شعر دفتر اشعار ملا هادی سبزواری

  • شروع کننده موضوع Diba
  • بازدیدها 2,911
  • پاسخ ها 196
  • تاریخ شروع

Diba

کاربر نگاه دانلود
کاربر نگاه دانلود
عضویت
2015/04/15
ارسالی ها
86,552
امتیاز واکنش
46,640
امتیاز
1,242
ای شعله رخ آتش بدلم در زدهٔ باز
یاقوت لب از خون که ساغر زدهٔ باز
زینسان که تو طرف کله از ناز شکستی
بر افسر خورشید فلک برد زدهٔ باز
دیگر چه خطا دیدهٔ ای آهوی چین چون
وحشی صفت از سرزدهٔ سرزدهٔ باز
تر کردهٔ از خون شهیدان لب لعلت
داغی بدل لالهٔ احمر زدهٔ باز
زان آتش رخسار و زان غالیهٔ زلف
آتش بدل و عود بمجمر زدهٔ باز
ای آنکه تو بر تارک اخترزدهٔ گام
بر لطف تو است دیدهٔ اختر زدهٔ باز
بر همزدهٔ رشتهٔ جمعیت دلها
چون شانه بر آن زلف معنبر زدهٔ باز
شیرین ز شکرخنده کنی کام جهانی
ای غنچه دهان خنده بشکر زدهٔ باز
اسرار ز نظم تو چکد آب لطافت
گویا که در آن آب و هوا پر زدهٔ باز
 
  • پیشنهادات
  • Diba

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/04/15
    ارسالی ها
    86,552
    امتیاز واکنش
    46,640
    امتیاز
    1,242
    غم از حد برونی دارم امروز
    دل لبریز خونی دارم امروز
    فراق آمد زمان وصل سرشد
    چه بخت واژگونی دارم امروز
    قدی همچون الف ز آغـ*ـوش جان رفت
    ز غم قد چو نونی دارم امروز
    چونی هر استخوانم درنوائی است
    چه ساز ارغنونی دارم امروز
    ز ناخن تیشهام در سـ*ـینهٔ کوه
    بپیشم بیستونی دارم امروز
    ز تحـریـ*ک مه محمل نشینم
    نه صبری نی سکونی دارم امروز
    بسر اسرار از سودای زلفش
    زده شور و جنونی دارم امروز
     

    Diba

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/04/15
    ارسالی ها
    86,552
    امتیاز واکنش
    46,640
    امتیاز
    1,242

    در دام خود کی افکند صیاد عشق اهل هـ*ـوس
    آری ندیده دیدهٔ شاهین کند صید مگس
    نی سودی اندر پیشه هانی حاصلی ز اندیشهها
    عشقی بروی کار بر حق سخن اینست و بس
    ای دلبر بی مهر من بیمهر رویت ذره سان
    سرگشته و بیچارهام ای چارهام فریاد رس
    مردیم در کنج قفس وز گردش وارون چرخ
    صدرخنه دردل هست ونیست یگرخنهٔ دراین قفس
    رسمی است میگیرد عسس درهردیاری مـسـ*ـت را
    لیکن بملک عاشقی این مـسـ*ـت میگیرد عسس
    نبود عجب کاید نفس با آن که کشتی صدرهم
    تا سوی دل بویت برد از سـ*ـینه میآید نفس
    ای باغبان چون ساختی گل را جدااز عندلیب
    باری نسازد همنشین بانوگلم هر خار و خش
    سر در گریبان کردهام با خویش باشد سرمن
    تار از دل افشا کنم کو محرم اسرار کس
     

    Diba

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/04/15
    ارسالی ها
    86,552
    امتیاز واکنش
    46,640
    امتیاز
    1,242
    غم عشقی ز نشاط دو سرا ما را بس
    صحبت بیدلی از شاه و گدا ما را بس
    تو و بر مسند جم جام زدن نوشت باد
    مسند خار و خس جام بلا ما را بس
    تکیه بر بالش عشرت زدن ارزانی غیر
    خشت در زیر سر و فقر و فنا ما را بس
    نیستم در خور لطف طمع از حد ببرم
    دو سه دشنام بپاداش دعا ما را بس
    خون شد از رشک دلم شانه بزلفش که کشید
    روز و شب عربده با باد صبا ما را بس
    ملک الحاج و ره کعبه که در ملت عشق
    طوف این کوی خوش آئین و صفا ما را بس
    تاجر عشقم و سرمایهٔ من دین و دل است
    گلرخان نقد یکی عشـ*ـوه بها ما را بس
    درد عشق تو چه سنجیم بقانون شفا
    کز اشارات دو ابروت شفا ما را بس
    هرکسی در کنف دولت صاحب جاهیست
    دل قوی دار تو اسرار خدا ما را بس
     

    Diba

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/04/15
    ارسالی ها
    86,552
    امتیاز واکنش
    46,640
    امتیاز
    1,242
    بدیدم آنچه در هجر جمالش
    خداوندا نبیند کس مثالش
    به کنج خلوت هجران شب و روز
    تسلی میدهم دل با خیالش
    بود دوزخ زهجرانش کفایت
    بود فردوس رمزی از وصالش
    حرام است از چه قتل بی گناهان
    بشرع عاشقی کرده حلالش
    زمی ساقی بما دردی ببخشای
    نیم گر درخور صاف زلالش
    مگر مه شد مقابل با تو کافتاد
    کلف بر چهره او را ز انفعالش
    خرابم کرد اگر چشمش نگهدار
    خداوند از آسیب و زوالش
    نمیپرسی که مرغی بود ما را
    گرفتار قفس چونست حالش
    بهشت آندم بهشت از دست اسرار
    که دید آدم فریب آن دانه خالش
     

