شعر من از عذاب تو ، گزند تازیانه شد
ضجه ی مغرور تنم ، ترنم ترانه شد
حماسه ی زوال من ، در شب تلخ گم شدن
ضیافت خواب تو را ، قصه ی عاشقانه شد
برای رند در به در ، این من عاشق سفر
وای که بی کرانی حصار تو کرانه شد... ايرج جنتی عطائی
به خاطر آور ، که آن شب به برم
گفتی که : بی تو ، ز دنیا بگذرم
کنون جدایی نشسته بین ما
پیوند یاری ، شکسته بین ما
گریه می کنم
با خیال تو
به نیمه شب ها
رفته ای و من
بی تو مانده ام
غمگین و تنها
بی تو خسته ام
دل شکسته ام
اسیر دردم
از کنار من
می روی ولی
بگو چه کردم
رفته ای و من آرزوی کس
به سر ندارم
قصه ی وفا با دلم مگو
باور ندارم ايرج جنتی عطائی
تو کدوم کوهی که خورشید
از تو چشم تو می تابه
چشمه چشمه ابر ایثار
روی سـ*ـینه ی تو خوابه
تو کدوم خلیج سبزی
که عمیق ، اما زلاله
مثل اینه پاک و روشن
مهربون مثل خیاله
کاش از اول می دونستم
که تو صندوقچه ی قلبت
مرهمی داری برای
زخم این همیشه خسته
کاش از اول می دونستم
که تو دستای نجیبت
کلیدی داری برای
درای همیشه بسته
تو به قصه ها می مونی
ساده اما حیرت آور
شوق تکرار تو دارم
وقتی می رسم به آخر .
آدم خیلی حقیره بازیچهء تقدیره
پل بین دو مرگه مرگی که ناگزیره
حتی خود تولد آغاز راه مرگه
حدیث عمر و آدم حدیث باد و برگه
آغاز یک سفر بود وقتی نفس کشیدیم
با هر نفس هزار بار به سوی مرگ دویدیم
تو این قمار کوتاه نبرده هستی باختیم
تا خنده رو ببینیم از گریه آینه ساختیم... ايرج جنتی عطائی
تو فکر یک سقفم
یک سقف بی روزن
یک سقف پا برجا
محکم تر از آهن
سقفی که تن پوش هراس ما باشه
تو سردی شبها لباس ما باشه
سقفی اندازه ی قلب من و تو
واسه لمس تپش دلواپسی
برای شرم لطیف اینه ها
واسه پیچیدن بوی اطلسی
زیر این سقف با تو از گل
از شب و ستاره می گم
از تو و از خواستن تو
میگم و دوباره می گم
زندگیمو زیر این سقف
با تو اندازه می گیرم
گم می شم تو معنی تو
معنی تازه می گیرم ...
تو از کدوم قصه ای که خواستنت عادته
نبودنت فاجعه ، بودنت امنیته
تو از کدوم سرزمین ، تو از کدوم هوایی
که از قبیله ی من ، یه آسمون جدایی
اهل هر جا که باشی
قاصد شکفتنی ... ايرج جنتی عطائی
تحمل کن عزیز دل شکسته تحمل کن به پای شمع خاموش... تحمل کن کنار گریه ی من
به یاد دلخوشی های فراموش
جهان کوچک من از تو زیباست هنوز از عطر لبخند تو سرمست واسه تکرار اسم ساده ی توست
صدایی از من عاشق اگر هستم نو نسپار به فصل رفته ی عشق نذار کم شم من از آینده ی تو به من فرصت بده گم شم دوباره
به من فرصت بده برگردم از من
به تو برگردم و یار تو باشم به من فرصت بده باز از سر نو دچار تو گرفتار تو باشم نذار از رفتنت ویرون شه جانم
نذار از خود به خاکستر بریزم
کنار من که وا می پاشم از هم
تحمل کن ، تحمل کن عزیزم
به من فرصت بده رنگین کمون شم
از آغـ*ـوش تو تا معراج پرواز
حدیث تازه ی عشق توام من
به پایانم نبر، از نو بیآغاز
بانوی موسیقی و گل شاپری رنگین کمون
به قامت خیال من ململ مهتاب بپوشون
بذار نسیم در به در گلبرگ رو از یاد ببره
برداره بوی تن تو هر جا که میخواد ببره
دست رو تن غروب بکش که از تو گلبارون بشه
...بذار که از حضور تو لحظه ترانه خون بشه
همسایه خدا میشم مجاور شکفتنت
خورشید و باور میکنم نزدیک رفتار تنت
قطره ام از تو من ولی درگیر دریا شدنم
دچار سحر عشق تو در حال زیبا شدنم
بانوی موسیقی و گل اسطوره عاشق شدن
تا من دوباره من بشم دوباره لبخندی بزن
لبخند تو یه عا لمو مغلوب رویا میکنه
انگار جهان وامیسته و ما رو تماشا میکنه
بانوی موسیقی و گل تندیس شاعرانه گی
نوازشم کن و ببر منو به جاودانگی
شب از نگاهت اینه رو پر از ستاره میکنه
برهنه میشه از خودش به من اشاره میکنه
بانوی موسیقی گل شاپری رنگین کمون
به قامت خیال من ململ مهتاب بپوشون
دیدی ای غمگین تر از من
بعد از آن دیر آشنایی
آمدی خواندی برایم
قصه ی تلخ جدایی
... مانده ام سر در گریبان
بی تو در شب های غمگین
بی تو باشد همدم من
یاد پیمان های دیرین
آن گل سرخی که دادی
در سکوت خانه پژمرد
آتش عشق و محبت
در خزان سـ*ـینه افسرد
کنون نشسته در نگاهم
تصویر پر غرور چشمت
یک دم نمی رود از یادم
چشمه های پر نور چشمت
آن گل سرخی که دادی
در سکوت خانه پژمرد