شعر دفتر اشعار سعید مطوری!

  • شروع کننده موضوع Diba
  • بازدیدها 3,784
  • پاسخ ها 248
  • تاریخ شروع

Diba

کاربر نگاه دانلود
کاربر نگاه دانلود
عضویت
2015/04/15
ارسالی ها
86,552
امتیاز واکنش
46,640
امتیاز
1,242
بوی گل از گلشن یاران نمی آید دگر

آن شمیم زلف یار هر گز نمی آید دگر

در طرب با وصل او رفتم سوی میکده

لیک اینک شادی و شوری نمی آید دگر

با سخن آینه ی دل را شکستند آن بدان

کو دگر آینه داران ، او نمی آید دگر

چون خفاشان نبودند طاقت نور جلیل

پرده بر نورش کشیدند،روز نمی آید دگر

پرده بر نور حرم با صد فریبی می کشند

آن کبوتر بر حرم با شوق نمی آید دیگر

ساقی و جامش همه افتاده اند اندر زمین

آن که مـسـ*ـتی می دهد با می نمی آید دگر

سوزم وآهم همه روشنگر هر آتش است

ابر و باران سوی من آخر نمی آید دگر

هجر یاران آتش و سوزی به جانم می زند

آن طبیب جان من هرگز نمی اید دگر

هرگزم را گفته ام ،اما امیدم سوی توست

تا که خود رحمت کنی،شعرم نمی آید دگر
 
  • پیشنهادات
  • Diba

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/04/15
    ارسالی ها
    86,552
    امتیاز واکنش
    46,640
    امتیاز
    1,242
    در یک شب خواب من در هوشیاری

    با تندیسی از افکار دشنه در دست

    او زخم میزد خواب را

    جغدی در نی شب می نواخت

    ناله هایی از بیداران شب را

    شُومش خواندند

    نفرینش کردند

    مخلوقی را که خالق امرکرده

    تا شب را سکوت بشکند

    و موش ها را شکار کند

    که در خلوت شب، گندم از خلق می دزدند

    حق گاه شوم جلوه می دهند

    تا شَر در شب مخفی شود

    در پنهان ناله ها بی صداست

    دیوارها دردی از فاصله هاست

    شوم آن قناری خوش آواز است که بر خود قفس خریده

    نه آن جغدی که پرده ی شب را دریده

    من با فریادم معادلات خوش رنگ را

    که در باور ما حق است

    مدفون هوشیاری خواهم کرد...
     

    Diba

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/04/15
    ارسالی ها
    86,552
    امتیاز واکنش
    46,640
    امتیاز
    1,242
    رهگذران شب تردید

    رهگذران بی شرم تهدید

    و به خواسته هایی

    ره به ننگ می برند...

    بگذر ز ما

    وقتی که لبخند

    در راه سلام می کند

    بگذر زما

    تا رها کنیم

    هرآنچه تلخی که در بودِ ماست

    ما دیگر تردید را

    در لحظه های خیس مان

    مدفونِ، به امید کرده ایم...
     

    Diba

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/04/15
    ارسالی ها
    86,552
    امتیاز واکنش
    46,640
    امتیاز
    1,242
    جنگ میکروبی شنیدی؟

    ودیدی که آنفلوآنزا را

    مرغ یا خوک نامند به روزی؟!!!

    کنترل زکشتن عجب حیله ای!!!

    جنگ بس نبود مگر

    که ای حیله گر

    نوید مرگ انسان

    کفر، ای ظالمان

    لبخند نمایی ز فریبت

    به ماهدیه می دهی

    وبوی خوش عطر

    که مخفی کند گَنده شما را
     

    Diba

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/04/15
    ارسالی ها
    86,552
    امتیاز واکنش
    46,640
    امتیاز
    1,242


    در غم دوريت اشک ريختم
    با خاطراتت جاري شدم
    از گذر زمان گذشته...
    روان شدم به سويت...
    توبا لبخندي که هميشه داشتي
    مرا خواندي به سويت...
    تولد محبتم از بيکران محبت تو
    قطره ام در درياي محبتت...
    تو که صفاي دلت همه ي راز محبتم
    دوريت مي کند بي طاقتم...
    چشمانم به يادت هميشه مهمان اشک
    اشکي که مي ريخت از صورتم...
    يک سال گذشت......
    صد سال است در خيالم
    گرمي آغوشت ونبودنت........
    چقدر باتو هستم و بي تو
    غمنامه ام همه در سوگ تو
    شور عشقم به ياد عشق تو
    شادمانه به ياد خنده هاي تو
    کودکانه به ياد نوازش پرمهر تو
    تنهايي به ياد دور بودن از تو
    چقدر تنهايم.........
    با اين همه محبت اطرافم...
    هيچ محبتي ندارد
    بوي محبت تو...
    تو که هميشه وصل مي خواستي
    پس چرا تنهايم گذاشتي....
    کلامت در زمانم جاري است...
    تو مي گويي::::
    هيچ وقت نخواهم خواست تنهايت
    روحم در پرواز سبزي روحت
    جاري تا ابديت....
     

