شعر دفتر اشعار سعید مطوری!

  • شروع کننده موضوع Diba
  • بازدیدها 3,739
  • پاسخ ها 248
  • تاریخ شروع

Diba

کاربر نگاه دانلود
کاربر نگاه دانلود
عضویت
2015/04/15
ارسالی ها
86,552
امتیاز واکنش
46,640
امتیاز
1,242
خاک می شوم آن زمان

که روحی در من نیست

تهی می شوم زعشق

در شبهای بی وفایت

من مرداب لحظه هایم

که نیلوفرهایش پژمرده اند

وپروانه ها اطرافش نمی رقصند

آه...چه تنهایند نیلوفرهایم

با همند ولی زهم دور

دستان آنها ز هم جدا

رفته زقلب آنها نور خدا

شراره های اهریمن

می سوزاند تمام امید را

وتاریکی تولدی در نا امیدی

باز آه میکشم

آه.... دیگر نیست سپیده

در خاطراتم

ا
ش
ک
*
ح
س
ر
ت

وعشقی به پایان رسیده
 
  • پیشنهادات
  • Diba

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/04/15
    ارسالی ها
    86,552
    امتیاز واکنش
    46,640
    امتیاز
    1,242
    تو به جلو ومن به دنبالت دوان

    عقربه های ساعت حکایت من وتو

    روز وشب فرقی نمی کرد برای ما

    حرکت ثانیه ها نفس زدن من و تو

    در حرکت غافل از نگاه نگران

    گذر زمان سخت بود برای من وتو

    دستان ما دراز بود برای هم

    شمشیر جدایی ثانیه،جدا کرد من وتو

    بعضی با دیدن ما غگین وبعضی شاد

    هر کس تعریفی داشت از کار من وتو

    آن لحظه که می رسیدیم به روی هم

    باز ثانیه ها جدای ،انداخت بین من وتو

    اه که چقدر بیزارم از این ثانیه ها

    با تیک تاک خود بر هم می زد فکر من وتو

    هنگام وصل چه خوب است، زمان بایستد

    کاش خفه می کردیم ثانیه ها را من وتو

    زمانی فرا خواهد رسید که چنین کنیم

    از گذر زمان رد شویم و بگذریم من و تو
     

    Diba

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/04/15
    ارسالی ها
    86,552
    امتیاز واکنش
    46,640
    امتیاز
    1,242
    من به سلامم شک می کنم

    با نگاه غریبانه ات

    منم با سبدی ازگل آشنایی

    با گلهای قرمزم

    ولبخند صادقانه ام

    تو باز نخندیدی

    آه که چقدر غریب بوده ای

    که این همه گل آشنایت نمی کند
     

    Diba

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/04/15
    ارسالی ها
    86,552
    امتیاز واکنش
    46,640
    امتیاز
    1,242
    شکستم در غروب چشمانت

    دلم قایقی بر روی اشکهایت

    به دریا می بری مرا تنها

    ودر طوفانی ترین کلامت

    امواجی به بلندای غم

    که حجاب ماه می شوند

    ومن در زندان غم وتاریکی

    هم آغـ*ـوش تنهایی..

     

    Diba

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/04/15
    ارسالی ها
    86,552
    امتیاز واکنش
    46,640
    امتیاز
    1,242
    مروارید اشکهایت

    بر صدف چهر ه ات

    نور مهتاب در اشکهایت

    لرزش لبانت با گزش دندانت

    یادآور تلخی آشنایت

    کلام زیبایش در خاطراتت

    می گفت از زیبایت

    مهربانیت

    صفایت....

    تو تقدیم کردی لبخندی به او

    سپردی قلبت را به او

    امید به ماندگاری با او

    چشمانت بسته و بـ..وسـ..ـه ی او

    آغاز دوستی اهریمنی او

    گوهری ز وجودت جدا کرد

    مرگ به غرورت هدیه کرد

    زشتی درونش راپدیدارکرد

    خنده مغرورانه بر لبانش جاری کرد

    دیگر کلامی زیبا از او نشنیدی

    از او صفا و مهربانی را ندیدی

    خواهش میکنی کلام زیبا را

    بر دندان می گیری لبانت را

    هنگام تحقیرت

    و نگاه ها ی درد آور....

    هنگام، عبور آدم های، کنارت

    تو گفتی با دلت

    چه آسان دادی گوهرت

    میابی کسی نیست در برت

    تو هستی و جاده ی تنهایت

    آه.....

    او داده بود فریبت!!!!!
     

