شعر دفتر اشعار گروس عبدالملکیان

  • شروع کننده موضوع Diba
  • بازدیدها 1,807
  • پاسخ ها 90
  • تاریخ شروع

Diba

کاربر نگاه دانلود
کاربر نگاه دانلود
عضویت
2015/04/15
ارسالی ها
86,552
امتیاز واکنش
46,640
امتیاز
1,242
[h=2]
icon1.png
[/h]
از ماه
لکه ای بر پنجره مانده است
از تمام آب های جهان
قطره ای بر گونه ی تو
و مرزها آنقدر نقاشی خدا را خط خطی کردند
که خون خشک شده
دیگر نام یک رنگ است

از فیل ها
گردنبندی بر گردن هایمان
و از نهنگ
شامی مفصل بر میز
فردا صبح
انسان به کوچه می آید
و درختان از ترس
پشت گنجشک ها پنهان می شوند.

"گروس عبدالملکیان"​
 
  • پیشنهادات
  • Diba

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/04/15
    ارسالی ها
    86,552
    امتیاز واکنش
    46,640
    امتیاز
    1,242
    از زیر سنگ هم شده پیدایم کن!
    دارم کم کم این فیلم را باور می کنم
    و این سیاهی لشکر عظیم
    عجیب خوب بازی می کنند.
    در خیابان ها
    کافه ها
    کوچه ها
    هی جا عوض می کنند و
    همین که سر برگردانم
    صحنه ی بعدی را آماده کرده اند
    از لابلای فصل های نمایش
    بیرونم بکش
    برفی بر پیراهنم نشانده اند
    که آب نمی شود
    از کلماتی چون خورشید هم استفاده کردم
    نشد!
    و این آدم برفیِ درون
    که هی اسکلت صدایش می کنند
    عمق زمستان است در من.
    اصلا
    از عمق تاریک صحنه پیدایم کن!
    از پروژکتورهای روز و شب
    از سکانس های تکراری زمین، خسته ام!
    دریا را تا می کنم
    می گذارم زیر سرم
    زل می زنم
    به مقوای سیاه چسبیده به آسمان
    و با نوار جیرجیرک به خواب می روم
    نوار را که برگردانند
    خروس می خواند.
    *
    از توی کمد هم شده پیدایم کن!
    می ترسم چاقویی در پهلویم فرو کنند
    یا گلوله ای در سرم شلیک
    و بعد بگویند:
    "خُب، نقشت این بود"!

    "گروس عبدالملکیان"​
     

    Diba

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/04/15
    ارسالی ها
    86,552
    امتیاز واکنش
    46,640
    امتیاز
    1,242
    پیلههای بسیاری دیدهام
    آویزان از درختی
    در جنگلهای دور
    افتاده بر لبهی پنجره
    رها در جوبهای خیابان.

    هرچه فکر میکنم اما
    یک پروانه بیشتر
    در خاطرم نیست
    مگر چندبار به دنیا آمدهایم
    که این همه میمیریم ؟

    چند اسکناس مچاله
    چند نخ شکستهی سیگار
    آه، بلیط یکطرفه !
    چیزی
    غمگینتر از تو
    در جیبهای دنیا پیدا نکردهام
    - ببخشید، این بلیط ...؟
    - پس گرفته نمیشود.
    پس بادها رفتهاند ؟!
    پس این درخت
    به زردِ ابد محکوم شد ؟!
    و قاصدکها
    آنقدر در کنج دیوار ماندند
    که خبرهایشان از خاطر رفت ؟!