    Diba

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/04/15
    ارسالی ها
    86,552
    امتیاز واکنش
    46,640
    امتیاز
    1,242
    مدتی شد دل گمگشته نیامد خبرش
    یا رب از چرخ جفا پیشه چه آمد بسرش
    عهد کردم که بروبم بمژه میکدهها
    گر غریبم بسلامت برسد از سفرش
    ای صبا گر روی از خطهٔ چین زلفش
    پرسش دل بنما بلکه بیابی اثرش
    حال دل عرضه نمائید بر پیر مغان
    تا مگر یاد کند وقت دعای سحرش
    بامیدی که سفر کردهام آید روزی
    دمبدم آب زند چشم ترم رهگذرش
    تا که اسرار بیابد دل گمگشتهٔ خویش
    کرده نذر سگ گوئی همه عـریـ*ـان جگرش
     

    Diba

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/04/15
    ارسالی ها
    86,552
    امتیاز واکنش
    46,640
    امتیاز
    1,242
    دوش بگوشم رساند نکتهٔ غیبی سروش
    غبغب ساقی ببوس قرقف باقی بنوش
    در همه جا با همه دیده بدلدار دوز
    از غم عشقش بگو در ره وصلش بکوش
    سـ*ـینه بجار غمش تا بتوان میخراش
    بهر گل عارضش تا بتوان میخروش
    جز ره مهرش مپوی غیر حدیثش مگوی
    شارع میخانه جوی سبحه بساغر فروش
    تاز تو باشد اثر نبود از آنت خبر
    نیست در این ره بتردشمنی از عقل و هوش
    بر سر کوی فنا سرخوش و رندانه رو
    قفل خموشی بلب وزتف جان دل بجوش
    نقد بلا کآورند بر سر بازار عشق
    گر بستانند خیز جنس دل و جان فروش
    بر در پیر مغان باش کمین بنده ای
    دست ادب بر میان حلقهٔ فرمان بگوش
    غاشیهٔ دولتش خیل ملایک کشند
    هرکه بجان میکشد بار دلی را بدوش
    مشرب رندی کجا مرتبهٔ زهد کو
    طعن برندان مزن زاهد خودبین خموش
    چون ز نکوجز نکو ناید و یک بیش نیست
    هیچ نکوهش مکن دیدهٔ بد بین بپوش
    بندهٔ احرار شو طالب دیدار شو
    واقف اسرار شو پند وی از جان نیوش
     

    Diba

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/04/15
    ارسالی ها
    86,552
    امتیاز واکنش
    46,640
    امتیاز
    1,242

    مه آیینه داری است از طلعتش
    قیامت نموداری از قامتش
    صفای ارم نزهت باغ خلد
    همه مستعار است از صفوتش
    ملیحان و کان ملاحت تمام
    بود زیر بار حق نعمتش
    بقد سر و آزاد در بندگیش
    یکی خانه زادیست در ساحتش
    همانا که یعقوب در پیرهن
    شنیده است یک شمه از نکهتش
    ببزمش دلاشمع نامحرم است
    کجا باریابی تو در حضرتش
    ز بس داغش اسرار دارد بدل
    نروید بجز لاله از تربتش
     

    Diba

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/04/15
    ارسالی ها
    86,552
    امتیاز واکنش
    46,640
    امتیاز
    1,242


    کم اسی صیاد فی جوالقفص
    قل لنا حتی متی تحسوالقصص
    روی آزادی ندیده دیدهام
    کیف قیدمنه صید ما خلص
    موزیم او ندی ماذا بدا
    بدرتم لوافساما ذانقصص
    قال ابذل مهجة ها نظرة
    ایها المستام بشری ارتخص
    دفتر دانش ببحر عین شوی
    فیه صفر کف جهرلم بغص
    دع اساطیرا مسامیر الصماخ
    عشق کو عشق آن بود احسن قصص
    گام در میدان نه و گوئی بزن
    انتهر یا فارس القلب الفرص
    ای زده پراندر این آب و هوا
    اصح فالا شراک نصیب للقبص
    دیدهٔ اسرار مپسند هر جمیل
    جملة من عکس ذی الحسنا حصص
     

    Diba

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/04/15
    ارسالی ها
    86,552
    امتیاز واکنش
    46,640
    امتیاز
    1,242

    ز جهان بود وجود تو غرض
    گل عرض بوده و بود تو غرض
    گرچه مسجود ملک شد آدم
    بود از آن سجده سجود تو غرض
    زین همه شاهد و مشهود بود
    ذوق را شهد شهود تو غرض
    گرچه دستان زن گل شد بلبل
    داشت در پرده سرود تو غرض
    آنچه کالاکه در این بازار است
    هست سرمایه و سود تو عرض
    بزم آرا و چمن پیرا را
    در دو کون است و رود تو غرض
    گرچه نعت گل و نسرین میگفت
    داشت اسرار درود تو غرض





     

    برخی موضوعات مشابه

    بالا