    Diba

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/04/15
    ارسالی ها
    86,552
    امتیاز واکنش
    46,640
    امتیاز
    1,242
    به روزی خلوتی در غم

    که هوشیاری ز اوهر دم

    ببردم عقل با احساس به مهمانی این دنیا

    جوانه میزدم گفتار

    به عقلم می کند کردار

    بنا شد شور احساسم نمایی تا ابد زیبا

    درونش تلخ و شیرین است

    سراسر قصه ام این است

    که نوری بر زمین آید و رحمت می شود پیدا

    گهی با عشق پرسیدم

    گهی با عقل خود دیدم

    که قانونش بلا دارد درونش فاسد و رسوا

    ز لیلی می شود مجنون

    به گریه می شود دل خون

    که مجنون را غم ها شدبه عشقبازی این لیلا

    طوافی در بدن قلب شد

    به احساسی همه لب شد

    بزد بـ..وسـ..ـه به آن یادش که بوده در قفس حالا

    قفس بگشا که بی تابم

    به یادش در سخن نابم

    نمانم من دگر خاموش به فریادم شوی دانا

    اگر فریادِ فریادم

    اگر از ظلم شب دادم

    خدایا سروی برمن بکن این ظالمان رسوا
     

    Diba

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/04/15
    ارسالی ها
    86,552
    امتیاز واکنش
    46,640
    امتیاز
    1,242

    زمزمه امواج دریا

    در خلوتم ...چه زیبا

    یاد آور خاطره ی تو

    روی آب رقـ*ـص ماهی ها

    به مشمامم نسیم مویت از دور

    لبخند بر لبان همراه با سرور

    فكرم خسته ولی امیدوار

    خیالم زیبا ولی كور

    حركت ابرها خاموشی خورشید

    آمد فراق...پرستویی پرید

    نقطه سیاهی در حركت

    ناپدید شد در دور دست

    دست سایبان چشمان

    دیگر هیچ نیست نمایان

    انتظار را نفس كشیدن

    خاطرات را بیرون دمیدن

    مهمان ناخوانده غم در قلب

    حضورش سنگین همراه با تب

    چشمان خیس از اشك

    فكر بد به همه چیزشك

    حتی به قلب خود

    كه زمانی بهترین بود

     

    Diba

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/04/15
    ارسالی ها
    86,552
    امتیاز واکنش
    46,640
    امتیاز
    1,242
    شب های بی تو

    شب های بی من

    یکی بود

    یکی نبود

    و زمان سرفه کنان می گذرد

    لحظه هایم بیمار است

    و دکتر نسخه ی تنهایی را

    بر دفترچه ی زندگی نوشت

    دکتر اجازه هست؟!

    بگذار نسخه ی آخر را

    من بنویسم...

     

    Diba

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/04/15
    ارسالی ها
    86,552
    امتیاز واکنش
    46,640
    امتیاز
    1,242
    سه زاویه ی نامعلوم

    مثلثی شبیه خواسته هایم

    در شبی که بی وفایی تو

    می برد مرا

    در مکانی مه گرفته

    با درختانی که شبنم

    بر آن خشکیده

    من محتاج پیاله ای از نورم

    در سایه هایی مبهم

    و صداهایی نا آشنا

    که نه خوش آمد می گویند

    و نه راه نشانم می دهند

    زمان /من / مرگ

    در ایست لحظه ها

    مثلث برمودا

    در شب شده ایم...

     

    Diba

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/04/15
    ارسالی ها
    86,552
    امتیاز واکنش
    46,640
    امتیاز
    1,242
    من شاعرم؟!

    یا شاعرم در نابالقیم؟!

    صادقم ومیزنم فریاد

    تا خُرد شدن لحظه ها

    در اندیشه خاطره ها

    خواهم گذشت از خیال

    تا گویم به همه رازپروانه ها

    در شب که نیمه را بلعیده

    نیمه ی دیگر در انتظار خزیده

    خوشه ی پروین ستاره در آغـ*ـوش

    میزند فریاد از شب

    بازشنیدی ونکردی گوش

    دیگری دُب اکبر

    با پیمانه میدهد نشانه

    راه گیر،یارانه نمیخواهد

    هوشیاری ارزان میدهد

    انسان امروز بینا اما چو کور

    زندگی را چو خار

    لحظه هایش زنده به گور

    فصلهایش خزان

    دیگر عشقی نیست در میان

    شاید شقایقی روزی نیلگون

    دست بـرده نیلوفر را

    از مرداب کشد بیرون

    من تن خسته ام را

    با فکر آبی ام

    حمام خواهم داد

    تو می گویی عافیت

    من می گویم به خوشی وسلامت

    لحظه هایم سرخ آبی می شوند...

     

    برخی موضوعات مشابه

    بالا