شعر دفتر اشعار استاد رحيم معينی كرمانشاهی !

  • شروع کننده موضوع Diba
  • بازدیدها 1,925
  • پاسخ ها 95
  • تاریخ شروع

Diba

کاربر نگاه دانلود
کاربر نگاه دانلود
عضویت
2015/04/15
ارسالی ها
86,552
امتیاز واکنش
46,640
امتیاز
1,242

به پندار تو:

جهانم زيباست!

جامه ام ديباست!

ديده ام بيناست!

زيانم گوياست!

قفسم طلاست!

به اين ارزد كه دلم تنهاست؟
 
  • پیشنهادات
  • Diba

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/04/15
    ارسالی ها
    86,552
    امتیاز واکنش
    46,640
    امتیاز
    1,242
    چون، اوج كمال بشري مي بينم

    چون، جمع صفان آدمي مي بينم

    در دورنماي عالم انساني

    كوتاه سخن، فقط علي مي بينم
     

    Diba

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/04/15
    ارسالی ها
    86,552
    امتیاز واکنش
    46,640
    امتیاز
    1,242
    من يكرنگ بيزارم، از اين نيرنگ بازيها

    زرنگي، نارفيقا! نيست اين، چون باز شد دستت

    رفيقان را زپا افكندن و گردن فرازيها

    تو چون كركس، به مشتي استخوان دلبستگي داري

    بنازم همت والاي باز و، بي نيازيها

    به ميداني كه مي بندد پاي شهسواران را

    تو طفل هـ*ـر*زه پو، بايد كني اينتركتازيها

    تو ظاهرساز و من حقگو، ندارد غير از اين حاصل

    من و از كس بريدنها، تو و ناكس نوازيها
     

    Diba

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/04/15
    ارسالی ها
    86,552
    امتیاز واکنش
    46,640
    امتیاز
    1,242

    قحط عشق آمد خدايا ، قحط زيبايي چرا
    شوخ شيرين غمزه را ، پوشيده سيمايي چرا

    بانگ ذوق ما گرفتم تا ابد غمگين بناي
    از طرب افتاده آهنگ چليپايي چرا

    جوشش طبع جوان بايد كه ساغر بشكند
    پير مـسـ*ـت عشق را ، بشكسته مينايي چرا

    خيمه جهل وستم گر شد نصيب آدمي
    اجر ناداني حديثي ، زجر دانايي چرا

    ناي بلبل بند را گو ناز جغدان را مكش
    ذوق سوزي جاي خود بي ذوق افزايي چرا

    شوق مستي گر نداري ، بحث هستي را ببند
    باده پيمايي چو نتوان ، باد پيايي چرا

    برسرم اي ابر ظلمت هر چه مي باري ببار
    من سحر بسيار ديدم ناشكيبايي چرا

    مي زمن ، ساغر زمن ، مستي زمن ، خلوت زمن
    اي زمان بستي رهم بر شهر شيدايي چرا

    گر بكرمانشه نخنديدم بهنگام شباب
    در سر پيري بتهران غربت آوايي چرا
     

    Diba

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/04/15
    ارسالی ها
    86,552
    امتیاز واکنش
    46,640
    امتیاز
    1,242

    مي كشم آخر به صحرا ، خانقاه خويش را
    تا به ابر و باد بخشم ،اشك و آه خويش را

    با كدامين سر اميد سايبان بايد مرا
    پيش خود گاهي كنم، قاضي كلاه خويش را

    خورده ام از بسكه چوب ساده لوحيهاي خويش
    ميگزم هر لحظه دست اشتباه خويش را

    قسمتم بين در قيامت هم عذابم اندك است
    با چه رويي رو كنم نقش گـ ـناه خويش را

    بس برويم بسته شد درها ، زبام ديگران
    روز وشب بينم طلوع مهر و ماه خويش را

    پاي تا سر شوقم اكنون ساقي مستي كجاست
    گسترانم تا بساط دلبخواه خويش را

    قصد من با هر غزل ، از خود گريزي بيش نيست
    خوش نوشتم نامه عمر تباه خويش را

    مجلس ديوانگان ، ديوانسراي ظلم نيست
    من ز هر ديوار كردم باز راه خويش را

    بر سر بازار عالم ، بوي احساني نبود
    تا به كشكول افكنم برگ گياه خويش را

    بيژن عشقم ولي ، آن رستمي ها مرده اند
    خود مگر بر دارم از ره سنگ چاه خويش را
     

    Diba

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/04/15
    ارسالی ها
    86,552
    امتیاز واکنش
    46,640
    امتیاز
    1,242

