شعر دفتر اشعار ملا هادی سبزواری

  • شروع کننده موضوع Diba
  • بازدیدها 2,870
  • پاسخ ها 196
  • تاریخ شروع

Diba

کاربر نگاه دانلود
کاربر نگاه دانلود
عضویت
2015/04/15
ارسالی ها
86,552
امتیاز واکنش
46,640
امتیاز
1,242
آنکه شیران را کشیدی در شطن
وانکه پیلان را نشاندی در عطن
وانکه جاکردی بفرق فرقدین
بلکه بالاتر ز فرقد یا پرن
نی همین اقلیم ظاهر راشه است
هست میر ما ظهر مع ما بطن
نی همین مهرجهان را صورت است
ملک معنی را بود پرتوفکن
خاتم الملک سمی الخاتم
قلبه مرآت ذات ذی المنن
الذی خیر القرون قرنه
قرن ذی القرنین و الویس قرن
شاهدان کاورده تاریخ جلوس
عهده خیر قرون کلک من
چون نهد در رزمگه پاخصم را
در بنای هستی افتد بومهن
در خراسان یک شرر قهرش کنند
مرغزاران هری شد مرغزن
چارمین شاه است از قاجار کو
علت غائی بود زان چار تن
شد چهل سال و نگفت اسرار مدح
لیک حسن شه بود پیمان شکن
 
  • پیشنهادات
  • Diba

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/04/15
    ارسالی ها
    86,552
    امتیاز واکنش
    46,640
    امتیاز
    1,242
    بر افتی ای فراق از روزگاران
    که یاران را جدا کردی ز یاران
    بما امروز نگذارندش اغیار
    بروز داوری هم دادخواهان
    نقاب عنبرین از صبح رخسار
    برافکن تا برآید بامدادان
    نشاید دم زدن ورنه نبایست
    باین سنگین دلی سیمین عذاران
    بماکن گوشهٔ چشمی که عمری است
    به خاک درگهیم امّیدواران
    من ار قلبم قبولم کن که چندی است
    شدم هم صحبت کامل عیاران
    به فریاد دل ما رس که زیبا است
    عدالت گستری از شهریاران
    ندیدم حاصلی از کشتهٔ خویش
    نچیدم نوگلی در نوبهاران
    دل و جان فرش راهت کرده اسرار
    که گوئی کیستند این خاکساران
     

    Diba

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/04/15
    ارسالی ها
    86,552
    امتیاز واکنش
    46,640
    امتیاز
    1,242
    راه خواهی رخت بر دریا فکن
    کام جوئی قید من و مافکن
    بلبلی تو لال چون توسن مباش
    شورشی در گنبد مینا فکن
    لا احب الافلین گو چون خلیل
    چشم دل بر شاهد یکتا فکن
    خواهی ار آذر گلستان گرددت
    خیز و نعلین دوکون از پافکن
    تاکیت درچاه طبع اسرار جااست
    رخت سوی عالم بالافکن
     

    Diba

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/04/15
    ارسالی ها
    86,552
    امتیاز واکنش
    46,640
    امتیاز
    1,242

    شدم صدره بزیر سنگ طفلان در جنون پنهان
    ولیکن باز پیدا کرده ما را محنت دوران
    ببین چشم تر مار ا مگو از نوح و طوفانش
    که او یکبار طوفان دید و ما هر لحظه صدطوفان
    نبخشد دیدهام را نور غیر از خاک آن درگه
    نسازد سوز دل خاموش الا آب آن پیکان
    دل رنجور از خود میرود هر لحظه چون طفل
    تسلّی می دهندش از قدوم وی پرستاران
    بجز آن پادشاه کشور دل در جهان اسرار
    کدامین پادشه دیدی که ملک خود کند ویران
     

    Diba

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/04/15
    ارسالی ها
    86,552
    امتیاز واکنش
    46,640
    امتیاز
    1,242


    کلاه دلربائی بر سرش بین
    نیاز کج کلاهان بر درش بین
    بنفشه سرزده گرد شقایق
    بدور یاسمن نیلوفرش بین
    نماید دعوی کیش مسیحا
    ز لب اعجاز و از خط دفترش بین
    گرت خواهش بود سیر گلستان
    به سنبل زاره گلبرگ ترش بین
    گدازد شمع از رشک جمالش
    وزین محنت بسر خاکسترش بین
    دلت خواهی شود مرآت حق بین
    خدا را درجمال انورش بین
    کمر بسته پی تاراج عقلم
    ز ناز و غمزه خیل لشگرش بین
    عرق بگرفته جا بر روی آتش
    به هم دمساز آب و آذرش بین
    بود اسرار مسکینی ولی ز اشک
    بیا و دامن پرگوهرش بین
     

    Diba

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/04/15
    ارسالی ها
    86,552
    امتیاز واکنش
    46,640
    امتیاز
    1,242

