- عضویت
- 2015/04/15
- ارسالی ها
- 86,552
- امتیاز واکنش
- 46,640
- امتیاز
- 1,242
بوی گل از گلشن یاران نمی آید دگر
آن شمیم زلف یار هر گز نمی آید دگر
در طرب با وصل او رفتم سوی میکده
لیک اینک شادی و شوری نمی آید دگر
با سخن آینه ی دل را شکستند آن بدان
کو دگر آینه داران ، او نمی آید دگر
چون خفاشان نبودند طاقت نور جلیل
پرده بر نورش کشیدند،روز نمی آید دگر
پرده بر نور حرم با صد فریبی می کشند
آن کبوتر بر حرم با شوق نمی آید دیگر
ساقی و جامش همه افتاده اند اندر زمین
آن که مـسـ*ـتی می دهد با می نمی آید دگر
سوزم وآهم همه روشنگر هر آتش است
ابر و باران سوی من آخر نمی آید دگر
هجر یاران آتش و سوزی به جانم می زند
آن طبیب جان من هرگز نمی اید دگر
هرگزم را گفته ام ،اما امیدم سوی توست
تا که خود رحمت کنی،شعرم نمی آید دگر
آن شمیم زلف یار هر گز نمی آید دگر
در طرب با وصل او رفتم سوی میکده
لیک اینک شادی و شوری نمی آید دگر
با سخن آینه ی دل را شکستند آن بدان
کو دگر آینه داران ، او نمی آید دگر
چون خفاشان نبودند طاقت نور جلیل
پرده بر نورش کشیدند،روز نمی آید دگر
پرده بر نور حرم با صد فریبی می کشند
آن کبوتر بر حرم با شوق نمی آید دیگر
ساقی و جامش همه افتاده اند اندر زمین
آن که مـسـ*ـتی می دهد با می نمی آید دگر
سوزم وآهم همه روشنگر هر آتش است
ابر و باران سوی من آخر نمی آید دگر
هجر یاران آتش و سوزی به جانم می زند
آن طبیب جان من هرگز نمی اید دگر
هرگزم را گفته ام ،اما امیدم سوی توست
تا که خود رحمت کنی،شعرم نمی آید دگر