    Diba

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/04/15
    ارسالی ها
    86,552
    امتیاز واکنش
    46,640
    امتیاز
    1,242
    در کنار کلبه تنهایت
    شمعی خواهم افروخت
    با نورش زخود دور می کنی
    وحشت تنهای را
    با تو سخن خواهم گفت
    نه از دردسوختنم
    فقط از لـ*ـذت روشناییم
    آری تو را شاد خواهم کرد
    با نورو شادمانی
    تو غرق در شادی
    من در تب وبی تابی
    لبخند به تو هدیه خواهم داد
    تو سرمست ازاین همه لبخند
    گاهی به من نگاه خواهی کرد
    بعد چشمانت رو به تصویری که ساخته ام
    محو آن همه زیبای
    زمان برایت همه شادی
    حس نمی کنی زمان را
    عشقت دیدن دشت شقایقم
    تو از من غافل می شوی
    در دشت شقایقم بازی می کنی
    آه که چه تب دارم من
    می سوزم در این خلوط تنهای
    در انتهای دشت شقایقم می بینمت
    سرگرم خنده و بازی
    غافلی از تنهای و سوختنم
    یکباره دشت تاریک می شود
    به من میرسی با ناله وبی تابی
    دیگر نمی بینی از من روشنای
     

    Diba

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/04/15
    ارسالی ها
    86,552
    امتیاز واکنش
    46,640
    امتیاز
    1,242
    خاطرات تو جاری کرد
    اشکم را....
    بارها در گذر لحظه ها دلم پرسید
    چرا؟!!!....
    دل شکوه از من می کند
    شکستن را..
    غم تو در آغـ*ـوش تنهای
    دیگر گل وچمن نمی خنداند
    مرا...
    تصویر چهر ه ات
    باخنده ی تلخ آزارمی دهد
    مرا....
    گفتن نه زتو
    پرسید ن من زتو
    چرا؟!!!
    دیدی بی وفایی
    که ترک کردی
    مرا!!
    سکوت تلخ با تو بود
    آتش به دامان عشق بود
    فریادت آرزوی من درهمه وقت
    ای کاش فریاد می کردی
    مرا....
    تا بدانم علت تر کت چه بود
    قدم های سنگین بر بیابان قلبم
    ترک کردی ورفتم زیادت
    خیره به نقطه ی رفتن در همه وقت...
    می گوم و می زنم فریاد
    چرا؟!!!!.....
     

    Diba

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/04/15
    ارسالی ها
    86,552
    امتیاز واکنش
    46,640
    امتیاز
    1,242
    چقدر در سکوتم

    پر از فریادم

    لحظه ها آبستن نا گفته هاست

    مدام سقط می شوند

    ای کاش ناگفته هایم

    تولدی زیبا داشت...
     

    Diba

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/04/15
    ارسالی ها
    86,552
    امتیاز واکنش
    46,640
    امتیاز
    1,242
    بگشاید پنجره های دلتانرا
    بگذارید نسیم محبتم شاد كند آنرا
    ونسیم محبت زنده میكند دلهای مرده را...
    نمی گشایند با صدای من
    آیا نمی شنوند صدایم را؟!!!
    جلو رفته و نگاه می كنم به آنها
    ونگاه متعجب آنها به من...
    آه چه می بینم
    در آغوششان كودكان احساس مرده اند!!!
    و نگاه مشتاق كودكان مرده
    به سـ*ـینه ی مادرانشان
    و تشنه لبانشان
    نخورده اند شیر محبت مادرانشان را...
    چه سخت است دیدن آن كودكان
    وسخت تر از آن
    كه نمی بینی زاری هیچ مادرانی را
    برمرگ فرزندان خود...
    آه...
    چگونه باورشان كنم محبت را
    كه خود كشته اند
    كودكان احساسشانرا...
    وتو ای سهراب
    كجایی كه ببینی
    دگر كودكان احساس بازی نمی كنند
    ومدفونند در گورستانی از دلهای
    بی احساس و افسرده..
    وزیر كوهی از شك وتردید
    در حسرت یك قطره
    از...
    شیر محبت مادران خود
    مرده اند...
     

    Diba

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/04/15
    ارسالی ها
    86,552
    امتیاز واکنش
    46,640
    امتیاز
    1,242
    سر بر شانه ی تقدیر میگذارم

    و زمان را گریه میکنم

    در زیر سقفی از سرنوشت

    که ذره...ذره ی آن حکایتی

    از نبودن هاست...

    اندیشه رنگ می بازد به تاریکی

    وزمان آبستن غمهاست

    آرام...آرام فرو میرود امید

    در مرداب لحظه ها

    ونیلوفران

    آرزوهای بر دل مانده ای است

    بر مرداب خواسته ها...
     

    برخی موضوعات مشابه

    بالا