خاک بچشم آیدش
    هرکه از آن آتشین لعل تو ساغر گرفت
    موسی دل بنگرید چون تو خداوند حسن
    برق تجلی دمید شعله به پیکر گرفت
    هرچه بجز نقش دوست پاک شد از لوح دل
    هرچه بجز عشق یار آنهمه آذر گرفت
    تا بسرای وصال ره نبرد پارسا
    اهرمن حاجبت پرده بر آن در گرفت
    جام جم اسرار غیب میشودش منکشف
    جام و لاهر که از ساقی کوثر گرفت
    دلم بموی میانی اسیر و دربند است
    که در میان بتان بی نظیر و مانند است
    نه این طریق محبت بود که ننوازی
    دل مرا که بدشنامی از تو خرسند است
    هزار مرتبه سوگند خویش بشکستی
    فدای طور تو من این چه عهد و سوگند است
    به تیغ جور بریدی گرم تو رشتهٔ جان
    ز دل بهر سر مویت هزار پیوند است
    طبیب کوشش بیجا مکن ز بهر علاج
    دوای درد دلم زان لب شکر خنداست
    جفا بری ز حد و نیست حد چون و چرا
    مگرچو وصف خدا پاک از چه وچند است
    دواندم بقفس همزبانی صیاد
    وگرنه کنج قفس را که آرزومند است
    حدیث چشمهٔ حیوان و کیمیا عنقا
    عبارتی دو سه از صاحب صفت مند است
    لوای بندگی از خسروی زند برتر
    اگر به بنده مبالاتی از خداوند است
    سمر شدی بخراسان ملیح طبع اسرار
    که از تو رشک خطاغیرت سمرقند است
     

    Diba

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/04/15
    ارسالی ها
    86,552
    امتیاز واکنش
    46,640
    امتیاز
    1,242
    باز یار بیوفای ما سر یاریش نیست
    ذرهٔ آن ماه مهر آسا وفادریش نیست
    بخت من درخواب گویاروی زیبای تو دید
    زانکه عمری شدکه درخوابست و بیداریش نیست
    مردآیادر قفس یا با خیالت خوگرفت
    مرغ دل کومدتی شد ناله و زاریش نیست
    ما و دل بودیم کو اندیشهٔ ما داشتی
    لیک صدفریاد کآن هم تاب غمخواریش نیست
    تکیه بر دل داده مژگانش ز بیداری چشم
    آری آری بیش ازاین تاب پرستاریش نیست
    ترسم از بس چشم من خون از مژه جاری کنی
    مردمان گویند یارت بیمی از یاریش نیست
    روی آزادی مدام اسرار کی دید از قیود
    مرغ دل کاندر خم زلفی گرفتاریش نیست
     

    Diba

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/04/15
    ارسالی ها
    86,552
    امتیاز واکنش
    46,640
    امتیاز
    1,242
    گودست کشد از ناز این نرگس طنّازت
    مردم همه را کشتی دیگر که کشد نازت
    دل بـرده بیک عشـ*ـوه لعل لب شیرینت
    جان بـرده بیک غمزه چشم خوش غمّازت
    کردیم نخستین گام در راه تو ترک کام
    تا خود چه شود انجام اینست چو آغازت
    این دیده که خون گرددرسوای جهانم کرد
    وین دل پراخگر باد افکند برون رازت
    ای طایر جان تا کی بر گوشهٔ هر بامی
    در دامگه افتادند مرغانِ هم آوازت
    اسرارِ حزین تا کی باشد ز حریمت دور
    اغیار دغا دایم هم محفل و دمسازت
     

    Diba

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/04/15
    ارسالی ها
    86,552
    امتیاز واکنش
    46,640
    امتیاز
    1,242


    شبی دارم دراز و تیره همچون تار گیسویت
    دلی دارم پریشان همچو موی عنبرین بویت
    ز مژگان خارها درجویبار دیدگان بستم
    که ماندلخت دل وزصاف اشک آبی زنم کویت
    دل دیوانهام ملک ملامت را مسخّر کرد
    طریق مملکت گیری دلم آموخت ز ابرویت
    شمیم مُشک تا تاری چه باشد پیش آن کاکل
    عبیر و عنبر سارا کجا و زلف جادویت
    ز تار موی شبرنگت نموده تیره روز ما
    بفرما تا برافروزد فروغی شعلهٔ رویت
    دل افسرده ای اسرار زین زهد ریا دارد
    چه شد آن برق عالمسوز عشق آتشین خویت
     

    Diba

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/04/15
    ارسالی ها
    86,552
    امتیاز واکنش
    46,640
    امتیاز
    1,242
    مرا از عشق دل لبریز خون است
    چو اخگر کز محبّت در درون است
    مگو عشق این نهنگ آتشین است
    محبت نیست این دریای خون است
    بسی بی پا و سر دارد به هرسوی
    کز آن جمله یکی گردون دون است
    شدیم از شهر بند عقل بیرون
    کنون مأوای ما ملک جنون است
    من آن سیمرغ کوه قاف عشقم
    که عنقای خرد پیشم زبون است
    جهان چون نقطه بین در مرکز دل
    دو کون و یونس دل بطن نون است
    بگوش ما بود هر نغمه موزون
    غریو شحنه ساز ارغنون است
    همه عالم حروف و حق سخنگوست
    وزو حرف نخستین کاف و نون است
    ازو در جنبش آمد گوهر گل
    باو هر جبشی را هم سکون است
    چو او را نیست حدی اُستوار است
    هر آن جنبش که درچشمت نگون است
    ندارد تابشش آغاز و انجام
    بلی آن جلوه گر بی چند و چون است
    مگو سرّ درون پرده اسرار
    که از اندیشه سر ّحق برون است
     

    Diba

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/04/15
    ارسالی ها
    86,552
    امتیاز واکنش
    46,640
    امتیاز
    1,242
    ای قبلهٔ حاجات ملک طرف کلاهت
    مجموعه آفات فلک طرز نگاهت
    بیچاره کشی پیشهٔ زلفان کمندت
    خونخواره وَشی شیوهٔ چشمان سیاهت
    خونم بخور و غم مخور از پرسش محشر
    طفلی و ملایک ننویسند گناهت
    افکندیم از پا به یکی غمزه و رفتی
    باز آ که بود دیدهٔ امید براهت
    این جان بودت کشور و دل باشدت اورنگ
    کاکل بسرت افسر و از غمزه سپاهت
    بر زیرنشینان لوای غم عشقت
    رحمی که ندانند دری غیر پناهت
    آهو روش اسرار ره دشت جنون گیر
    در شهر نیاسوده کس از ناله و آهت
     

    برخی موضوعات مشابه

    بالا