    - بیهوده مشت به شیشههای این قطار میکوبی !
    بیهوده صدایت را
    به آنسوی پنجره پرتاب میکنی
    ما
    بازیگران یک فیلم صامتیم

    "گروس عبدالملکیان"​
     

    Diba

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/04/15
    ارسالی ها
    86,552
    امتیاز واکنش
    46,640
    امتیاز
    1,242
    [h=2]
    icon1.png
    [/h]
    صدای قلب نیست
    صدای پای توست
    که شبها در سـ*ـینه ام می دوی
    کافی ست خسته شوی
    کافی ست بایستی! *

    "گروس عبدالملکیان"​
     

    Diba

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/04/15
    ارسالی ها
    86,552
    امتیاز واکنش
    46,640
    امتیاز
    1,242
    زنبورها را مجبور کرده ایم
    از گل های سمی عسل بیاورند
    و گنجشکی که سال ها
    بر سیم برق نشسته
    از شاخه درخت می ترسد...
    گروس عبدالملکیان​
     

    Diba

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/04/15
    ارسالی ها
    86,552
    امتیاز واکنش
    46,640
    امتیاز
    1,242
    تیرهوایی بی خطر
    تو
    آسمان را کشتی !

    روز به سختی از زیر در
    از سوراخ کلیدها به درون آمد
    اگر دست من بود
    به خورشید مرخصی می دادم
    به شب اضافه کار !
    سیگاری روشن می کردم و
    با دود
    از هواکش کافه بیرون می رفتم...
     

    Diba

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/04/15
    ارسالی ها
    86,552
    امتیاز واکنش
    46,640
    امتیاز
    1,242
    وقتی کلید را
    در جیب هایم پیدا نمی کنم
    نگرانِ هیچ چیز نیستم

    وقتی پلیس
    دست بر سـ*ـینه ام می گذارد
    یا وقتی که پشت میله ها نشسته ام
    نگرانِ هیچ چیز نیستم

    مثل رودخانه ای خشک
    که از سد عبور می کند
    و هیچکس نمی داند
    که می رود یا باز می گردد
     

    Diba

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/04/15
    ارسالی ها
    86,552
    امتیاز واکنش
    46,640
    امتیاز
    1,242
    هوا
    که پیرهن پوشیده

    هوا
    که میز صبحانه را می چیند

    هوا
    که گوش می دهد به شعرهام

    هوا
    که لب بر لبم می گذارد

    هوا
    که داغم می کند

    هوا
    که هوایی ام کرده

    هوا
    که حواسش نبود، این شعر است

    و از پنجره بیرون رفت .
    .
     

    Diba

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/04/15
    ارسالی ها
    86,552
    امتیاز واکنش
    46,640
    امتیاز
    1,242
    بارانی که روزها
    بالای شهر ایستاده بود
    عاقبت بارید
    تو بعدِ سال ها به خانه ام می آمدی...

    تکلیفِ رنگ موهات
    در چشم هام روشن نبود
    تکلیفِ مهربانی ، اندوه ، خشم
    و چیزهای دیگری که در کمد آماده کرده بودم

    تکلیفِ شمع های روی میز
    روشن نبود

    من و تو بارها
    زمان را
    در کافه ها و خیابان ها فراموش کرده بودیم
    و حالا زمان داشت
    از ما انتقام می گرفت

    در زدی
    باز کردم
    سلام کردی
    اما صدا نداشتی
    به آغوشم کشیدی
    اما
    سایه ات را دیدم
    که دست هایش توی جیبش بود

    به اتاق آمدیم
    شمع ها را روشن کردم
    ولی
    هیچ چیز روشن نشد
    نور
    تاریکی را
    پنهان کرده بود...

    بعد
    بر مبل نشستی
    در مبل فرو رفتی
    در مبل لرزیدی
    در مبل عرق کردی
    پنهانی، بر گوشه ی تقویم نوشتم:
    نهنگی که در ساحل تقلا می کند
    برای دیدن هیچ کس نیامده است
     

    Diba

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/04/15
    ارسالی ها
    86,552
    امتیاز واکنش
    46,640
    امتیاز
    1,242
    پرواز هم دیگر
    رویای آن پرنده نبود

    دانه دانه پرهایش را چید
    تا بر این بالش
    خواب دیگری ببیند
     

    برخی موضوعات مشابه

    بالا