    پاس خود گیر اگر حرمت من سوختنی است
    تازه عهدی کن اگر عهد کهن سوختنی است

    گل ببار آر ، گر این باغ پر پیچک و خار
    بنشان سروی اگر بید چمن سوختنی است

    این دهان بند چرا ؟ منکه زبانم همه عمر
    در دهانیست که با جرم سخن سوختنی است

    ز آشیان گو نکند یاد پرستوی غریب
    این زمان هرکه برد نام وطن سوختنی است

    عزلتی جوی که پروانه دیوانه نور
    تا شود گرم پر وبال زدن سوختنی است

    گل اگر جلوه کند هر چه گلستان سوزند
    مشک اگر بو دهد آهوی ختن سوختنی است

    گیسوان را چه زنی شانه که در دود زمان
    تار مویی که در او چین وشکن سوختنی است

    هر سرافراز چرا گوشه نگیرد بسکوت
    نامور مرده بپوسیده کفن سوختنی است

    اینکه گهگاه کنم عزم سخن هم سخنی است
    کاین زمان نوک زبانهم بدهن سوختنی است
     

    Diba

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/04/15
    ارسالی ها
    86,552
    امتیاز واکنش
    46,640
    امتیاز
    1,242

    بحث ایمان دگر و جوهر ایمان دگر است
    جامه پاکی دگر وپاکی دامان دگر است

    کس ندیدیم که انکار کند وجدان را
    حرف وجدان دگر و گوهر وجدان دگر است

    کس دهان را به ثناگویی شیطان نگشود
    نفی شیطان دگر و طاعت شیطان دگر است

    کس نگفته است ونگوید که دد ودیو شوید
    نقش انسان دگر ومعنی انسان دگر است

    کس نیامد که ستاید ستم وتفرقه را
    سخن از عدل دگر ، قصه احسان دگر است

    هرکه دیدم بخدمت کمری بست بعهد
    مرد پیمان دگر وبستن پیمان دگر است

    هرکه دیدیم بحفظ گله از گرگان بود
    قصد قصاب دگر ، مقصد چوپان دگر است

    هرکه دیدیم بهم ریخته احوالی داشت
    موی افشان دگر و سـ*ـینه پریشان دگر است

    هرکه دیدیم دم از طاعت سلمانی زد
    نام سلمان دگر وکرده سلمان دگر است
     

    Diba

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/04/15
    ارسالی ها
    86,552
    امتیاز واکنش
    46,640
    امتیاز
    1,242
    در زمان همیشه شب، ای اشک
    آفتابی به سـ*ـینه ی ما بود

    روزگارا ، تو باش وخورشیدت
    مهر شب تاب من ، غزلها بود
     

    Diba

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/04/15
    ارسالی ها
    86,552
    امتیاز واکنش
    46,640
    امتیاز
    1,242

    قلم در دست من ميلرزد از تاب سخن امشب
    سر انديشه پردازي نمي آيد زمن امشب

    مرا ديوانه بايد گفت ،با اين گريه سنگين
    بحالم شمع ميخندد ،بحال سوختن امشب

    ردايم عشق وكفشم صبر و راهم بي سرانجامي
    ندانم چون بيارامم درون پيرهن امشب

    چنان بريان شدم ، بر آتش آشفته بختيها
    كه هردم همچو ني دارم ، نوايي دلشكن امشب

    غم از من گريه از من، ناله آوارگي از من
    تو هم اي مرغ شب بيدار شو ، بانگي بزن امشب

    هوا تاريكتر از شب ز آه بينوايان شد
    افق رنگين كمان بندد ز اشك مرد وزن امشب
     

    Diba

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/04/15
    ارسالی ها
    86,552
    امتیاز واکنش
    46,640
    امتیاز
    1,242

    از ندامت سوختم ، يا رب گناهم را ببخش
    مو سپيد از غم شدم،روي سياهم را ببخش

    ظلم را نشناختم ، ظالم ندنستم كه كيست
    گوشه چشمي باز كردم ،اشتباهم را ببخش

    ابر رحمت را بفرما ، سايه اي آرد به پيش
    اين سر بي سايبان بي پناهم راببخش

    از گلويم گر صدايي نابجا آمد برون
    توبه كردم، سينه پر اشك وآهم را ببخش

    اي زمان برزيگر كوري شدم در كار كشت
    كشتزارم را مسوزان وگياهم را ببخش

    ديگر اي طوفان غم ، در باغ ما سروي نماند
    بيدهاي خشك برگ رنجگاهم راببخش

    جلوه هاي باورم يارا حبابي پوچ بود
    رنگ جو چشم دوبين كج نگاهم را ببخش
     

    برخی موضوعات مشابه

    بالا