    ای رخت برگ گل سور و لبان نیز چنان
    سخنت آب حیاتست و دهان نیز چنان
    نیست ریحان چوخطت نافهٔ چین نیز چنین
    سرو نبود چو قدت نخل جنان نیز چنان
    سرکه پامال تو ای سروروان گشت چه غم
    سر نثار قدمت نقد روان نیز چنان
    گرچه فحش است بکاغذ دوسه حرفی بنویس
    که چو شهد است بیان تو بَنان نیز چنان
    غیر محرم به حریم تو و من محرومم
    با من اینطور روا نیست به آن نیز چنان
    بکمین تا بکمان ناوک کین است ترا
    دل خونین هدف تیر تو جان نیز چنان
    روزها دیده براه و همه شب ناله و آه
    روز اسرار چنین است و شبان نیز چنان
     

    Diba

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/04/15
    ارسالی ها
    86,552
    امتیاز واکنش
    46,640
    امتیاز
    1,242

    از بهترین سلالهٔ آدم توئی بهین
    بر مهترین کلالهٔ حوا توئی مهین
    در خاتم رسالتی ای ختم انبیا
    همچو نگین به خاتم و چون نقش درنگین
    تو بَدرِ ازهری و همه انبیا سُها
    تو مهر انوری و نجومند مرسلین
    بحر است علم و طفل دبستانت ار بود
    آن بحر بیکران و پر از لؤلؤ ثمین
    پیشت خرد زدانش اگردم زند چنانست
    کاید مگس بعرصهٔ عنقا کند طنین
    اندر بیان بدیع معانی حکمتت
    چون در شکر حلاوت و شهد اندر انگبین
    از شوق ذروهٔ تو فلاطون فیلسوف
    مـسـ*ـت و خراب بوده و چون باده خم نشین
    اسرار در جمال و جلال تو فانی است
    صل علیک ثم علی آل اجمعین
     

    Diba

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/04/15
    ارسالی ها
    86,552
    امتیاز واکنش
    46,640
    امتیاز
    1,242
    فتنه چسان بپا شود خیز بیا که همچنین
    آب حیات چون رود جلوه نما که همچنین
    عمر دوباره چون گرفت مرده ز لعل عیسوی
    چون تو برفتی از برم باز بیا که همچنین
    غنچه چگونه بشکفد از دم صبح مشک بیز
    دل بگشا از آن دهن نغمه سرا که همچنین
    مهرچگونه سرزند از افق فلک بخاک
    سایهٔ سرو خود فکن بر سر ما که همچنین
    دست قضا چسان کسان در رسن بلا کسان
    قید نما بمو ز ذل سلسله ها که همچنین
    آتش طور موسوی گر ز تو آرزو کنند
    از سر طور دل نما نور و سنا که همچنین
    شرح جمال حق ز تو گر طلبند با جلال
    از رخ و زلف خویشتن پرده گشا که همچنین
    منکر نعمت او مگر بر تو نیفکند نظر
    قدس تشبهّت شمر قهر و رضا که همچنین
    خواست که شرح آن دهد کاینهٔ تو بهر او
    ساخت همه برای تو آینهها که همچنین
    کان و نبات و جانور دیو و فرشته چیستند
    یک به یک از وجود خود گو به در آ که همچنین
    بوقلمون صفت پری هر نفسی به پیکری
    چون بودای ز گل بری پر بگشا که همچنین
    چیست هلال خود بگو گوشهٔ ابروان من
    بدر چسان شود نما خود بخدا که همچنین
    اسرار کنز مختفی گر ز تو جستجو کنند
    رخصت ناطقه مده نطق و نوا که همچنین
     

    Diba

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/04/15
    ارسالی ها
    86,552
    امتیاز واکنش
    46,640
    امتیاز
    1,242
    فلک گشته سرگشتهٔ کوی او
    بود روی عالم همه سوی او
    همی می رسد بر مشام دلم
    ز گل خاصه از اهل دل بوی او
    مه و مهر بین بر کمیت فلک
    شب و روز اندر تکاپوی او
    نه آغاز پیدا نه انجام و هست
    تمامی یکی پرتو روی او
    شمیم جنان چیست با نگهتش
    کجا طوبی و قد دلجوی او
    تو و کوثر و سبحهای پارسا
    من و جام و زنّار گیسوی او
    بدین ضعف کردیم آهنگ عشق
    دل و خسته و زور بازوی او
    رخم زرد و مویم سفید اشک سرخ
    سیه روز و سودائی از موی او
    ز اسرار گر سر برد نیست باک
    دو گیسوش چوگان سرم گوی او
     

    Diba

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/04/15
    ارسالی ها
    86,552
    امتیاز واکنش
    46,640
    امتیاز
    1,242


    حرف اغیار دغا در حق یاران مشنو
    آشنایان بگذار و پی بیگانه مرو
    ای که در مزرع روی تو دهد حاصل مهر
    بینوایم بنوازم که رسد وقت درو
    بامیدی که بابروت مشابه گردد
    ز ریاضت شده چون موی میانت مه نو
    پیش آنروی گل و سنبل و زلفی که ترا است
    خرمن مه بجوی خوشه پروین بدو جو
    جز به آن مطلع انوار که دید و که شنید
    که بود مهر درخشنده قرین با مه نو
    ترسم این دلق ملمع که تو داری اسرار
    می فروشش بیکی جر
    عه نگیرد بگرو





     

    برخی موضوعات مشابه

    بالا